محفل عاشقان

    این وبلاگ متعلق به امام زمان عج الله ومحبان وعاشقان ایشان می باشدباصلوات برای سلامتی وظهور هرچه سریعتر ایشان نگاهمان کنید»
  • خانه 

دعای عرفه

04 آبان 1391 توسط محفل عاشقان

نتخبي از دعاي عرفه امام سجاد عليه السلام

از دعاهاي حضرت امام سجاد عليه السلام در روز عرفه است كه:
خدايا! مرا شاكر و صابر گردان و مرا در چشم خويش خوار و در نظر مردم بزرگوار گردان .
خدايا! در همه كارها عاقبت ما را به خير كن و ما را از خواري دنيا و عذاب آخرت نگهدار .
خدايا! مرا به علم توانگر ساز و به حلم زينت بخش و به تقوا عزيز كن و به عافيت زيبايي ده .
خدايا! از زوال(1) نعمت و تغيير عافيت و غضب ناگهاني و همه چيزهايي كه مايه ناخشنودي توست به تو پناه مي برم .
خدايا! از اخلاق بد و اعمال بد و هوس‎هاي بد و مرض‎هاي بد به تو پناه مي برم .
خدايا! سحرخيزي را بر امت من مبارك ساز .
خدايا! تو را به غيب داني و قدرتي كه بر آفرينش داري سوگند مي دهم تا موقعي كه زندگي را براي من بهتر مي داني مرا زنده نگهدار و موقعي كه مرگ را براي من بهتر مي داني مرا بميران .
خدايا! از تو مي خواهم كه ترس خود را در آشكار و نهان نصيب من كني و در حال خشنودي و خشم كلمه اخلاص را به زبان من جاري نمايي و در حال فقر و توانگري ميانه روي را شعار من سازي .
خدايا! چنان كه خلقت مرا نيك كردي سيرتم را نيز نيك كن .
خدايا! هر كس عهده دار كار امت من شد و بر آنها سخت گرفت، بر او سخت گير و هر كس عهده دار كار امت من شد و با آن ها مدارا كرد با او مدارا كن .
خداوندا! يك لحظه مرا به خودم واگذار مكن و چيزهاي خوبي كه به من بخشيده اي، از من باز مگير.
خدايا بر محمد و خاندان پاكش درود فرست .
درودهاي پربركت و پاكيزه و فزاينده اي كه صبح گاهان و شامگاهان در رسند،
و درود فرست بر ايشان و بر ارواح شان،
و كارشان را بر اساس تقوا فراهم آور،
و احوالشان را به سامان آر،
و ما را به رحمت خود در جايگاه امن و امان در كنار ايشان قرار ده،
اي مهربان‎ترين مهربانان.(2)

پي نوشت‎ها:
1- زوال: از بين رفتن، نابود شدن .
2- منتخبي از دعاي امام سجاد عليه السلام در روز عرفه، مترجم: حسين انصاريان .

منبع:
دايرة المعارف تشيع، جلد هفتم، ص 529 و 530.
دعاي عرفه عبدالكريم بي آزار شيرازي
ماهنامه موعود، ش 71 .

 نظر دهید »

gonah

02 آبان 1391 توسط محفل عاشقان

شکال
چگونه مى توان گناهان صغیره و کبیره را از هم تشخیص داد؟
جواب
سرچشمهٔ تقسیم گناهان به صغیره و کبیره، در حقیقت آیات قرآن مجید است که یکى از آنها، آیهٔ: «اِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّر عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ؛ اگر از گناهان بزرگى که از آن نهى مى شوید پرهیز کنید، گناهان کوچک شما را مى پوشانیم»(1) مى باشد. اکنون باید دید که میزان کوچک و بزرگ بودن گناه چیست؟
فقهاى ما مى گویند: هر گناه - خواه کبیره باشد خواه صغیر - از آن جا که مخالفت با فرمان خداوند است در حدّ ذات خود گناه بزرگ است.
ولى مقیاس کوچک و بزرگ بودن گناه این نیست که گناه و نافرمانى را نسبت به ساحت مقدّس خداوند بسنجیم؛ زیرا روى این سنجش، همه آنها کبیره است؛ بلکه این تقسیم از نظر سنجشِِ یک دسته گناه نسبت به دستهٔ دیگر است. در این سنجش٬ عموم گناهان دو قسمند؛ یک دسته، گناهان کبیره و دسته دوّم گناهان صغیره.
اکنون باید دید میزان در شناسایى کبیره از صغیره چیست؟
راه شناسایى این دو قسم از یکدیگر زیاد است که معروف ترین آنها در میان دانشمندان این است که هرگناهى که در برابر ارتکاب آن وعدهٔ عذاب در قرآن و روایات داده شده، آن گناه کبیره است؛ مانند قتل نفس که قرآن دربارهٔ آن چنین مى فرماید: «وَ مَنْ یَقْتُل مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِداً فِیها؛ و هرکس فرد با ایمانى را از روى عمد به قتل برساند، مجازات او دوزخ است در حالى که جاودانه در آن مى ماند».(2)
برخى از دانشمندان قید دیگرى افزوده اند و مى گویند: گناه کبیره، گناهى است که براى ارتکاب آن وعدهٔ عذاب داده شود و یا لااقل اکیداً از آن نهى شده باشد؛ چه بسا گناهانى داریم که در آیات قرآن مجید در برابر ارتکاب آن وعدهٔ عذاب داده نشود، امّا بطور اکید و یا با نهى هاى مکرر از ارتکاب آن جلوگیرى به عمل آمده است.
مثلاً، هرگاه فرض کنیم که دربارهٔ ربا فقط همین جمله نازل مى شد که مى فرماید: «فَاِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا ِبحَرْب مِنَ اللهِ وَ رَسُولِهِ؛ اگر (چنین) نمى کنید، بدانید خدا و رسولش با شما پیکار خواهند کرد!»(3) همین جمله به تنهایى نشانه کبیره بودن رباخوارى بود؛ و اگر در آیات و روایات دیگر وعدهٔ عذاب به رباخواران داده نمى شد، همین نهى اکید و جلوگیرى شدید از آن، نشانه بزرگ بودن گناه «رباخوارى» محسوب مى گردید، روى این حساب، بزرگ و کوچک بودن گناهان یک امر «نسبى» نیست؛ بلکه این دو دسته هرکدام مرز جداگانه اى دارد؛ و هرگز یک گناه نمى تواند هم صغیره و هم کبیره باشد، زیرا اگر در ارتکاب آن وعده عذاب داده شده و یا نهى اکید از آن شده است، آن گناه کبیره است و در غیر این صورت صغیره خواهد بود.

1. سوره نساء، آیه 31.
2. سوره نساء، آیه 93.

 

 نظر دهید »

شب قدر از نگاه علامه طباطبایی

18 مرداد 1391 توسط محفل عاشقان


شب قدر در نگاه علامه طباطبایى


دين - آنچه در پیش رو دارید بحثى پیرامون شب قدر بر اساس نظرات مرحوم علامه طباطبایى در تفسیر شریف المیزان است که در دو سوره « قدر» و «دخان‏» مطرح گردیده است.

شب قدر یعنى چه؟
مراد از قدر، تقدیر و اندازه‏گیرى است و شب قدر شب اندازه‏گیرى است و خداوند متعال دراین شب حوادث یک سال را تقدیر مى‏کند و زندگى، مرگ، رزق، سعادت و شقاوت انسانها و امورى ازاین قبیل را دراین شب مقدر مى‏گرداند.

شب قدر کدام شب است؟
در قرآن کریم آیه‏اى که به صراحت ‏بیان کند شب قدر چه شبى است دیده نمى‏شود. ولى از جمع‏بندى چند آیه از قرآن کریم مى‏توان فهمید که شب قدر یکى از شب‏هاى ماه مبارک رمضان است. قرآن کریم از یک سو مى‏فرماید: « انا انزلناه فى لیله مبارکه‏.»( دخان / 3 ) این آیه گویاى این مطلب است که قرآن یکپارچه در یک شب مبارک نازل شده است و از سوى دیگر مى‏فرماید: « شهررمضان الذى انزل فیه القرآن‏.»( بقره / 185) و گویاى این است که تمام قرآن در ماه رمضان نازل شده است. و در سوره قدر مى‏فرماید: «انا انزلناه فى لیله القدر.» (قدر/1) از مجموع این آیات استفاده مى‏شود که قرآن کریم در یک شب مبارک در ماه رمضان که همان شب قدر است نازل شده است. پس شب قدر در ماه رمضان است. اما این که کدام یک از شب‏هاى ماه رمضان شب قدر است، در قرآن کریم چیزى برآن دلالت ندارد. و تنها از راه اخبار مى‏توان آن شب را معین کرد.

در بعضى از روایات منقول از ائمه اطهار علیهم السلام شب قدر مردد بین نوزدهم و بیست و یکم و بیست و سوم ماه رمضان است و در برخى دیگر از آنها مردد بین شب بیست و یکم و بیست و سوم و در روایات دیگرى متعین در شب بیست و سوم است. (1) وعدم تعین یک شب به جهت تعظیم امر شب قدر بوده تا بندگان خدا با گناهان خود به آن اهانت نکنند.
پس از دیدگاه روایات ائمه اهل بیت علیهم السلام شب قدر از شب‏هاى ماه رمضان و یکى از سه شب نوزدهم و بیست و یکم و بیست و سوم است. اما روایات منقول از طرق اهل سنت‏ به طورعجیبى با هم اختلاف داشته و قابل جمع نیستند ولى معروف بین اهل سنت این است که شب بیست و هفتم ماه رمضان شب قدر است (2) و در آن شب قرآن نازل شده است.

تکرار شب قدر در هر سال
شب قدر منحصر در شب نزول قرآن و سالى که قرآن درآن نازل شد نیست ‏بلکه با تکرار سالها، آن شب نیز تکرار مى‏شود. یعنى درهر ماه رمضان شب قدرى است که درآن شب امور سال آینده تقدیر مى‏شود. دلیل براین امر این است که:
اولا: نزول قرآن به طور یکپارچه در یکى از شب‏هاى قدر چهارده قرن گذشته ممکن است ولى تعیین حوادث تمامى قرون گذشته و آینده درآن شب بى‏ معنى است.

ثانیا: کلمه «یفرق‏» در آیه شریفه «فیها یفرق کل امر حکیم‏.» (دخان / 6 ) در سوره دخان به خاطر مضارع بودنش، استمرار را مى‏رساند و نیز کلمه «تنزل‏» درآیه کریمه «تنزل الملئکه والروح فیها باذن ربهم من کل امر» (قدر / 4 ) به دلیل مضارع بودنش دلالت ‏بر استمرار دارد.

ثالثا: از ظاهر جمله « شهر رمضان الذى انزل فیه القرآن‏.»( بقره / 185 ) چنین برمى‏آید که مادامى که ماه رمضان تکرار مى‏شود آن شب نیز تکرار مى‏شود. پس شب قدر منحصر در یک شب نیست ‏بلکه درهر سال در ماه رمضان تکرار مى‏شود.
در این خصوص در تفسیر برهان از شیخ طوسى از ابوذر روایت‏ شده که گفت: به رسول خدا (ص) عرض کردم یا رسول الله آیا شب قدر شبى است که درعهد انبیاء بوده و امر به آنان نازل مى‏شده و چون از دنیا مى‏رفتند نزول امر درآن شب تعطیل مى‏شده است؟ فرمود: « نه بلکه شب قدر تا قیامت هست.‏» (3)

عظمت‏ شب قدر
در سوره قدر مى‏خوانیم: «انا انزلناه فى لیله القدر وما ادریک ما لیله القدر لیله القدر خیر من الف شهر.» خداوند متعال براى بیان عظمت ‏شب قدر با این که ممکن بود بفرماید: «وما ادریک ما هى هى خیر من الف شهر» یعنى با این که مى‏توانست در آیه دوم و سوم به جاى کلمه «لیله القدر» ضمیر بیاورد، خود کلمه را آورد تا بر عظمت این شب دلالت کند. و با آیه « لیله القدر خیر من الف شهر» عظمت این شب را بیان کرد به این که این شب از هزار ماه بهتر است. منظور از بهتر بودن این شب از هزار ماه، بهتر بودن از حیث فضیلت عبادت است. چه این که مناسب با غرض قرآن نیز چنین است. چون همه عنایت قرآن دراین است که مردم را به خدا نزدیک و به وسیله عبادت زنده کند. و احیاء یا عبادت آن شب از عبادت هزار ماه بهتر است.
از امام صادق علیه السلام سؤال شد: چگونه شب قدر از هزار ماه بهتر است؟ ( با این که در آن هزار ماه درهر دوازده ماهش یک شب قدر است) .
حضرت فرمود: « عبادت در شب قدر بهتر است از عبادت درهزار ماهى که در آن شب قدر نباشد.» (4)

وقایع شب قدر

الف- نزول قرآن
ظاهر آیه شریفه « انا انزلناه فى لیله القدر» این است که همه قرآن در شب قدر نازل شده است و چون تعبیر به انزال کرده که ظهور در یکپارچگى و دفعى بودن دارد نه تنزیل، که ظاهر در نزول تدریجى است.
قرآن کریم به دو گونه نازل شده است:
1- نزول یکباره در یک شب معین.
2- نزول تدریجى در طول بیست و سه سال نبوت پیامبر اکرم (ص) .

آیاتى چون «قرانا فرقناه لتقراه على الناس على مکث ونزلناه تنزیلا.»( اسراء / 106 ) نزول تدریجى قرآن را بیان مى‏کند.
در نزول دفعى (و یکپارچه)، قرآن کریم که مرکب از سوره‏ها و آیات است ‏یک دفعه نازل نشده است ‏بلکه به صورت اجمال همه قرآن نازل شده است چون آیاتى که درباره وقایع شخصى و حوادث جزیى نازل شده ارتباط کامل با زمان و مکان و اشخاص و احوال خاصه‏اى دارد که درباره آن اشخاص و آن احوال و درآن زمان و مکان نازل شده و معلوم است که چنین آیاتى درست در نمى‏آید مگر این که زمان و مکانش و واقعه‏اى که درباره‏اش نازل شده رخ دهد به طورى که اگر از آن زمان‏ها و مکان‏ها و وقایع خاصه صرف نظر شود و فرض شود که قرآن یک باره نازل شده، قهرا موارد آن آیات حذف مى‏شود و دیگر بر آنها تطبیق نمى‏کنند، پس قرآن به همین هیئت که هست دوبار نازل نشده بلکه بین دو نزول قرآن فرق است و فرق آن در اجمال و تفصیل است. همان اجمال و تفصیلى که درآیه شریفه «کتاب احکمت ایاته ثم فصلت من لدن حکیم خبیر.»( هود / 1) به آن اشاره شده است. و در شب قدر قرآن کریم به صورت اجمال و یکپارچه بر پیامبر اکرم (ص) نازل شد و در طول بیست و سه سال به تفصیل و به تدریج و آیه به آیه نازل گردید.

ب- تقدیر امور
خداوند متعال در شب قدر حوادث یک سال آینده را از قبیل مرگ و زندگى، وسعت ‏یا تنگى روزى، سعادت و شقاوت، خیر و شر، طاعت و معصیت و… تقدیر مى‏کند.
در آیه شریفه «انا انزلناه فى لیله القدر»( قدر / 1 ) کلمه «قدر» دلالت‏ بر تقدیر و اندازه‏گیرى دارد و آیه شریفه «فیها یفرق کل امر حکیم.‏» (دخان / 6 ) که در وصف شب قدر نازل شده است‏ بر تقدیر دلالت مى‏کند. چون کلمه «فرق‏» به معناى جدا سازى و مشخص کردن دو چیز از یکدیگر است. و فرق هر امر حکیم جز این معنا ندارد که آن امر و آن واقعه‏اى که باید رخ دهد را با تقدیر و اندازه‏گیرى مشخص سازند. امور به حسب قضاى الهى داراى دو مرحله‏اند، یکى اجمال و ابهام و دیگرى تفصیل. و شب قدر به طورى که از آیه «فیها یفرق کل امر حکیم.‏» برمى‏آید شبى است که امور از مرحله اجمال و ابهام به مرحله فرق و تفصیل بیرون مى‏آیند.

ج- نزول ملائکه و روح
بر اساس آیه شریفه « تنزل الملئکه والروح فیها باذن ربهم من کل امر.»( قدر / 4) ملائکه و روح در این شب به اذن پروردگارشان نازل مى‏شوند. مراد از روح، آن روحى است که از عالم امر است و خداى متعال درباره‏اش فرموده است « قل الروح من امر ربى‏.»( اسراء / 85 ) دراین که مراد از امر چیست؟ بحث‏هاى مفصلى در تفسیر شریف المیزان آمده است که به جهت اختصار مبحث ‏به دو روایت در مورد نزول ملائکه و این که روح چیست ‏بسنده مى‏شود.

1- پیامبر اکرم (ص) فرمود: وقتى شب قدر مى‏شود ملائکه‏اى که ساکن در «سدره المنتهى‏» هستند و جبرئیل یکى از ایشان است نازل مى‏شوند در حالى که جبرئیل به اتفاق سایرین پرچم‏هایى را به همراه دارند.
یک پرچم بالاى قبر من، و یکى بر بالاى بیت المقدس و پرچمى در مسجد الحرام و پرچمى بر طورسینا نصب مى‏کنند و هیچ مؤمن و مؤمنه‏اى دراین نقاط نمى‏ماند مگر آن که جبرئیل به او سلام مى‏کند، مگر کسى که دائم الخمر و یا معتاد به خوردن گوشت ‏خوک و یا زعفران مالیدن به بدن خود باشد. (5)
2- از امام صادق علیه السلام در مورد روح سؤال شد. حضرت فرمودند: روح از جبرئیل بزرگتر است و جبرئیل از سنخ ملائکه است و روح ازآن سنخ نیست. مگر نمى‏بینى خداى تعالى فرموده: «تنزل الملئکه والروح‏» پس معلوم مى‏شود روح غیر از ملائکه است. (6)

د- سلام و امنیت
قرآن کریم در بیان این ویژگى شب قدر مى‏فرماید: «سلام هى حتى مطلع الفجر.»( قدر / 5 ) کلمه سلام و سلامت ‏به معناى عارى بودن از آفات ظاهرى و باطنى است. و جمله «سلام هى‏» اشاره به این مطلب دارد که عنایت الهى تعلق گرفته است‏ به این که رحمتش شامل همه آن بندگان بشود که به سوى او روى مى‏آورند و نیز به این که در خصوص شب قدر باب عذابش بسته باشد. به این معنا که عذابى جدید نفرستد. و لازمه این معنا این است که دراین شب کید شیطان‏ها هم مؤثر واقع نشود چنانکه در بعضى از روایات نیز به این معنا اشاره شده است.
البته بعضى از مفسرین گفته‏اند: مراد از کلمه «سلام‏» این است که در شب قدر ملائکه از هر مؤمن مشغول به عبادت بگذرند، سلام مى‏دهند.

پى‏نوشت‏ها:
1- مجمع البیان، ج 10، ص‏519 .
2- تفسیر الدرالمنثور، ج‏6 .
3- تفسیر البرهان، ج‏4، ص‏488، ح‏26 .
4- فروع کافى، ج‏4، ص‏157، ح‏4 .
5- مجمع البیان، ج‏10، ص‏520 .
6- تفسیر برهان، ج‏4، ص‏481، ح‏1.

 نظر دهید »

هستی دارای شعور است

17 مرداد 1391 توسط محفل عاشقان

خداوند در قرآن کریم از سخن گفتن یک مورچه با مورچه‌های دیگر و هشدار برای فرار از لشکریان سلیمان خبر می‌دهد. با این حساب باید آنها شعور داشته باشند و حتی بیشتر از انسان.


آیه‌ی مبارکه و معنای آن چنین است:

«حَتَّى إِذا أَتَوْا عَلى‏ وادِ النَّمْلِ قالَتْ نَمْلَةٌ يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ» (النمل - 18)

ترجمه: تا چون به وادى مورچه رسيدند مورچه‏اى گفت: اى مورچگان به لانه‏هاى خود برويد تا سليمان و سپاهيان او به غفلت شما را پايمال نكنند.

الف - بدیهی است که همه‌ی جانداران از نوعی شعور [که البته با یک دیگر متفاوتند] برخوردار می‌باشند. به عنوان مثال: وقتی سگ تربیت می‌شود و صاحبش، یا دزد، یا گرگ را می‌شناسد و حتی می‌تواند برای صاحبش به شکار رود، یا اسب تربیت می‌شود و یا فک و اسب‌آبی حتی با انسان بازی می‌کنند و یا کبوتر تربیت شده پس از رهایی به لانه بر می‌گردد و یا حتی نامه‌بر می‌شود و …، از نوعی شعور برخوردار است. جالب است بدانیم که نه تنها جانداران، بلکه همه‌ی مخلوقات از نوعی شعور برخوردار هستند. چنان چه در عالم مشهود و معمول می‌بینیم که برای گیاهان موسیقی می‌گذارند و می‌گویند درک می‌کند و حتی ثابت شده که رفتار صاحبش را درک می‌کند. لذا توصیه شده که اگر با گیاهان با ملاطفت و مهربانی رفتار شود، رشد بهتری خواهند داشت. و در عالم غیر معمول نیز دیدیم که حتی سنگ ریزه تسبیح می‌کند و یا چوب خشکی که پیامبر (ص) بر آن تکیه می‌داد از فراقش ناله می‌کند و در احادیث آمده است که مکان نمازگزار مؤمن و سجاده‌اش به هنگام وفات از فراق او می‌گریند و اینها همه دال بر برخورداری از نوعی شعور است.

اگر چه علم امروز تا حدودی به این معارف دست یافته است، اما مسلمان می‌داند که خداوند متعال هیچ موجود بی‌شعوری اعم از جامد، مایع، جاندار، حیوان، انسان، جن و ملک نیافریده است. چنان چه در قرآن کریم تأکید می‌نماید که هر چه در زمین و آسمان است تسبیح او را می‌کنند و به این تسبیحی که می‌کنند نیز آگاهی دارند، منتهی با توجه به تفاوت سنخیت‌ها، ما تسبیح آنان را درک نمی‌کنیم:

«تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فيهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ إِنَّهُ كانَ حَليماً غَفُوراً» (الأسراء - 44)

ترجمه: همه آسمانهاى هفتگانه و زمين و موجوداتى كه بين آنهاست همه او را منزه مى‏دارند، و اصولا هيچ موجودى نيست مگر آنكه با حمدش خداوند را منزه مى‏دارد ولى شما تسبيح آنها را نمى‏فهميد كه او همواره بردبار و آمرزنده است‏.

قرآن کریم تأکید دارد که همه‌ی موجودات تسبیح گو هستند و به این تسبیح خود و این که چه کسی را تسبیح می‌کنند «علم» دارند:

«أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الطَّيْرُ صَافَّاتٍ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبيحَهُ وَ اللَّهُ عَليمٌ بِما يَفْعَلُونَ» (النور - 41)

ترجمه: مگر نمی‌بینی [دیده‌ی علم] هر چه در آسمانها و زمين هست با مرغان گشوده بال، تسبيح خدا مى‏كنند و همه به دعا و تسبيح خويش دانند (علم دارند) و خدا داند كه چه مى‏كنند.

ب - اما این که لابد شعور آنها از انسان بیشتر است؟ باید بدانیم که انسان با انسان متفاوت است. برخی از انسان‌ها در مراحل رشد خود در همان مرحله‌ی جمادی و نباتی توقف می‌کنند. آنها به جز رشد نباتی ندارند. یعنی نطفه‌ای رشد کرده و مبدل به علقه، مضغه و … می‌شود و آنها به دنیا می‌آیند و چون گیاهان و نباتات از زمین و آب و هوا و خورشید تغذیه می‌کنند تا بزرگ‌تر شوند. بدیهی است که «شعور» این دسته نه تنها از حیوانات، بلکه حتی از برخی جمادات نیز کمتر است. چنان چه خداوند متعال که خالق آنهاست، می‌فرماید «سنگ» از آنها بهتر است. چرا که از سنگ گاهی [اگر سایر شرایط مساعد باشد] چشمه‌ای می‌جوشد، اما از اینها در هیچ شرایطی خیری بیرون نمی‌آید:

«ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ» (البقره -74)

ترجمه: از پس اين جريان دلهايتان سخت شد كه چون سنگ يا سخت‏تر بود كه بعضى سنگ‌ها جويها از آن بشكافد و بعضى آنها دو پاره شود و آب از آن بيرون آيد و بعضى از آنها از ترس خدا فرود افتد و خدا از آنچه مى‏كنيد غافل نيست‏.

برخی دیگر از انسان‌ها از این مرحله عبور کرده و استعدادهای حیوانی‌شان مثل شهوت و غضب [که لازمه‌ی حیات دنیوی است] ظهور و بروز پیدا می‌کند، اما در این مرحله می‌مانند. لذا خداوند خالقشان آنها را «حیوان بلکه پست‌تر» می‌نامد. چرا که حیوانیت برای حیوان کمال است، اما برای انسانی که به او عقل و فهم و شعور انسانی داده شده، پستی است و حیوان با تمامی حیوانیتش تسبیح‌گو است، اما چنین انسانی کافر می‌شود:

«… لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ» (الأعراف - 179)

ترجمه: … دل‏ها دارند كه با آن فهم نمى‏كنند چشم‏ها دارند كه با آن نمى‏بينند گوش‏ها دارند كه با آن نمى‏شنوند ايشان چون چارپايانند بلكه آنان گمراه‏ترند ايشان همانانند غفلت‏زدگان‏.

پس، نه تنها همه‌ی موجودات دارای مرتبه‌ای از شعور هستند، بلکه صرف برخورداری از شکل و ظاهر انسانی سبب نمی‌گردد که صاحبش انسان بوده و از عقل، فهم و شعور انسانی برخوردار باشد. چه بسا بسیاری (کسانی که عبد هوای نفس خود شده‌اند) ظاهری بسیار آراسته و حتی شبیه آدم‌های فهمیده و عالم دارند، اما حیوان و بلکه پست‌ترند. بدیهی است که شعور آنها کمتر از حیوانات است.

«أَ رَءَيْتَ مَنِ اتخََّذَ إِلَهَهُ هَوَئهُ أَ فَأَنتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلاً * أَمْ تحَْسَبُ أَنَّ أَكْثرََهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا كاَلْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً» (الفرقان - 43 و 44)

ترجمه: آيا كسى را كه هوس خويش را خداى خويش گرفته نديدى؟ مگر تو كارگذار او هستى؟ * آيا مى‏پندارى بيشترشان مى‏شنوند يا مى‏فهمند؟ كه آنها جز به مانند حيوانات نيستند بلكه روش آنان گمراهانه‏تر است.

http://www.x-shobhe.com

 نظر دهید »

ماه خدا

28 تیر 1391 توسط محفل عاشقان

به مناسبت فرا رسیدن هفته پایانی شعبان المعظم، گفتاری از آیت‌الله مجتبی تهرانی که در آخرین روز ماه شعبان دو سال پیش در مسجد جامع بازار تهران بیان شده است، در پی می‌آید: رُوِیَ عَنْ ابی الحَسن الرِّضا(علیه السلام) قال: قال رسُول الله(صلّی الله علیه و آله وسلّم): رَجَبٌ شَهْرُ اللَّهِ الْأَصَبُّ وَ شَهْرُ شَعْبَانَ تَتَشَعَّبُ فِیهِ الْخَیْرَاتُ وَ فِی أَوَّلِ یَوْمٍ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ تُغَلُّ الْمَرَدَةُ مِنَ الشَّیَاطِینِ وَ یُغْفَرُ فِی کُلِّ لَیْلَةٍ لِسَبْعِینَ أَلْفاً. (وسائل الشیعة، جلد۱۰، صفحه ۳۱۵)از حضرت علی بن موسی‏الرضا(علیه السلام) روایت شده که فرمودند: پیغمبر اکرم(صلّی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم) فرموده است ماه رجب ماه خداوند است که رحمت الهی در آن ریزش می‌کند؛ و ماه شعبان ماهی است که در آن خیرات منشعب و پراکنده می‌شود و شیوع می‌یابد؛ و در روز اوّل ماه رمضان شیاطین در غل و زنجیر کشیده می‌شوند و در هر شب ماه مبارک رمضان هفتاد هزار نفر از بندگان (گناهکار) خدا آمرزیده می‌شوند. شرح حدیثامام هشتم (علیه السلام) از رسول خدا نقل کردند که آن حضرت فرمودند: ماه رجب ماه خدا است، که در آن رحمت الهی بر بندگانش ریزش می‌کند. و ماه شعبان ماهی است که خیرات در آن پراکنده می‏شود. و در اوّلین روز ماه مبارک رمضان، گمراه‏کنندگان از شیاطین ‌به غل و زنجیر بسته می‌شوند. مغلول کردن یعنی قفل زدن. خداوند گمراه‏کنندگان از شیاطین را مهار می‌کند. یعنی خداوند جلوی مانع ایجاد کردن شیاطین را در ماه مبارک رمضان می‌گیرد. این برای روز بود. در شب چه‏طور؟ خداوند هر شب هفتاد هزار نفر را مورد آمرزش قرار می‌دهد.این سه ماه رجب، ‌شعبان و ‌رمضان مورد عنایت الهی هستند. به حسب ظاهر ما در آخرین لحظات ماه شعبان هستیم. روایت معروف دیگری از امام هشتم(علیه‏السلام) است [۱] که دارد اباصلت در آخرین جمعه ماه شعبان، می‌رود خدمت حضرت امام رضا(علیه السلام). حضرت ابتدا به او می‌فرماید: اى اباصلت ماه شعبان بیشترش گذشت و این جمعه آخر آن است، پس آنچه از اعمال خیر که در این ماه در انجام آن کوتاهى کرده‏اى در این چند روزى که باقى مانده تدارک کن، و بر تو باد به انجام آنچه به حال تو مفید است و ترک آنچه براى تو فایده‏اى ندارد، و دعا و استغفار و تلاوت قرآن را افزون کن، و از گناهان و نافرمانی‌هایت به‏سوى خدا بازگرد و توبه نما، تا این ماه خدا به تو رو کرده باشد در حالى که تو با خدایت - عزّوجلّ- اخلاص ورزیده باشى، و امانتى بر گردن خود باقى مگذار مگر آنکه آن را ادا کنى، و نیز در دلت کینه هیچ مؤمنى نباشد مگر اینکه آن را از دل بیرون کنى، و هیچ گناهى را که مرتکب بوده‏اى وامگذار مگر آنکه آن را رها کرده و از آن دورى گزینى، و از خداوند پروا داشته باش، و در امور نهان و آشکارت بر او توکّل و اعتماد کن، و هر کس بر خدا توکّل کند همانا خداوند او را کافى است، زیرا خداوند کار خود را به انجام می‌رساند، و براى هر چیز اندازه‏اى قرار داده است، و در باقیمانده این ماه زیاد این ذکر را بگو: «اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَکُنْ قَدْ غَفَرْتَ لَنَا فِی مَا مَضَى مِنْ شَعْبَانَ فَاغْفِرْ لَنَا فِیمَا بَقِیَ مِنْهُ»؛ پروردگارا! اگر تاکنون در این ماه ما را نبخشیده‏اى، پس از تو می‌خواهیم که در باقیمانده این ماه ما را ببخشى و بیامرزى! زیرا خداوند تبارک و تعالى در این ماه مردم بسیارى را به جهت احترام ماه مبارک رمضان از آتش آزاد مى‏کند.حضرت به او گوشزد می‌کند که این ماه شعبان این همه برکات داشت، و چه بسا تو از آن غفلت کرده باشی. بیا از بقیه‏ای که از ماه شعبان مانده است استفاده کن. در مابقی ماه شعبان کوتاهی‏ات را جبران کن. بعد هم فرموده: «وَ أَکْثِرْ مِنَ الدُّعَاءِ وَ الِاسْتِغْفَارِ وَ تِلَاوَةِ الْقُرْآنِ». دعا، استغفار و تلاوت قرآن را زیاد انجام بده. این همانی است که پیغمبر اکرم فرمود: «وَ شَهْرُ شَعْبَانَ تَتَشَعَّبُ فِیهِ الْخَیْرَاتُ»؛ خدا خیرات را در ماه شعبان برای امتش پراکنده می‌کند. بیا فکر کن ببین در این ماه چه‏قدر از این خیرات نصیب تو شده است؟ من حرفم این است. امام هشتم(علیه‏السلام) می‌گوید خیلی از خیرات را از دست دادی؛ پس بیا در این بقیه ماه شعبان جبران کن.دست آخر هم ‌می‌فرماید زیاد این دعا را در مابقی ماه شعبان زیاد بگو: «اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَکُنْ قَدْ غَفَرْتَ لَنَا فِی مَا مَضَى مِنْ شَعْبَانَ فَاغْفِرْ لَنَا فِیمَا بَقِیَ مِنْهُ»؛ خدایا اگر در آنچه از ماه شعبان گذشت من را مورد مغفرتت قرار ندادی، ‌در این مابقی‏اش من را مورد آمرزش قرار بده. چرا باید این کار را بکنی؟ برای اینکه خودت را خالص کنی، ‌پاک کنی، ‌تر و تمیز کنی؛ چون می خواهی وارد بشوی در ماه رمضان. ماه رمضان ماه ضیافت الهی است. خدا تو را دعوتت کرده، ‌می‌خواهی بروی سر سفره‏اش بنشینی، ‌پس خودت را تطهیر کن.انسان وقتی می‌خواهد برود مهمانی چه‏کار می‌کند؟ خودش را تر و تمیز می‌کند. اینجا میزبان خداست،‌ میهمان عبد است. باید عبد تطهیر و تزکیه کند. و آن تزکیه هم، ‌تزکیه نفس و درونی است. در این روایت هم امام هشتم (علیه السلام) فرمود که اگر عداوتی از کسی در دلت هست بیرون کن. همه اینها جنبه‌های درونی دارد. لذا می‌خواستم به دوستان سفارش کنم، این چند لحظه‏ای که از ماه شعبان باقی مانده این دعا را زیاد تکرار کنید. همین‏طور که داری از اینجا می‌روی بر این ذکر مداومت کن و بگو: «اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَکُنْ قَدْ غَفَرْتَ لَنَا فِی مَا مَضَى مِنْ شَعْبَانَ فَاغْفِرْ لَنَا فِیمَا بَقِیَ مِنْهُ». تا شب نشده این را پشت سر هم بگو. شاید ان‏شاءالله خدا عنایتی کند و با یک روح باصفا و تطهیر شده و تزکیه شده، وارد ماه مبارک رمضان

 نظر دهید »

یا صاحب الزمان

28 تیر 1391 توسط محفل عاشقان

دستم به دامانت در این آغاز فصل سرد / آخر سکوت تو غزل را می کشد برگرد

آوار غم بر شانه های شهر را بنگر / شعری بخوان آرامشی پیدا کند این درد . . .

.

.

.

غروب جمعه رسیده است و باز تنهایی / غروب این همه غربت چرا نمی آیی؟!

زمین به دور سرم چرخ می زند پس کی / تمام می شود این روزهای یلدایی . . . ؟

.

.

.

دیدار یار غایب دانی چه لطف دارد؟

ابری که در بیابان برتشنه ای ببارد . . .

تعجیل در فرج آقا صلوات

.

.

.

فقط گفتی به ما پرواز ، پرواز! / در زندان غیبت کی شود باز ؟

بدون تو چگونه پرگشاییم؟ / برای هر عمل هستی سر آغاز . . .

یا مهدی ادرکنی

.

.

.

کوه باید تو را رکوع کند / ماه باید تو را خضوع کند

«سرافرازی» به احترام حضور / پیش پای شما خشوع کند . . .

اللهم عجل لولیک الفرج

.

.

.

برای من بیا امشب دعا کن / مرا از بند این دنیا رها کن

بیا و یک نظر بر من بیافکن / سپس من را به دردت مبتلا کن . . .

یا اباصالح المهدی

.

.

.

ورق های توسل گشته دسته / و انگشتانمان هم پینه بسته

فقط از تو سرودیم و نگفتیم / که از اعمالمان هستی تو خسته . . .

به امید ظهورش و به امید آمرزش گناهانمان

.

.

.

کدام نقطه ی این خاک زیر پا ی تو نیست

کدام پاره ی خورشید آشنا ی تو نیست ؟

بگو کدام نسیم شکفته در واد ی است

که ذهنش آینه بندانی از صفا ی تو نیست ؟

تعجیل در فرج آقا امام زمان صلوات

.

.

.

این جمعه جان حضرت زهرا ظهور کن / قلب غمین منتظران پر سرور کن

با یک توسلی به در خانه ی خدا / از جاده ی ظهور بیا و عبور کن . . .

.

.

.

خدا کند که رضایم فقط رضای تو باشد / هوای نفس نباشد همه هوای تو باشد

خداکند که گزارت فِتد به منظر چشمم / که سجده گاه نمازم به جای پای تو باشد . . .

.

.

.

بیا که صبر برایم چه خوب معنا شد / در انتظار ظهورت دلم شکیبا شد

تمام دفترعمرم سیاه شد اما / امید دیدن رویت دوباره پیدا شد . . .

یا صاحب الزمان ادرکنی


 نظر دهید »

باز کن پنجره را

28 تیر 1391 توسط محفل عاشقان

راز کن پنجره را و به مهتاب بگو
صفحه ذهن کبوتر آبي است
خواب گل مهتابي است

اي نهايت در تو، ابديت در تو
اي هميشه با من، تا هميشه بودن
باز کن چشمت را تا که گل باز شود
قصه زندگي آغاز شود
تا که از پنجره چشمانت، عشق آغاز شود
تا دلم باز شود، تا دلم باز شود

دلم اينجا تنگ است، دلم اينجا سرد است
فصلها بي معني، آسمان بي رنگ است
سرد سرد است اينجا، باز کن پنجره را
باز کن چشمت را، گرم کن جان مرا

اي هميشه آبي اي هميشه دريا
اي تمام خورشيد اي هميشه گرما


شعر از : اردلان سرافراز



 نظر دهید »

کار نامه ام........

28 تیر 1391 توسط محفل عاشقان

کارنامه‌ام

پر از تقلب و گناه

خط خطی سیاه

هیچ وقت درسخوان نبوده‌ام ولی

در شب تولدت

مثل کاج

توی طاق نصرت محله کار کرده‌ام

شاخه‌های خشک داربست را

بهار کرده‌ام

*

راستی دو روز قبل

سرزده به خانه‌ی دل امید - همکلاسی‌ام - سر زدی

ولی چرا

به خانه‌ی حقیر قلب من نیامدی؟

رد شدم، قبول

ولی به من بگو

کی به من اجازه‌ی عبور می‌دهی؟

راستی اگر ببینمت

به من هر چه خواستم می‌دهی؟

کارنامه‌ی مرا

دست راستم می‌دهی؟

نا امید نیستم ولی به خاطر خدا

از کنار نمره‌های زیر ده عبور کن!

ای عصاره گل محمدی!

فصل امتحان سخت ما ظهور کن !

سراینده : آقای غلامرضا بکتاش


 نظر دهید »

ما با تو رو به رو شدیم آقاجان

28 تیر 1391 توسط محفل عاشقان

ر

ما با تو که روبرو شدیم آقا جان!

پیش تو بی آبرو شدیم اقا جان!

خواندیم تو را و خودمان خوابیدیم

چوپان دروغگو شدیم آقا جان!

نه شرم و حیا، نه عار داریم از تو

اما گله بی شمار داریم از تو

ما منتظر تو نیستیم آقاجان

تنها همه «انتظار» داریم از تو


 نظر دهید »

دعا پشت دعا برای آمدنت

28 تیر 1391 توسط محفل عاشقان

دعا پشتِ دعا برای آمدنت ،

گناه پشتِ گناه برای نیامدنت ،

دل درگیر ، میان این دو انتخاب؛

کدام آخر؟ آمدنت یا نیامدنت؟!



 نظر دهید »

عجب صبری خدادارد

28 تیر 1391 توسط محفل عاشقان

من از این شعر خیلی خوشم اومد البته شاید خیلی ها شنیده باشند عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم؛
که در همسايه ی صدها گرسنه
چند بزمی گرم عيش و نوش می ديدم،
نخستین نعره ی مستانه را خاموش آندم،
بر لبِ پيمانه می کردم.

عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم؛
که می ديدم يکی عريان و لرزان؛
ديگری پوشيده از صد جامه ی رنگين؛
زمين و آسمان را،
واژگون، مستانه می کردم.

عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم؛
برای خاطر تنها يکی مجنونِ صحراگردِ بی سامان،
هزاران ليلی ناز آفرين را کو به کو،
آواره و ديوانه می کردم.

عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم؛
به گردِ شمع سوزانِ دلِ عشاقِ سرگردان،
سراپایِ وجودِ بی وفا معشوق را،
پروانه می کردم.

عجب صبری خدا دارد!
چرا من جایِ او باشم؛
همين بهتر که او خود جایِ خود بنشسته و تابِ تماشایِ تمامِ زشتکاری هایِ اين مخلوق را دارد!
وگرنه من به جایِ او چو بودم،
يک نفس کی عادلانه سازشی،
با جاهل فرزانه می کردم؛
عجب صبری خدا دارد! عجب صبری خدا دارد!
معين کرمانشاهی


 نظر دهید »

به باغ هم سفران

28 تیر 1391 توسط محفل عاشقان

 

نام شعر : به باغ هم‌سفران

صدا كن مرا
صدا كن مرا.
صدای تو خوب است.
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
كه در انتهای صمیمیت حزن می‌روید.

در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف در متن ادراك یك كوچه تنهاترم.
بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است.
و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش‌بینی نمی‌كرد.
و خاصیت عشق این است.

كسی نیست،
بیا زندگی را بدزدیم، آن وقت
میان دو دیدار قسمت كنیم.
بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم.
بیا زودتر چیزها را ببینیم.
ببین، عقربك‌های فواره در صفحه ساعت حوض
زمان را به گردی بدل می‌كنند.
بیا آب شو مثل یك واژه در سطر خاموشی‌ام.
بیا ذوب كن در كف دست من جرم نورانی عشق را.

مرا گرم كن
(و یك‌بار هم در بیابان كاشان هوا ابر شد
و باران تندی گرفت
و سردم شد، آن وقت در پشت یك سنگ،
اجاق شقایق مرا گرم كرد.)

در این كوچه‌هایی كه تاریك هستند
من از حاصل ضرب تردید و كبریت می‌ترسم.
من از سطح سیمانی قرن می‌ترسم.
بیا تا نترسم من از شهرهایی كه خاك سیاشان چراگاه جرثقیل است.
مرا باز كن مثل یك در به روی هبوط گلابی در این عصر معراج پولاد.
مرا خواب كن زیر یك شاخه دور از شب اصطكاك فلزات.
اگر كاشف معدن صبح آمد، صدا كن مرا.
و من، در طلوع گل یاسی از پشت انگشت‌های تو، بیدار خواهم شد.
و آن وقت
حكایت كن از بمب‌هایی كه من خواب بودم، و افتاد.
حكایت كن از گونه‌هایی كه من خواب بودم، و تر شد.
بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند.
در آن گیروداری كه چرخ زره‌پوش از روی رویای كودك گذر داشت
قناری نخ زرد آواز خود را به پای چه احساس آسایشی بست.
بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه وارد شد.
چه علمی به موسیقی مثبت بوی باروت پی برد.
چه ادراكی از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراوید.

و آن وقت من، مثل ایمانی از تابش “استوا” گرم،
تو را در سرآغاز یك باغ خواهم نشانید.


شعر از مجموعه حجم سبز سهراب سپهری


 نظر دهید »

پروردگارا

28 تیر 1391 توسط محفل عاشقان

پروردگارا داده هایت ، نداده هایت و گرفته هایت را شکر می گویم چون داده هایت نعمت ، نداده هایت حکمت و گرفته هایت امتحان است. یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بر بخورد نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد خطی ننویسم که آزار دهد کسی را که تنها دل من ؛ دل نیست

 نظر دهید »

چه سخت است

28 تیر 1391 توسط محفل عاشقان

چه سخت است از صبر گفتن و دلجویی دادن وقتی که لحظه هایت همیشه با درد آمیخته شده است.
چه سخت است امید بستن به فرداهای دور از انتظار وقتی که تنها، درد مرهم زخم هایت باشد.
میدانم چقدر سخت است وقتی صبرت را به ازای روزها تحمل رنج از دست می دهی و میدانم چه سخت است وقتی ناله های لحظه های تنهاییت را با شانه های بی کسی شب تقسیم می کنی تا حرمت اشک های پاکت را مقابل هر کس نشکنی.
آری، چه سخت است موعظه وقتی که هیچکس دردت را نمی فهمد و هیچکس نمی تواند تسکین دهنده دل خرابت باشد…

نمی دانم چه باید گفت
ولی
تا می توانی گریه کن، شاید دنیا شرمش بگیرد.


(مهرداد)

* * * * * *

خداوند همیشه در کنار ما هست برای روزهایی که نمی توان به تنهایی قدم برداشت.


 نظر دهید »

مگذار مردابی شویم

27 تیر 1391 توسط محفل عاشقان

 

مـگـذار مـردابــی شـویــم ای روح دریـایی
مـا را ببـر بـا جـذبـه‌هـای مـوجـی تمـاشایی

دیگـر دلم سیـر است از جان ‌های پا در خاك
دیـگـر دلـم سیـر اسـت از دل‌های دنیــایـی

حتـی بهـاران بـوی غـربـت می‌دهد این‌جـا؛
دور از تـو مـی‌خواننـد گـل‌ها، شعـر تنهـایی

خورشیـد من! لطـفی كـه برخیـزد دلم از خاك
صبحـی كـه می‌خواهی نقـاب از چهره بگشایی

سـرشـار خـواهـد شـد زمیـن از مهـربـانی‌ها
لبـریـز خواهـد شد جـان از عشـق و زیبـایی

بـا بـارش دسـت تــو در آدیـنــه مـوعـود
از بـرق چـشـمـان تـو در آن صبـح رویـایـی

رضا معتمد

 نظر دهید »

ماه رمضان

27 تیر 1391 توسط محفل عاشقان

 

خطبه پيامبر(ص) در روز آخر شعبان

سلمان فارسى رحمه الله فرمود: «خطبنا رسول الله صلى الله عليه و آله فى آخر يوم من شعبان، فقال يا ايها الناس قد اظلكم شهر عظيم مبارك، شهر فيه ليلة خير من الف شهر، جعل الله صيامه فريضة و قيام ليله تطوعا، من تقرب فيه بنافلة من الخير كان كمن ادى فريضة فيما سواه، و هو شهر الصبر، و الصبر ثوابه، الجنه، و شهر المواسات و شهر يزاد فى رزق المؤمن، و شهر اوله رحمة،و اوسطه مغفرة، و آخره عتق من النار، و هو للمؤمن غنم و للمنافق غرم‏» (1)

ماه رمضان براى مؤمن سود و براى منافق خسران است

حضرت سلمان فرمود: در روز آخر شعبان پيامبر(صلى الله عليه و آله) براى ما خطبه‏اى در فضيلت ماه رمضان قرائت فرمود: و در خطاب خويش به ما فرمود: اى مردم براستى سايه افكنده بر سر شما ماه بزرگ مباركى، ماهى كه در او شبى است كه از هزار ماه بهتر است، كه خداوند روزه‏اش را فرض و واجب نموده، و به پا داشتن عبادات شبش را به طور استحباب مقرر فرموده است، كسى كه تقرب بجويد به خداوند،به انجام نافله خيرى، مثل آن است كه در غير ماه رمضان فريضه‏اى انجام داده باشد، و اين ماه ماه صبر است، و صبر هم اجر و ثوابش بهشت است.

و ماه روزه، ماه مواسات و برابرى است، و ماهى است، كه رزق مؤمن در او زياد مى‏گردد، و ماهى است كه اولش رحمت و وسطش مغفرت و آمرزش، و آخرش آزادى از آتش جهنم است، و اين ماه براى مؤمن بهره و منفعت است، و براى منافق خسارت و ضرر.

پى‏نوشت:

1- مستدرك الوسائل مرحوم نورى نقل از وقايع الايام، ص 436.

روزه، درمان بيماريهاى روح و جسم صفحه 69

سيد حسين موسوى راد لاهيجى

 

 نظر دهید »

منتظران مراقب باشند با طلوع خورشید نماز قضا می شود

22 تیر 1391 توسط محفل عاشقان

امام زمان (عج) (عینُ النّاظره و اُذُنُه السّامِعَه ولِسانُهُ النّاطق و یَدُهُ الباسطَه: چشم بینا، گوش شنوا، زبان گویا و دست گشادۀ خداوند) است. [در محضر بهجت:1/22]
در رؤیت امام (علیه السلام) مقابله و محاذات شرط نیست؛ بلکه هر جا نشسته، بر اَرَضین سُفلی و سماوات سبع و مافیهنَّ و ما بینهنَّ اِشراف دارد. [در محضر بهجت:1/41]
سبب غیبت امام زمان (عج) خود ما هستیم! [در محضر بهجت:1/91]
به افرادی که پیش از ظهور در دین و ایمان باقی می مانند و ثابت قدم هستند، عنایات و الطاف خاصی می شود. [در محضر بهجت:1/102]
لازم نیست که انسان در پی این باشد که به خدمت حضرت ولی عصر (عج) تشرّف حاصل کند؛ بلکه شاید خواندن دو رکعت نماز، سپس توسّل به ائمه (علیهم السلام) بهتر از تشرّف باشد. [در محضر بهجت:1/187]
ما در دریای زندگی در معرض غرق شدن هستیم؛ دستگیری ولیّ خدا لازم است تا سالم به مقصد برسیم. باید به ولیّ عصر (عج) استغاثه کنیم که مسیر را روشن سازد و ما را تا مقصد، همراه خود ببرد. [در محضر بهجت:1/311]
دعای تعجیل فَرج، دوای دردهای ما است. [در محضر بهجت:1/363]
در زمان غیبت هم عنایات و الطاف امام زمان (عج) نسبت به محبّان و شیعیانش زیاد دیده شده؛ باب لقا و حضور بالکلیّه مسدود نیست؛ بلکه اصل رؤیت جسمانی را هم نمی شود انکار کرد! [در محضر بهجت:1/247]
با وجود اعتقاد داشتن به رئیسی که عینُ الله الناظرة است، آیا می توانیم از نظر الهی فرار کنیم و یا خود را پنهان کنیم؛ و هر کاری را که خواستیم، انجام دهیم؟! چه پاسخی خواهیم داد؟![در محضر بهجت:1/89]
هر چند حضرت حجت (عج) از ما غایب و ما از فیض حضور آن حضرت محرومیم؛ ولی اعمال مطابق یا مخالف دفتر و راه و رسم آن حضرت را می دانیم؛ و این که آیا آن بزرگوار با اعمال و رفتار خود خشنود، و سلامی - هر چند ضعیف - خدمتش می فرستیم؛ و یا آن حضرت را با اعمال ناپسند، ناراضی و ناراحت می کنیم! [در محضر بهجت:1/364]
علایمی حتمیّه و غیر حتمیّه برای ظهور آن حضرت ذکر کرده اند. ولی اگر خبر دهند فردا ظهور می کند، هیچ استبعاد ندارد! لازمۀ این مطلب آن است که در بعضی علایم، بَداء صورت می گیرد و بعضی دیگر از علایم حتمی هم، مقارن با ظهور آن حضرت اتفاق می افتد. [در محضر بهجت:2/421]
انتظار ظهور و فرج امام زمان (عج)، با اذیّت دوستان آن حضرت، سازگار نیست! [در محضر بهجت:2/366]
چه قدر حضرت [امام زمان (علیه السلام)] مهربان است به کسانی که اسمش را می برند و صدایش می زنند و از او استغاثه می کنند؛ از پدر و مادر هم به آنها مهربان تر است! [در محضر بهجت:2/366]
خداوند کام همۀ شیعیان را با فَرج حضرت غائب (عج) شیرین کند! شیرینیها، تفکّهاتِ زائد بر ضرورت است؛ ولی شیرینی ظهور آن حضرت، از اَشدّ ضرورات است. [در محضر بهجت:2/18]
آیا نباید در فکر باشیم و با تضرّع و زاری برای ظهور فرج مسلمانها و مصلح حقیقی: حضرت حجت (عج) دعا کنیم؟![در محضر بهجت:2/38]
مهمتر از دعا برای تعجیل فرج حضرت مهدی (عج)، دعا برای بقای ایمان و ثبات قدم در عقیده و عدم انکار حضرت تا ظهور او می باشد. [در محضر بهجت:2/101]
افسوس که همه برای برآورده شدن حاجت شخصی خود به مسجد جمکران می روند، و نمی دانند که خود آن حضرت چه التماس دعایی از آنها دارد که برای تعجیل فَرَج او دعا کنند! [در محضر بهجت:2/118]
هر کس باید به فکر خود باشد و راهی برای ارتباط با حضرت حجت (عج) و فَرَج شخصی خود پیدا کند، خواه ظهور و فرج آن حضرت دور باشد، یا نزدیک! [در محضر بهجت:2/133]
امام (عج) در هر کجا باشد، آن جا خضراء است. قلب مؤن جزیرۀ خضراء است؛ هر جا باشد، حضرت در آن جا پا می گذارد. [در محضر بهجت:2/179]
قلبها از ایمان و نور معرفت خشکیده است. قلب آباد به ایمان و یاد خدا پیدا کنید، تا برای شما امضا کنیم که امام زمان (عج) آن جا هست! [در محضر بهجت:2/179]
اشخاصی را می خواهند که تنها برای آن حضرت باشند. کسانی منتظر فرج هستند که برای خدا و در راه خدا منتظر آن حضرت باشند، نه برای برآوردن حاجات شخصی خود! [در محضر بهجت:2/188]
اگر به قطعیّات و یقینیّات دین عمل کنیم، در وقت خواب و به هنگام محاسبه پی می بریم که از کدام یک از کارهایی که کرده ایم قطعاً حضرت امام زمان (عج) از ما راضی است؛ و از چه کارهایمان قطعاً ناراضی است. [در محضر بهجت:2/250]
به طور یقین دعا در امر تعجیل فرج آن حضرت، مؤثّر است، اما نه لقلقه. [در محضر بهجت:2/324]
آری، تشنگان را جرعۀ وصال و شیفتگان جمال را آب حیات و معرفت می دهند. آیا ما تشنۀ معرفت و طالب دیدار هستیم و آن حضرت آب حیات نمی دهد، با آن که کارش دادرسی به همه است و به مضطرّین عالم رسیدگی می کند؟![در محضر بهجت:2/369]
[ائمه (علیهم السلام)] فرموده اند: شما خود را اصلاح کنید، ما خودمان به سراغ شما می آییم و لازم نیست شما به دنبال ما باشید! [در محضر بهجت:2/400]
تا رابطۀ ما با ولیّ امر: امام زمان (عج) قوی نشود، کار ما درست نخواهد شد. و قوّت رابطۀ ما با ولیّ امر (عج) هم در اصلاح نفس است.[فیضی از ورای سکوت:65]
روایت دارد که در آخر الزّمان همه هلاک می شوند به جز کسی که برای فرج دعا می کند. گویا همین دعا برای فرج، یک امیدواری است و یک ارتباط روحی با صاحب دعا است. همین، مرتبه ای از فرج است.[گوهرهای حکیمانه:115]
چه قدر بگوییم که حضرت صاحب (عج) در دل هر شیعه ای یک مسجد دارد![نکته های ناب: 90]
هر کدام در فکر حوایج شخصی خود هستیم، و به فکر آن حضرت [امام زمان (علیه السلام)] - که نفعش به همه برمی گردد و از اهمّ ضروریّات است - نیستیم! [در محضر بهجت:2/27]
از گناه ما و به خاطر اعمال ما است که آن حضرت [حضرت حجّت (علیه السلام)]، هزار سال در بیابان ها در به در و خائف است! [در محضر بهجت:2/44]
هر کس که برای حاجتی به مکان مقدّسی مانند مسجد جمکران می رود، باید که اعظم حاجت نزد آن واسطۀ فیض، یعنی فرجِ خود آن حضرت را از خدا بخواهد. [در محضر بهجت:2/119]
خدا می داند در دفتر امام زمان (عج) جزو چه کسانی هستیم! کسی که اعمال بندگان در هر هفته دو روز (روز دوشنبه و پنجشنبه) به او عرضه می شود. همین قدر می دانیم که آن طوری که باید باشیم، نیستیم! [در محضر بهجت:2/120]
با این که ارتباط و وصل با آن حضرت و فرج شخصی، امر اختیاری ما است - به خلاف ظهور و فرج عمومی - با این حال چرا به این اهمّیت نمی دهیم که چگونه با آن حضرت ارتباط برقرار کنیم؟![در محضر بهجت:2/134]
کار آفتاب، اِضائه [نورافشانی] است هر چند پشت ابر باشد. حضرت صاحب (عج) هم همین طور است، هر چند در پس پردۀ غیبت باشد!… چشم ما نمی بیند، ولی عده ای بوده و هستند که می بینند و یا اگر نمی بینند، ارتباطی با آن حضرت دارند. [در محضر بهجت:2/134]
آیا می شود رئیس و مولای ما حضرت ولیّ عصر (عج) محزون باشد، و ما خوشحال باشیم؟! او در اثر ابتلای دوستان، گریان باشد و ما خندان و خوشحال باشیم و در عین حال، خود را تابع آن حضرت بدانیم؟![در محضر بهجت:2/181]
ای کاش می نشستیم و دربارۀ این که حضرت غائب (علیه السلام) چه وقت ظهور می کند، با هم گفتگو می کردیم، تا لااقلّ از منتظرین فرج باشیم! [در محضر بهجت:2/188]
اگر اهل ایمان، پناهگاه حقیقی خود را بشناسند و به آن پناه ببرند، آیا امکان دارد که از آن ناحیه، مورد عنایت واقع نشوند؟![در محضر بهجت:2/256]
با این که به ما نه وحی می شود نه الهام، به آن واسطه ای که به او وحی و الهام می شود توجه نمی کنیم؛ در حالی که در تمام گرفتاری ها - اعمّ از معنوی و صوری، دنیوی و اُخروی - می توان به آن واسطۀ فیض [حضرت حجّت (علیه السلام)] رجوع کرد. [در محضر بهجت:2/271]
حضرت غائب (عج) دارای بالاترین علوم است؛ و اسم اعظم بیش از همه در نزد خود آن حضرت است. با این همه، به هر کس که در خواب یا بیداری به حضورش مشرّف شده، فرموده است: برای من دعا کنید! [در محضر بهجت:2/299]
راه خلاص از گرفتاری ها، منحصر است به دعا کردن در خلوات برای فرج ولیّ عصر (عج)؛ نه دعای همیشگی و لقلقۀ زبان… بلکه دعای با خلوص و صدق نیّت و همراه با توبه. [در محضر بهجت:2/347]
سؤال: این حقیر مشتاق زیارت امام عصر حضرت حجّت بن الحسن العسکری (عج) می باشم، از حضرت عالی تقاضا دارم که مرا دعا کنید که به این سعادت نائل شوم!
جواب: زیاد صلوات، اهدای وجود مقدّسش نمایید، مقرون با دعای تعجیل فرجش؛ و زیاد به مسجد جمکران مشرّف شوید، با ادای نمازهایش. [به سوی محبوب:59]
82. ما طلاب باید در این فکر باشیم که چگونه می توانیم یک امضا و تأییدی از مولایمان حضرت ولیّ عصر (علیه السلام) بگیریم؟! یعنی چگونه درس بخوانیم، و چگونه رفتار کنیم، که مولایمان ما را امضا و تأیید کند؟![بهجت عارفان:202]

 نظر دهید »

فرض کن حضرت مهدی (عج)بر تو ظاهر گردد

22 تیر 1391 توسط محفل عاشقان

فرض کن حضرت مهدی(عج)به تو ظاهرگردد



ظاهرت هست چنانی که خجالت نکشی؟
باطنت هست پسندیده ی صاحب نظری؟
خانه ات لایق او هست که مهمان گردد؟
لقمه ات درخور او هست که نزدش ببری؟
پول بی شبهه و سالم ز همه داراییت/
داری آن قدر که یک هدیه برایش بخری؟
حاضری گوشی همراه تو را چک بکند؟
با چنین شرط که در حافظه دستی نبری؟
واقفی بر عمل خویش تو بیش از دگران/
میتوان گفت تورا شيعه ي اثني عشري؟
‏_‏_____________________________________
براي فرجش سه صلوات بفرستيد.

 نظر دهید »

باران من

22 تیر 1391 توسط محفل عاشقان

سرسبز ترین بهار تقدیم تو باد!
دانی که انتظار تو با ما چه میکند؟
توفان ببین به پهنه دریا چه میکند
آشفته ام چو موج به دریای زندگی
آشفتگی ببین به دل ما، چه میکند
یکدم بپرس این همه غم این همه بلا
در خاطر شکسته زغم ها چه میکند
دور از بهار روی تو بی برگ مانده ام
بی برگ و بار مانده به دنیا چه میکند؟
بنشین ز راه لطف دمی در کنار دل
آخر بپرس این دل تنها چه میکند

 نظر دهید »

کجایی؟؟؟؟؟؟؟

22 تیر 1391 توسط محفل عاشقان

این جمعه هم گذشت

ساعات عمر من همگی غرق غم گذشت

دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت

مانند مرده ای متحرک شدم بیا

بی تو تمام زندگی ام در عدم گذشت

می خواستم که وقف تو باشم تمام عمر

دنیا خلاف آنچه که می خواستم گذشت

دنیا که هیچ,جرعه ی آبی که خورده ام

از راه حلق تشنه ی من مثل سم گذشت

بعد از تو هیچ رنگ تغزل ندیده ایم

از خیر شعر گفتن,حتی قلم گذشت

تا کی غروب جمعه ببینم که مادرم

یک گوشه بغض کرده,که این جمعه هم گذشت…

مولا شمار درد دلم بی نهایت است

تعداد درد من به خدا از رقم گذشت

***

حالا برای لحظه ای آرام می شوم

ساعات خوب زندگی ام در حرم گذشت



 نظر دهید »

ولادت رقیه سلام الله علیه

22 تیر 1391 توسط محفل عاشقان

خاک قدم رقیه باشی عشق است

زیر علم رقیه باشی عشق است

با مهدی صاحب الزمان از ره لطف

یک شب حرم رقیه باشی عشق است

هر جا سخن از رقیه جان می آید

صوت صلوات عرشیان می آید

در مجلس این سه ساله من معتقدم

عطر خوش صاحب الزمان می آید

امشب کرم رقیه را می بینیم

خیر قدم رقیه را می بینیم

این حرف تمام عاشقان است حسین

پس کی حرم رقیه را می بینیم

در محفل عشقتان ادب آوردم

غم از دلتان برده طرب آوردم

یادت نرود یک صلواتی بفرست

تا نام رقیه رابه لب آوردم


 نظر دهید »

انتقام تاریخ

22 تیر 1391 توسط محفل عاشقان

میر قطب الدین تیمور گورکانى ، که در کشورگشایى مانند اسکندر بود، ممالک وسیع و گوناگون را تسخیر کرد و بر کفّار جزیه نهاد. وى در سال ۸۰۳ به شام رفت و در حدود حلب امراى شام با او مقاتله کرده ، مغلوب و مقهور شدند و سرداران به دست او افتاده مقیّد شدند و شهر حلب مفتوح شد. سپس از آنجا لشگر به دمشق کشید و امراى شام را مقتول ساخت و پادشاه مصر سلطان فرخ به مصر گریخت . امیر تیمور به دمشق آمد و اکثر ولایت شام را غارت کرد و آنقدر غنیمت به دست لشگر وى افتاد که از ضبط آن عاجز آمدند و در همین سال فتح شام ، بغداد را نیز به سبب مخالفت قتل عام نمود.

اینک شما اى خوانندة محترم ، این جریان را با دقّت کامل بخوانید:

بعد از تسخیر شام ستم شامیان را گوشزد امیر تیمورکردند. آتش غیرت در کانون سینه اش زبانه کشید. بزرگان شام مطیع شده بودند. به او گوشزد شدکه سلطان شام دخترى در پس پرده دارد. امیرتیمور اسباب جشن آراست و شهر شام را آذین بست و آن دختر را خواستگارى نمود. چون اسباب و وسایل آراسته شد، از هر طرف صلاى عیش دردادند و آن دختر را با مَشّاطگان به حمّام بردند و امیر پیشکار خود را طلبید و به وى فرمان داد: ناقة عریان بر درحمّام فرستد و دختر را عریان در شهر بگرداند.

چون مردم شام از این قصّه مطّلع شدند، بزرگ و کوچک گریبان دریده و به عرض امیرتیمور رساندند که این چه ظلم است روا مى دارید؟

امیر تیمور به حسرت نگاهى به ایشان نمود و فرمود: این چه غوغا و فغان و شیون است ؟! منظور من ظلم به کسى نیست ، گمان کردم قانون شما چنین است که دختر بزرگان را سر برهنه در بازار مى گردانید؟! شامیان گفتند: کدام بى دین چنین عملى را به ناموس یک مسلمان روا مى دارد؟!

امیرتیمور گریبان درید و اشک از دیده فرو بارید و گفت : اى نامسلمانان بى حیا و یزید پرستان پر جفا! اولاد کدام پادشاه نجیبتر از اولاد رسول خداست ؟ و کدام بزرگ عزیزتر از دختر فاطمه زهراست ، که ایشان را بر شترهاى برهنه سوار کرده و در بازارها گرداندید و نخلهایى را که جبرئیل آب داده بود از پا درآوردید، و خیمه هاى آنان را سوزاندید.

سپس گفت : اى طایفه بى حمیّت ! با آنکه شما دیدید فرزندان احمد مختار را بناحق شهید کردند، زمانى که دختران پیغمبر خدا را به این دیار آوردند، بازارها را آذین بستید و به تماشاى عترت پیغمبر آمدید. افسوس ! افسوس ! که آن روز در جهان نبودم تا آن بى ناموسان را قطع نسل کنم .

اى شامیان ، به خدا فراموش نمى کنم اهل بیت رسول خدا را هنگامى که چون عِقدِ گهر ایشان را به یک ریسمان بسته مانند اسیران روم و فرنگ پیش ‍ یزید حرام زاده بردید. اى شامیان ، آن روز در مجلس یزید فرنگى به تعصّب آمد، لعنت خدا بر آبا و اجداد شما باد که حمیّت نکردید. شامیان از سخنان وى سر به زیر افکنده جوابى ندادند.

سپس گفت : اى گروه مرتد نامقبول و اى دشمنان خدا و رسول ! برهنگى و اسیرى یک دختر شامى بر شما گران آمد، آن وقت اینکه شما دختران فاطمه را در شام بگردانید بر پیغمبر گران نمى باشد؟! پس به سر برهنگان و دلاوران اشاره کرد که آن مردم را قتل عام کنند و شام را ویران کرد و به نیران فرستاد، و شهر شام کنونى در عهد سلاطین متاءخّرین آباد شد.

منبع:دانستنیهاى تاریخ ، ج ۱، ص ۱۸۷، حجه الاسلام غلام حسین عابدى (ره )، چاپ اول ، ۱۳۶۴ شمسى .


 نظر دهید »

امام زمان

22 تیر 1391 توسط محفل عاشقان

بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد! ….. دعا کبوتر عشق است و بال و پر دارد

بخوان دعای فرج را و عافیت بطلب ….. که روزگار بسی فتنه زیر سر دارد

بخوان دعای فرج را و ناامید مباش ….. بهشت پاک اجابت هزار در دارد

بخوان دعای فرج را که صبح نزدیک است ….. خدای را، شب یلدای غم سحر دارد

بخوان دعای فرج را به شوق روز وصال ….. مسافر دل ما، نیت سفر دارد

بخوان دعای فرج را که یوسف زهرا ….. ز پشت پرده ی غیبت به ما نظر دارد

بخوان دعای فرج را که دست مهر خدا ….. حجاب غیبت از آن روی ماه بر دارد




پ ن: امام زمان(روحی و ارواحنا له الفداء) به یکی از دوستان خود که از آن حضرت پرسیده بود، آقاجان! قربانتان بشوم، چرا با اینکه ما این همه دعای فرج را می خوانیم شما نمی آیید؟ فرمودند: شما که دعای فرج را نمی خوانید! شما دعای سلامتی من را می خوانید(اللهم کن لولیک الحجة بن الحسن…) شما باید دعای الهی عظم البلاء… را زیاد بخوانید..

دعای فرج، دعایی است که در نهایت درماندگی و گرفتاری شخص منتظر بیان شده و حضرت ولیعصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) آن را به محمدبن ابی لیث که از ترس کشته شدن به حرم امام موسی بن جعفر(علیه السلام) پناه برده بود، آموخته ان


 نظر دهید »

شرایط ظهور

15 تیر 1391 توسط محفل عاشقان

مقصود از شرايط ظهور، همان شرايطى است كه تحقق روز موعود متوقف بر آنها است و گسترش عدالت جهانى به آنها بستگى دارد و مى توان تعداد اين شرايط را چنين دانست.

شرط اول: وجود طرح و برنامه عادلانه كاملى كه عدالت خالص واقعى را در برداشته باشد و بتوان آن را در هر زمان و مكانى پياده كرد و براى انسانيت سعادت و خوشى به بار آورده و تضمين كننده سعادت دنيوى و اخروى انسان باشد. روشن است كه بدون چنين برنامه و نقشه جامعى، عدالت كاملا متحقق نخواهد شد.

شرط دوم: وجود رهبر و پيشواى شايسته و بزرگ كه شايستگى رهبرى همه جانبه آن روز را داشته باشد.

شرط سوم: وجود ياران همكار و همفكر و پاسدار در ركاب آن رهبر واحد براى پياده كردن جهانى آن اهداف بلند. ويژگيهايى را كه اين افراد مى بايست واجد باشند، در همين شرط نهفته است زيرا اين افراد بايد داراى خصوصيات معينى باشند تابتوانند آن كار مهم را انجام دهند و گرنه هر گونه پشتيبانى كفايت نمى كند .

شرط چهارم: وجود توده هاى مردمى كه در سطح كافى از فرهنگ و شعور اجتماعى و روحيه فداكارى باشند. تا در نخستين مرحله موعود گروه هاى اوليه پيروان حضرت مهدى (عج) را تشكيل دهند زيرا آن افراد با اخلاص درجه يك كه شرط سوم با وجود آنها محقق مى شود، گروه پيشرو جبهه جهانى هستند .
لازم به ذكر است كه شرايط چهار گانه فوق مربوط به پياده كردن عدالت خالص در روز موعود است ولى چنانچه نسبت به شرايط ظهور بسنجيم، يكى از آنهاكه وجود رهبر باشد، كم مى شود. و سه شرط ديگر باقى مى ماند زيرا معنى ظهور آن است كه فرد آماده قيام در آن روز وجود دارد كه مى خواهد ظاهر شود و با گفتن اين كلمه شرط دوم را ضمنى پذيرفته ايم و خواه ناخواه سه شرط بيشتر باقى نمى ماند .


 نظر دهید »

انتظار

14 تیر 1391 توسط محفل عاشقان

اللهم صلی علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

ما هم در

انتظار

رویت خورشیدیم

دلم را آذین بسته ام برای

آمدنت ، برای تو كه همراه سپیده می آیی و هزاران چشم منتظر، آمدنت را لحظه می شمارند.

آذین بسته ام برای تو كه مسافر

صبحی و طلسم این تاریكی این شبها

به دست تو می شكند …

اما این

كوچه ها بهانه ایست كه

آمدن تو را نوید می دهد . ظهوری

روشن تر از خورشید و حضوری با عدالت پاینده


 نظر دهید »

تورا من چشم در راهم

14 تیر 1391 توسط محفل عاشقان

را من چشم در راهم شباهنگام

كه می گیرند در شاخ (( تلاجن )) سایه ها رنگ سیاهی

وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم

ترا من چشم در راهم .

شباهنگام . در آندم كه بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند

در آن نوبت كه بندد دست نیلوفر به پای سر و كوهی دام

گرم یاد آوری یا نه ، من از یادت نمی كاهم ،

ترا من چشم در راهم .

زمستان 1336

نیما یوشیج


 نظر دهید »

آخرین دست نوشته ی شهید احمد رضا احدی رتبه یک پزشکی سال 1364 ساعاتی قبل از شهادت

14 تیر 1391 توسط محفل عاشقان

چه کسي مي تواند اين معادله را حل کند؟

هواپيمايي با يک و نيم برابر سرعت صوت از ارتفاع ده متري سطح زمين، ماشين لندکروزي را که با سرعت درجاده مهران - دهلران حرکت مي نمايد، مورد اصابت موشک قرار مي دهد،

اگراز مقاومت هوا صرف نظر شود. معلوم کنيد کدام تن مي سوزد؟

کدام سر مي پرد؟

چگونه بايد اجساد را از درون اين آهن پاره له شده بيرون کشيد؟

چگونه بايد آنها را غسل داد؟

چگونه بخنديم و نگاه آن عزيزان را فراموش کنيم؟

چگونه بخنديم و نگاه آن عزيزان را فراموش کنيم؟


چگونه مي توانيم در شهرمان بمانيم و فقط درس بخوانيم

.

چگونه مي توانيم درها را به روي خود ببنديم و چون موش در انبار کلمات کهنه کتاب لانه بگيريم؟


کدام مسئله را حل مي کني؟ براي کدام امتحان درس مي خواني؟


به چه اميد نفس مي کشي؟ کيف و کلاسورت را از چه پر مي کني؟


از خيال، از کتاب ، از لقب شاخ دکتر يا از آدامسي که هر روز مادرت درکيفت مي گذارد؟

کدام اضطراب جانت را مي خورد؟


دير رسيدن به اتوبوس، دير رسيدن سر کلاس، نمره گرفتن؟


دلت را به چه چيز بسته اي؟ به مدرک، به ماشين، به قبول شدن در حوزه فوق دکترا؟


صفايي ندارد ارسطو شدن خوشا پر کشيدن، پرستو شدن
http://basirate-basijy.blogfa.com/post-325.aspx


 نظر دهید »

تشنه

14 تیر 1391 توسط محفل عاشقان

بلاگ(حزب الله خواهران) نوشت:

شاگرد: استاد، چکار کنم که خواب امام زمان(عج) رو ببینم؟

استاد: شب یک غذای شور بخور،آب نخور و بخواب.

شاگرد دستور استاد رو اجرا کرد و برگشت.

شاگرد: استاد دیشب دائم خواب آب میدیدم!‏ خواب دیدم بر لب چاهی دارم آب مینوشم،کنار نهر آبی در حال خوردن آب هستم! در ساحل رودخانه ای مشغول…!

استاد فرمود: تشنه آب بودی خواب آب دیدی‏؛‏ تشنه امام زمان(عج) بشو تا خواب امام زمان(عج) ببینی…!
http://almekyal.blogfa.com/


 نظر دهید »

احساس ما

14 تیر 1391 توسط محفل عاشقان

آنچه احساس ما را از تهى بودن نجات مى دهد انتظار است. آنچه عشق را معنا مى بخشد و اوج و كشش لحظه هاى زندگى است انتظار است. آنچه صبورى را معنا مى دهد انتظار است و آنچه انتظار را شیرین مى سازد امیدوارى به دستى است كه مى آید و زخم ها آدمى را مرهمى مى شود. آن كه مى آید دستى مسیحایى و معجزه گر دارد و آنچه او از ما مى خواهد انتظارى عاشقانه است. عاشقى كه انتظار معشوق نكشد قدر عشق نداند. آن كه مى آید ضربان تك تك قلب ما را مى شناسد و كدام عاشقى است كه نترسد از این كه رازش برملا شود…

جهان عشق، جهان انتظار است و عشق، انتظار را معنا مى كند و نشانه عاشقى لرزیدن دل و دست است و چه كسى وقتى نام او مى آید دستش، دلش نمى لرزد و با عشق از جا برنمى خیزد؟ ما را از كودكى آموختن به نام او از جا برخیزیم. بر خواستنى نشات گرفته از ترس و احترام. اما وقتى عاشقى آموختیم به احترام عشق كه همانا نام اوست از جا برخاستیم. «م»، «ه»، «د»، «ى»(عج) اسم رمز ماست. اسم رمز عاشقى. اسمش را در شبى تیره فریاد مى زنیم. تا راه را بر ما بگشایند تا از سایه ها و تاریكى نهراسیم. معجزه گر بزرگ در راه است. معجزه گرى كه دستش را در سبد تهى از نان ما مى برد و سبد لبریز از نان مى شود، نانى آمیخته به عشق و عدالت. خدایا این انتظار عاشقانه را از هیچ آدمى دریغ مكن.


 نظر دهید »

چراغانی

14 تیر 1391 توسط محفل عاشقان

 نظر دهید »

گفته های آیت الله بهجت درباره امام زمان

14 تیر 1391 توسط محفل عاشقان

گفته هاي آيت الله بهجت در باره امام زمان

*ما در درياي زندگي در معرض غرق شدن هستيم؛ دستگيري وليّ خدا لازم است تا سالم به مقصد برسيم. بايد به وليّ عصر (عج) استغاثه کنيم که مسير را روشن سازد و ما را تا مقصد، همراه خود ببرد.
* دعاي تعجيل فَرج، دواي دردهاي ما است.
* با وجود اعتقاد داشتن به رئيسي که عينُ الله الناظره است، آيا مي توانيم از نظر الهي فرار کنيم و يا خود را پنهان کنيم؛ و هر کاري را که خواستيم، انجام دهيم؟! چه پاسخي خواهيم داد؟!
* علايمي حتميّه و غير حتميّه براي ظهور آن حضرت ذکر کرده اند. ولي اگر خبر دهند فردا ظهور مي کند، هيچ استبعاد ندارد! لازمه اين مطلب آن است که در بعضي علايم، بَداء صورت مي گيرد و بعضي ديگر از علايم حتمي هم، مقارن با ظهور آن حضرت اتفاق مي افتد.
* انتظار ظهور و فرج امام زمان (عج)، با اذيّت دوستان آن حضرت، سازگار نيست!
* مهمتر از دعا براي تعجيل فرج حضرت مهدي (عج)، دعا براي بقاي ايمان و ثبات قدم در عقيده و عدم انکار حضرت تا ظهور او مي باشد.
* افسوس که همه براي برآورده شدن حاجت شخصي خود به مسجد جمکران مي روند، و نمي دانند که خود آن حضرت چه التماس دعايي از آنها دارد که براي تعجيل فَرَج او دعا کنند!
* قلبها از ايمان و نور معرفت خشکيده است. قلب آباد به ايمان و ياد خدا پيدا کنيد، تا براي شما امضا کنيم که امام زمان (عج) آن جا هست!
* اشخاصي را مي خواهند که تنها براي آن حضرت باشند. کساني منتظر فرج هستند که براي خدا و در راه خدا منتظر آن حضرت باشند، نه براي برآوردن حاجات شخصي خود!
* چه قدر بگوييم که حضرت صاحب (عج) در دل هر شيعه اي يک مسجد دارد!
* هر کس که براي حاجتي به مکان مقدّسي مانند مسجد جمکران مي رود، بايد که اعظم حاجت نزد آن واسطه فيض، يعني فرجِ خود آن حضرت را از خدا بخواهد.
*حضرت غائب (عج) داراي بالاترين علوم است؛ و اسم اعظم بيش از همه در نزد خود آن حضرت است. با اين همه، به هر کس که در خواب يا بيداري به حضورش مشرّف شده، فرموده است: براي من دعا کنيد!
* راه خلاص از گرفتاري ها، منحصر است به دعا کردن در خلوات براي فرج وليّ عصر (عج)؛ نه دعاي هميشگي و لقلقه زبان… بلکه دعاي با خلوص و صدق نيّت و همراه با توبه



 نظر دهید »

اوصاف یاران مهدی عج

02 خرداد 1391 توسط محفل عاشقان

اوصاف یاران مهدی موعود(عج)


روایاتی كه اوصاف یاران حضرت مهدی(عج) را از نظر ایمان و اطاعت و شجاعت برمی شمرند بسیارند كه به نمونه هائی از آنها اشاره می كنیم:

1. اخرج القندوزی فی الینابیع عن ابی بصیر، قال: قال جعفرالصادق رضی الله عنه: ما كان قول لوط علیه السلام لقومه: ” لو ان لی بكم قوة او آوی الی ركن شدید"(1) الا تمنیا لقوة القائم المهدی و شدة اصحابه. و هم الركن الشدید، فان الرجل منهم یعطی قوة اربعین رجلا، و ان قلب رجل منهم اشد من زبر الحدید. لومروا بالجبال لتدكدكت، لایكفون سیوفهم حتی یرضی الله عزوجل.

قندوزی در كتاب ینابیع الموده(2) از ابی بصیر نقل می كند كه امام صادق(ع) فرمودند:

گفتار حضرت لوط علیه السلام درباره قومش كه فرمود:” ای كاش مرا قوتی و یا پناهگاهی امن و استوار می بود كه از شر شما محفوظ می ماندم” آرزویی است بر قدرت قائم ما ” مهدی(ع)” و استواری یارانش كه همان اركان محكم می باشند. هر كدام از مردان و یاران مهدی(ع) دارای قدرت چهل مرد هستند،  دلهای آنها از پاره های فولاد محكم تر است، اگر بر كوهها بگذرند كوهها در هم فرو ریزند، دست از شمشیرهای خود(در پیكار با دشمنان دین) باز نمی گیرند تا آنكه خدای تعالی راضی شود.

2. قندوزی در حدیث دیگری از ابی نعیم نقل می كند كه امام باقر(ع) فرمودند:

ان الله یلقی فی قلوب محبینا و اتباعنا الرعب فاذا قام قائمنا المهدی علیه السلام، كان الرجل من محبینا اجرا من سیف و امضی من سنان.(3)

خداوی متعال در قلوب دوستان و پیروان ما بیم و هراس ( نسبت به دشمنان و كافران) می افكند. پس هنگامی كه قائم ما مهدی(ع) بپا خیزد هر یك از آنان بی پرواتر از شمشیر و برنده تر از نیزه خواهد بود.

3. سیطوطی در كتاب ” الحاوی” از ” نعیم ابن حماد” نقل می كند كه امام باقر(ع) فرمودند:

یظهر المهدی بمكة عند العشاء الی ان قال: فیظهر فی ثلاث مائة و ثلاثة عشر رجلا عدد اهل بدر علی غیر میعاد قزعا كقزع الخریف، رهبان باللیل اسد بالنهار، الی ان یقول: فیلقی الله محبته فی صدور الناس، فیصیر مع قوم اسد بالنهار و رهبان باللیل.(4)

مهدی (ع) به هنگام نمازعشاء در مكه و در میان سیصد و سیزده نفر از مردانی كه به عدد اصحاب بدر هستند ظهور خواهد نمود. اینان كه بدون قرار قبلی همچون ابرهای پائیزی ( از گوشه و كنار آسمان و به سرعت) جمع می شوند، پارسایان شب و شیران روزند.

پس خداوند محبت مهدی(ع) را در قلب های مردم قرار می دهد و او با چنین یارانی پیش می رود.

4. حسن بن سفیان و ابن نعیم از ” ثوبان” نقل می كنند كه رسول خدا (ص) فرمودند:

تجلی الرایات السود من قبل المشرق كان قلوبهم زبرالحدید.(5)

( در زمان ظهور حضرت مهدی) پرچم های سیاهی از جانب مشرق نمایان خواهد شد كه برگرد آنها افرادی هستند با دلهایی همچون پاره های آهن سخت و محكم.

5. نعمانی به سند خود از ابان بن تغلب نقل می كند كه امام صادق(ع) در حدیثی از امام مهدی(عج) سخن گفته اند و با اشاره به پرچم آن حضرت می فرمایند:

فاذا هزها لم یبق مومن الا صار قلبه اشد من زبرالحدید و اعطی قوة اربعین رجلا.(6)

هنگامی كه پرچم مهدی(ع) به اهتزاز درآید مومنی نخواهد بود مگر آنكه قلبش از پاره های فولاد محكمتر شود و نیروی چهل مرد به وی عطا گردد.

6. شیخ طبرسی در” كمال الدین"( نسخه مخطوط) و راوندی در” خرایج"(7) از ” ابی جارود” نقل می كنند كه امام باقر(ع) از پدرشان به نقل از جد بزرگوار خود روایت می كنند:

قال امیرالمومنین(ع) علی المنبر: یخرج رجل من ولدی فی آخرالزمان… الی ان قال: فاذا هز رایته امناء لها ما بین المشرق و المغرب و وضع یده علی رووس العباد، فلا یبقی مومن الا صار قلبه اشد من زبر الحدید و اعطاه الله عزوجل قوة اربعین رجلا.

امیرمومنان حضرت علی(ع) بر منبر فرمودند: در آخرالزمان مردی از فرزندان من به پا خواهد خاست…( تا این كه می گویند) هنگامی كه پرچم او به اهتزاز درآید شرق و غرب را دربرمی گیرد، و او دستان پر بركتش را بر سر بندگان خدا قرار می دهد. در این هنگام مومنی باقی نخواهد ماند مگر آنكه قلبش از پاره های فولاد محكمتر شود و خداوند عزوجل نیروی چهل نفر را به او بدهد.

7. سید بن طاووس در كتاب ” الملاحم و الفتن” (ص52، چاپ نجف) از ” ابن رزین غافقی” نقل می كند كه می گفت از حضرت علی(ع) شنیدم: و رجال كأن قلوبهم زبرالحدید، لا یشوبها شك فی ذات الله اشد من الجمر، لو حملوا علی الجبال لأزالوها لا یقصدون برایة بلدة الا اخربوها. كان علی خیولهم العقبان یتمسحون بسرج الامام علیه السلام، یطلبون بذلك البركه. و یحفون به یقونه بانفسهم فی الحروب و یكفونه ما یرید.

فیهم رجال لا ینامون اللیل، لهم دوی فی صلاتهم كدوی النحل یبیتون قیاما علی اطرافهم و یصبحون علی خیولهم، رهبان باللیل، لیوث بالنهار. هم اطوع له من الامه لسیدها كالمصابیح كان قلوبهم القنادیل و هم من خشیة الله مشفقون یدعون بالشهادة و یتمنون ان یقتلوا فی سبیل الله شعارهم یالثارات الحسین(ع) اذا ساروا سار الرعب امامهم مسیرة شهر یمشون الی المولی ارسالا. بهم ینصرالله امام الحق.

یاران مهدی، مردانی هستند فولاد دل كه همه وجودشان یقین به خداست، مردانی سخت تر از صخره ها كه اگر به كوهها روی آرند، آنها را از جای بركنند. درفش پیروزمند آنان به هر شهر و پایتختی روی نهد، آنجا را به سقوط وادار سازد، گوئی آن مردان عقابان تیز چنگند كه بر مركبها سوار شده اند

. این شیرمردان پیروز و عقابان تیزچنگ، برای تبرك و فرخندگی، دست خویش به زین اسب امام می كشند و بدین سان تبرك می جویند. آنان او را در میان می گیرند و جان خویش را در جنگها پناه او می سازند، و هرچه را اشاره كند، با جان و دل، انجام می دهند. برخی از آنان شب هنگام نخوابند و زمزمه قرآن و مناجاتشان همچون صدای زنبوران عسل فضا را آكنده سازد، تا بامداد به عبادت خدای بایستند و بامدادان سوار بر مركب ها شوند. آنانند راهبان شب و شیران روز و گوش به فرمان امام خویش. ایشان چون مشعل های فروزانند كه دلهای استوارشان بسان قندیل های نور در سینه هایشان آویخته است.

این مردان، تنها از خدا می ترسند، فریاد” لا اله الا الله” و” الله اكبر” آنان بلند است، همواره شهادت و كشته شدن در راه خدا را آرزو می كنند و شعار آنان” یا لثارات الحسین” ( بیائید به طلب خود حسین و یاران حسین) است. به هر سو روی آورند، ترس و بیم از هیبت آنان، پیشاپیش در دل مردمان افتد: ( و تاب مقاومت از همه گرفته شود) این خداجویان، سبكبال به سوی خداوند خویش روی می آورند و خدا به دست آنان امام حق را یاری می فرماید.

همچنین در روایات متعدد دیگری، اوصاف اصحاب مهدی(ع) آمده مانند آنچه در كتاب صحیح مسلم ذكر شده است:

خیر فوارس علی ظهرالارض یومئذ.

آنان بهترین دلیران روی زمین هستند.

او من خیر فوارس علی ظهرالارض فی یومئذ.

یا از بهترین جنگاوران هستند كه بر روی زمین تا به امروز بوده اند.

رجال عرفوا الله حق معرفته.

مردانی هستند كه خدا را آنگونه كه باید شناخته اند.

اصحاب الالویه.

آنها پرچمداران( حضرت مهدی"عج") هستند.

الفقهاء و القضاة و الحكام.

آنان فقیهان و قاضیان و فرمانروایان هستند.

پی نوشت ها

1. سوره هود/ آیه 80.

2. ینابیع المودة، صص 9-5، چاپ نجف.

3. ینابیع المودة، ص 538، چاپ نجف.

4. الحاوی، ج2، صص 144 و 145.

5. همان، ص 133.

6. غیبت نعمانی، ص 167.

7. الخرایج و الجرایح، ص195.

 نظر دهید »

دعای امام رضا علیه السلام

24 اردیبهشت 1391 توسط محفل عاشقان

دعاى امام رضا(علیه السلام)
بار خدايا! ولىّ و جانشين خود و حجت بر آفريدگانت را پشتيبان باش. خداوندا! به وسيله او شكاف‏ها را برطرف ساز و گسيختگى‏ها را به هم پيوسته كن، ستم‏ها و نابرابرى‏ها را با او بميران و عدل و داد را آشكار ساز، زمين را با درازاى ماندگارى‏اش بياراى، او را با نصرت خويش حمايت كن و بابيم (و هراسى كه در دل دشمنان مى‏افكنى) پيروز ساز، هر كس او را يارى‏مى‏كند پيروز گردان و هركس از يارى او دريغ مى‏كند به حال خود واگذار. هركس كه طرح دشمنى با او در افكند هلاك ساز و هركس را كه از در نيرنگ با او در آيد، نابود كن. سردمداران كفر و تكيه‏گاه‏ها و استوانه‏هاى آن را به وسيله او به هلاكت رسان و گمراه كنندگان، بدعت‏گذاران، محوكنندگان نعمت و تقويت‏كنندگان باطل را در هم شكن. همه گردن‏كشان را به دست او خوار ساز و همه كافران و بى‏دينان را در هر جاى زمين كه هستند در مشرق‏ها و مغرب‏ها، در خشكى‏ها و درياها، در جلگه‏ها و كوهستان‏ها برانداز؛ تا آن‏جا كه از آنها كسى باقى نماند و اثرى برجاى‏نماند.

 نظر دهید »

دعای امام رضا علیه السلام

24 اردیبهشت 1391 توسط محفل عاشقان

 نظر دهید »

آقابیا

23 اردیبهشت 1391 توسط محفل عاشقان

گاهى احساس مى کنم بغض سنگينى قلبم را مى فشارد و راه اشک بر چشمانم بسته شده است، مى دانم… زمانه فاصله زيادى ميان من و تو افکنده، ولى بگذار، حال که به زخم «شيعه اثنى عشرى» دچار شده ام در هواى مه آلود «ظلمت نفس» فرياد برآورم، و با قطرات بارانت، خود را شستشو دهم.


مهدى جان! اى درخشنده ترين آفتاب هستى بخش، بتاب، که خورشيد و ماه منتظرند تا از انوار طلاييت روشنايى گيرند و به نام هستى بخش تو را در گوش همه ذرات عالم زمزمه کنند، اى آفتاب! بتاب که خلايق منتظرند تا با تو، به خود آيند و در اين بازيافت، سرّ دلدادگى به تو فاش مى شود.


مهدى جان! اى ستاره پر فروغ آسمان بى افق عشق، بتاب، که تو قصه عشق ناتمام مى ماند و عاشقان، سرگردان. بتاب! تا از تابش نور تو، جاده هاى آسمان عشق فتح گردد و خانه معشوق پيدا.


مهدى جان! اى آرام بخش ترين نسيم پگاه زندگى، بِوَز که گلها، جز با شميم نفس عطرآگين تو معطّر نمى شوند و تو گويى که گلها نيز بى حضور نسيمت جوانه نمى زنند و غنچه نمى شوند.


مهدى جان! اى موج خروشان درياى بى کران عشق خدايى، کدام ساحل است، که بتواند بر عشق بى منتهاى تو محيط شود… کدام درياست که با خروش موج عاطفه ات متلاطم نشود، مگر نه اين که دريا، درياست؟ چون ماه رخسار تو بر آبهايش مى خندد. مگر نه اين که دريا ديدنى است، چون احساس با صفاى تو در فضايش مى رقصد، براستى که دريايى که تسليم جزر و مد ماه است، چرا آن ماه رخ زيباى تو نباشد… اين و دريا! دريائيت، شور آبى بى ارزش است که نه تنها تشنگان را ياراى سيراب کردن ندارد، بلکه سيران را نيز هر روز تشنه تر مى کند و به هلاکت، نزديک تر.


مهدى جان! اى آخرين گل واژه طاها! هر جمعه زيارتت مى کنم، زيارتم از سر محبّت و اخلاص صورت مى گيرد، که در نتيجه ملاقات و صيقل دادن روح و قلب از آسودگى گناه است، روز جمعه بعدى است که در آن ظهور مى کنى.


اى عزيز! اى زاده ياسين و طه! اى فرزند صراط مستقيم! اى تسلّى بخش زهراى اطهر! اى پور عسکرى! من تحمل آن را ندارم که چهره دلربايت را ببينم و تو را نشناسم، هزاران تأسف، مى دانم که غيبت تو از ماست. اى يادگار خدا در روى زمين! اى خورشيد رخ برکشيده در پس ابر و سحاب! اى سفر کرده! تا کى در اين تيرگى جان ـــــــ نيابم. هر جمعه در آستان خطبه عظمتت، زار زار مى گريم و شبها جز اختر شمارى کارى ندارم. هر جمعه به بهانه زيارتت، آنقدر مى گويم، که در اشک خود غسل مى کنم و بعد از نمازم تو را به «سفينة النوح» و «سفينة النجاة» قسم مى دهم، که بيا، ما غرق گناهيم، بيا! به قطره خونى نگاه کن که دلش ـــــــ و به شقايق بنگر که آواره بيابان شده است، بيا! اى شمس شموس! اى بطن سعيد! هرچند سرودن مدح تو از من خطاست، بيا که غرق گناهيم…

 نظر دهید »

مادرم روزت مبارک

22 اردیبهشت 1391 توسط محفل عاشقان

Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 alse” LatentStyleCount="156″>

حضرت زهرا(س)-ولادت


بانو سلام! حال شما؟ روز مادر است

روز زنی که از همه مردان، سَری سَر است

روز شما که مادر زینب، حسن، حسین

نه! روز دختری ست که اُمّ پیمبر است

از آسمان صدای قدم هات می رسد

گوش فلک ز همهمه ی عرشیان کر است

حیف از تو و زنان قریش!! میزبان تو…

جمعی ز مریم، آسیه و ساره، هاجر است

یاس نبی! کبوتر دردانه ی علی!

هفت آسمانِ دل ز قدومت معطر است

تو ماه آسمان شدی، از تکه های تو

این یازده ستاره به گردت مدوّر است

شیرین و خسرو، لیلی و مجنون و عشقشان

با عشق بی بدیل شما کی برابر است؟؟!!

ای یکه تاز عشق! تماشاچی ات شدیم

حیران عشق بازی تو حقّ داور است

«یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب

“کز هر زبان که می شنوم نامکرر است»*

رخصت بده برای شما شاعری کنم

«از هرچه بگذریم سخن دوست خوش تر است»*

مادر بگو که دست مرا رد نمی کنی

این شعر هم “هدیه ی من روز مادر است”

گفتم مکان وعده؟؟!!…کجا پیشکش کنم؟!!

گفتی حریم دختر موسی بن جعفر است!

بانو ببخش آخر شعر بغض کرده ام

آخر هنوز ردّ نگاهم به یک “در” است

از فاطمیه تان به حسن فکر می کنم

و چشم های مات که از واقعه تر است…

***

*وامی از حضرت حافظ

 نظر دهید »

فضایل بانوی دو عالم

22 اردیبهشت 1391 توسط محفل عاشقان

 

1- قال رسول اللّه (صلى الله عليه وآله): (إذا كانَ يَوْمُ القيامَةِ نادى مُنادٍ: يا أَهْلَ الجَمْعِ غُضُّوا أَبْصارَكُمْ حَتى تَمُرَّ فاطِمَة) .


(روز قيامت يك صدائي بلند ميشود كه : إي مردم غضّ بصر كنيد كه فاطمة (س) ميخواهد عبور كند) .


كنز العمّال ج 13 ص 91 و 93/ منتخب كنز العمّال بهامش المسند ج 5 ص 96/ الصواعق المحرقة ص 190/ أسد الغابة ج 5 ص 523/ تذكرة الخواص ص 279/ ذخائر العقبى ص 48/ مناقب الإمام علي لابن المغازلي ص 356/ نور الأبصار ص 51 و 52/ ينابيع المودّة ج 2 باب 56 ص 136.



2- قال رسول اللّه (صلى الله عليه وآله): (كُنْتُ إذا اشْتَقْتُ إِلى رائِحَةِ الجنَّةِ شَمَمْتُ رَقَبَةَ فاطِمَة) .


( اگر به بوي بهشت اشتياق ميكردم فاطمه را بو ميكردم ) .


منتخب كنز العمّال ج 5 ص 97/ نور الأبصار ص 51/ مناقب الإمام علي لابن المغازلي ص 360.



3- قال رسول اللّه (صلى الله عليه وآله): (حَسْبُك مِنْ نساءِ العالَميَن أَرْبَع: مَرْيمَ وَآسيَة وَخَديجَة وَفاطِمَة) .


( از زنان عالم 4 نفر بهترينانند : مريم وآسيه وخديجه وفاطمه (س) ) .


مستدرك الصحيحين ج 3 باب مناقب فاطِمَة ص 171/ سير أعلام النبلاء ج 2 ص 126/ البداية والنهاية ج 2 ص 59/ مناقب الإمام علي لابن المغازلي ص 363.



4- قال رسول اللّه (صلى الله عليه وآله): (يا عَلِي هذا جبريلُ يُخْبِرنِي أَنَّ اللّهَ زَوَّجَك فاطِمَة) .


( ياعلي , جبرئيل الآن به من خبر دادكه خدا فاطمه را به ازدواج تو درآورد ) .


مناقب الإمام علي من الرياض النضرة: ص 141.



5- قال رسول اللّه (صلى الله عليه وآله): (ما رَضِيْتُ حَتّى رَضِيَتْ فاطِمَة) .


( هيج گاه راضي نشدم تا فاطمه راضي ميشد ) .


مناقب الإمام علي لابن المغازلي: ص 342.



6- قال رسول اللّه (صلى الله عليه وآله): (يا عَلِيّ إِنَّ اللّهَ أَمَرَنِي أَنْ أُزَوِّجَكَ فاطِمَة) .


( يا علي , خدا به من دستور داد تا تو را به ازدواج فاطمه درآورم ) .


الصواعق المحرقة باب 11 ص 142/ ذخائر العقبى ص 30 و 31/ تذكرة الخواص ص 276/ مناقب الإمام علي من الرياض النضرة ص141/ نور الأبصار ص53.



7- قال رسول اللّه (صلى الله عليه وآله): (إِنّ اللّهَ زَوَّجَ عَليّاً مِنْ فاطِمَة) .


( خدا علي و فاطمه را به ازدواج درآورد ) .


الصواعق المحرقة ص 173.



8- قال رسول اللّه (صلى الله عليه وآله): (أَحَبُّ أَهْلِي إِليَّ فاطِمَة) .


( فاطمه محبوب ترين أهل من است نزد من ) .


الجامع الصغير ج 1 ح 203 ص 37/ الصواعق المحرقة ص 191/ ينابيع المودّة ج 2 باب 59 ص 479/ كنز العمّال ج 13 ص93.



9- قال رسول اللّه (صلى الله عليه وآله): (خَيْرُ نِساءِ العالَمين أَرْبَع: مَرْيَم وَآسية وَخَدِيجَة وَفاطِمَة) .


( سروران زنان عالم 4 نفرند : مريم وآسيه وخديجه وفاطمه ) .


الجامع الصغير ج 1 ح 4112 ص 469/ الإصابة في تمييز الصحابة ج 4 ص 378/ البداية والنهاية ج 2 ص 60/ ذخائر العقبى ص 44.



10- قال رسول اللّه (صلى الله عليه وآله): (سيّدَةُ نِساءِ أَهْلِ الجَنَّةِ فاطِمَة) .


( سرور زنان بهشت فاطمه است ) .


كنز العمّال ج13 ص94/ صحيح البخاري، كتاب الفضائل، باب مناقب فاطمة/ البداية والنهاية ج 2 ص61.



11- قال رسول اللّه (صلى الله عليه وآله): (أَوَّلُ مَنْ يَدْخُلُ الجَنَّةَ: عَليٌّ وَفاطِمَة) .


( اولين كسي كه وارد بهشت ميشود : علي وفاطمه هستند ) .


نور الأبصار ص 52/ شبيه به آن در كنز العمّال ج 13 ص 95.



12- قال رسول اللّه (صلى الله عليه وآله): (أُنْزِلَتْ آيَةُ التطْهِيرِ فِيْ خَمْسَةٍ فِيَّ، وَفِيْ عَليٍّ وَحَسَنٍ وَحُسَيْنٍ وَفاطِمَة) .


( آيه تطهير بر 5 نفر نازل شد , بر من وعلي وحسن وحسين وفاطمه (عليهم السلام) ) .


إسعاف الراغبين ص 116/ صحيح مسلم، كتاب فضائل الصحابة.



13- قال رسول اللّه (صلى الله عليه وآله): (أَفْضَلُ نِساءِ أَهْل الجَنَّةِ: مَرْيَمُ وَآسيةُ وَخَديجَةُ وَفاطِمَة) .


( بهترين زنان اهل بهشت&nbsp4  نفرند : مريم وآسيه وخديجه وفاطمه ) .


سير أعلام النبلاء: ج 2 ص 126/ذخائر العقبى: ص 44.



14- قال رسول اللّه (صلى الله عليه وآله): (أَوَّلُ مَنْ دَخَلَ الجَنَّةَ فاطِمَة) .


( أوّلين كسي كه وارد بهشت ميشود فاطمه است ) .


ينابيع المودّة ج2 ص322 باب56.



15- قال رسول اللّه (صلى الله عليه وآله): (المَهْدِيِ مِنْ عِتْرَتي مِنْ وُلدِ فاطِمَة) .


( مهدي أز عترت من أز ولد فاطمه ميباشد ) .


الصواعق المحرقة ص237.



16- قال رســـول اللّه (صلى الله عليه وآله): (إنّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ فَطـــَمَ ابْنَتِي فاطِمَـــة وَوُلدَهـــا وَمَنْ أَحَبًّهُمْ مِنَ النّارِ فَلِذلِكَ سُمّيَتْ فاطِمَة) .


( خداي تبارك وتعالى آتش را بر دخترم فاطمه وپسرانش وكسي كه آنان را دوست بدارد دور ومنع كرده است , وبه همين دليل است كه اسمش فاطمه است ) .


كنز العمال ج6 ص219.



17- قال رسول اللّه (صلى الله عليه وآله): (فاطِمَة أَنْتِ أَوَّلُ أَهْلِ بَيْتي لُحُوقاً بِي) .


( اي فاطمه , تو أوّلين نفري هستي كه أز عترتم بعد أز من به نزد من مي آيي ) .


حلية الأولياء ج 2 ص 40/ صحيح البخاري كتاب الفضائل/كنز العمّال ج 13 ص 93/ منتخب كنز العمّال ج 5 ص 97.



18- قال رسول اللّه (صلى الله عليه وآله): (فاطِمَة بَضْعَةٌ مِنّي يَسُرُّنِي ما يَسُرُّها) .


( فاطمه پاره تن من است , هر چه او را خوش حال كند مرا خوش ميكند ) .


الصواعق المحرقة ص 180 و 232/ مستدرك الحاكم / معرفة ما يجب لآل البيت النبوي من الحق على من عداهم ص 73/ ينابيع المودّة ج 2 باب 59 ص 468.



19- قال رسول اللّه (صلى الله عليه وآله): (فاطِمَة سِيِّدةُ نِساءِ أَهْلِ الجَنِّة) .


( فاطمه سرور زنان أهل بهشت است ) .


صحيح البخاري ج 3 كتاب الفضائل باب مناقب فاطِمَة ص 1374/ مستدرك الصحيحين ج 3 باب مناقب فاطِمَة ص 164/ سنن الترمذي ج 3 ص 226/ كنز العمّال ج 13 ص 93/ منتخب كنز العمّال ج 5 ص 97/ الجامع الصغير ج 2 ص 654 ح 5760/ سير أعلام النبلاء ج 2 ص 123/ الصواعق المحرقة ص 187 و 191/ خصائص الإمام عليّ للنسائي ص 118/ ينابيع المودّة ج 2 ص 79/ الجوهرة في نسب عليّ وآله ص 17/ البداية والنهاية ج 2 ص 60.



20- قال رسول اللّه (صلى الله عليه وآله): (فاطِمَة بَضْعَةُ مِنّي فَمَنْ أَغْضَبَها أَغْضَبَنِي) .


( فاطمه پاره تن من است , هر چه او را غضبناك كند مرا غضبناك كرده است ) .


صحيح البخاري ج 3 كتاب الفضائل باب مناقب فاطِمَة ص 1374/ خصائص الإمام عليّ للنسائي ص 122/ الجامع الصغير ج 2 ص 653 ح 5858/ كنز العمّال ج 3 ص 93 ـ 97/ منتخب بهامش المسند ج 5 ص 96/ مصابيح السنّة ج 4 ص 185/ إسعاف الراغبين ص 188/ ذخائر العقبى ص 37/ ينابيع المودّة ج 2 ص 52 ـ 79.



21- قال رسول اللّه (صلى الله عليه وآله): (فاطِمَة خُلِقَتْ حورِيَّةٌ فِيْ صورة إنسيّة) .


( فاطمه يك حوريّه خلق شد به صورت إنسيّه ) .


مناقب الإمام علي لابن المغازلي ص 296.



22- قال رسول اللّه (صلى الله عليه وآله): (فاطِمَة حَوْراءُ آدَميّةَ لَم تَحضْ وَلَمْ تَطْمِث) .


( فاطمه حوريّه إنسيّه است , حيض ونفاس ندارد ) .


الصواعق المحرقة ص 160/ إسعاف الراغبين ص 188/ كنز العمّال ج 13 ص 94/ منتخب كنز العمّال ج 5 ص 97.



23- قال رسول اللّه (صلى الله عليه وآله): (فاطِمَة أَحَبُّ إِليَّ مِنْكَ يا عَلِيّ وَأَنْتَ أَعَزُّ عَلَيَّ مِنْها) .


( فاطمه از تو يا علي نزد من محبوب تر است , وتو نزد من از او عزيزتر ميباشي ) .


مجمع الزوائد ج 9 ص 202/ الجامع الصغير ج 2 ص 654 ح 5761/ منتخب كنز العمّال ج 5 ص 97/ أسد الغابة ج 5 ص 522/ ينابيع المودّة ج 2 باب 56 ص 79/ الصواعق المحرقة الفصل الثالث ص 191.



24- قال رسول اللّه (صلى الله عليه وآله): (فاطِمَة بَضْعَةٌ مِنّي وَهِيَ قَلْبِيْ وَهِيَ روُحِي التي بَيْنَ جَنْبِيّ) .


( فاطمه پاره تن من است , واو قلب من است , وروحي كه بين من است )&nbsp.


نور الأبصار ص 52.



25- قال رسول اللّه (صلى الله عليه وآله): (فاطِمَة سيِّدَةُ نِساءِ أُمَّتِي) .


( فاطمه سرور زنان أمّت من است ) .


سير أعلام النبلاء ج 2 ص 127/صحيح مسلم، كتاب فضائل الصحابة، باب مناقب فاطمة/مجمع الزوائد ج 2 ص 201/إسعاف الراغبين ص 187.



26- قال رسول اللّه (صلى الله عليه وآله): (فاطِمَة بَضْعَةٌ مِنّي يُؤلِمُها ما يُؤْلِمُنِي وَيَسَرُّنِي ما يَسُرُّها) .


( فاطمه پاره تن من است , هر چه او را بيازارد مرا آزرده است , وهرچه او را مسرور گرداند مرا مسرور كرده است ) .


مناقب الخوارزمي ص 353.



27- قال رسول اللّه (صلى الله عليه وآله): (فاطِمَة بَضْعَةٌ مِنّي مَنْ آْذاهَا فَقَدْ آذانِي) .


(فاطمه پاره تن من است , هر كه او را مرا بيازارد مرا آزرده است) .


السنن الكبرى ج 10 باب من قال: لا تجوز شهادة الوالد لولده ص 201/ كنز العمّال ج 13 ص 96/نور الأبصار ص52/ ينابيع المودّة ج 2 ص 322.



28- قال رسول اللّه (صلى الله عليه وآله): (فاطِمَة بَهْجَةُ قَلْبِي وَابْناها ثَمْرَةُ فُؤادِي) .


( فاطمه بهجت وسرور قلب من است , ودو پسرش ميوه دل من هستند )&nbsp.


ينابيع الموّدة ج 1 باب 15 ص 243.



29- قال رسول اللّه (صلى الله عليه وآله): (فاطِمَة لَيْسَتْ كَنِساءِ الآدَميّين) .


( فاطمه مثل زنان آدميّين نيست ) .


مجمع الزوائد ج 9 ص 202.



30- قال رسول اللّه (صلى الله عليه وآله): (فاطِمَة إِنّ اللّهَ يَغْضِبُ لِغَضَبَكِ) .


( اي فاطمه , خدا با غضب تو غضبناك ميشود ) .


الصواعق المحرقة ص 175/ مستدرك الحاكم، باب مناقب فاطمة / مناقب الإمام علي لابن المغازلي ص 351.



31- قال رسول اللّه (صلى الله عليه وآله): (فاطِمَة إِنّ اللّهَ غَيْرُ مُعَذِّبِكِ وَلا أَحَدٍ مِنْ وُلْدِكِ) .


( اي فاطمه خدا نه تو را عذاب ميدهد نه كسي أز پسرانت را )


كنز العمّال ج13 ص96/ منتخب كنز العمّال بهامش مسند أحمد ج5 ص97/ إسعاف الراغبين بهامش نور الأبصار ص118.


32- قال رسول اللّه (صلى الله عليه وآله): (كَمُلَ مِنَ الرِّجال كَثِيرُ وَلَمْ يَكْمُلْ مِنَ النساءِ إِلاّ أَرْبَع: مَرْيـــم وَآسِيَة وَخَديجـــَة وَفاطِمـــَة)


( أز مردان خيلي به كمال رسيدند , ولي أز زنان فقط 4 نفر : مريم وآسيه وخديجه وفاطمه )


نور الأبصار ص 51.


33- قال رسول الله (صلى الله عليه وآله): (ليلة عرج بي إلى السماء رأيت على باب الجنّة مكتوبا : لا إله إلا الله , محمّد رسول الله , عليّ حبيب الله , الحسن والحسين صفوة الله , فاطمة خيرة الله , على مبغضيهم لعنة الله)


( شبي كه به معراج رفتم بر در بهشت ديدم نوشته شده بود : لا إله إلا الله , محمد رسول الله , علي ولي الله , حسن وحسين مصطفايان خدا , فاطمه برگزيده خدا , لعنت خدا بر مبغضين آنان ) .


تاريخ بغداد : 1/259 تاريخ دمشق : 14/170 لسان الميزان : 5/70


34- قال رسول الله (صلى الله عليه وآله): (لو كان الحسن شخصا لكان فاطمة , بل هي أعظم , إن فاطمة ابنتي خير أهل الأرض عنصرا وشرفا وكرما) .


( أگر إحسان شخص بود , فاطمه ميبود , بلكه أو أعظم است , فاطمه دختر من بهترين أهل زمين است در كرم وعنصر وشرف ) .


مقتل الحسين : 1/60.


35- خرج رسول الله (صلى الله عليه وآله) وهو آخذ بيد فاطمة (سلام الله عليها) فقال : (من عرف هذا فقد عرفها ومن لم يعرفها فهي فاطمة بنت محمّد وهي قلبي وروحي التي بين جنبي) .


پيامبر أكرم (ص) خارج شدند در حالي كه دست حضرت فاطمه (س) را گرفته بودند , سپس گفتند : (هر كس أو را ميشناسد شناخته است , وهر كه كه او را نميشناسد پس او فاطمه دختر محمد است , واو قلب من است وروحي كه بين من است) .


الفصول المهمّة : 146 نور الأبصار : 53


36- قال رسول الله (صلى الله عليه وآله): (إنّما سمّيت فاطمة لأنّ الله عزّوجلّ فطم من أحبّها من النّار)


( فاطمه فاطمه ناميده شد چون كه خدا محبّان او را أز آتش دور گردانيده است )


مجمع الزوائد : 9/201


37- قال رسول الله (صلى الله عليه وآله) : (أتاني جبرئيل قال : يا محمّد إنّ ربّك يحبّ فاطمة فاسجد , فسجدت , ثمّ قال : إنّ الله يحبّ الحسن والحسين فسجدت , ثمّ قال : إنّ الله يحبّ من يحبّهما) .


( جبرئيل نزد من آمد وگفت : يا محمّد , خدا فاطمه را دوست دارد , پس سجده كن , سجده كردم , سپس گفت : خدا حسن وحسين را هم دوست دارد , پس سجده كردم , سپس گفت : خدا دوست دارد هر كس كه آن دو را دوست بدارد ) .


لسان الميزان : 3/275


38- قال رسول الله (صلى الله عليه وآله) : (إن فاطمة شعرة مني فمن آذى شعرة مني فقد آذاني , ومن آذاني فقد آذى الله , ومن آذى الله لعنه ملء السماوات والأرض) .


( فاطمه موئي أز من است , پس كسي كه موئي أز من را بيازارد مرا آزرده است , وكسي كه مرا بيازارد خدا را آزرده است , وكسي خدا را بيازارد خدا أو را به أندازه زمين وآسمان لعنتش ميكند ) .


حلية الأولياء : 2/40


39-  قال رسول الله (صلى الله عليه وآله) : (يا سلمان , حبّ فاطمة ينفع في مئة من المواطن , أيسر تلك المواطن : الموت , والقبر , والميزان , والمحشر , والصراط , والمحاسبة , فمن رضيت عنه ابنتي فاطمة , رضيت عنه , ومن رضيت عنه رضي الله عنه , ومن غضبت عليه ابنتي فاطمة , غضبت عليه , ومن غضبت عليه غضب الله عليه , يا سلمان ويل لمن يظلمها ويظلم بعلها أمير المؤمنين عليا , وويل لمن يظلم ذرّيتها وشيعتها) .


(إي سلمان , حبّ فاطمه در 100 جا نافع ومفيد است , ميسّرترين وراحت ترين آن جا ها : هنگام مردن , در قبر , در ميزان , در محشر , در صراط , در محاسبه , پس هر كه كه دخترم فاطمه از او راضي شود من هم از او راضي ميشوم وكسي كه من از او راضي شوم خدا از او راضي ميشود , وهر كس كه دخترم فاطمه بر او غضب كند من هم بر او غضبناك ميشوم , وهر كس كه من بر او غضبناك شوم خدا بر او غضبناك ميشود , إي سلمان , واي بركسي كه به او وبه شوهر او أمير المؤمنين علي ظلم وستم كند , وواي بر كسي كه به نسل وشيعه او ظلم وستم كند) .


فرائد السمطين : 2 باب 11 ح 219 كشف الغم : 1/467


40- (قرأ رسول الله (صلى الله عليه وآله) هذا الآية : (في بيوت أذن الله أن ترفع ويذكر فيها اسمه) فقام إليه رجل فقال : أي بيوت هذه يا رسول الله ؟ قال : بيوت الأنبياء , فقام إليه أبوبكر فقال : يا رسول الله أهذا البيت منها ؟ -مشيرا إلى بيت علي وفاطمة عليهما السلام-قال : نعم , من أفاضلها)


(رسول خدا (ص) إين آيه را خواند : (در خانه هائي كه خدا إجازه داده است كه بالا روند وذكر او در آنها به بزرگي ياد شود) پس كسي بلند شد وسؤال كرد : كدام بيوتي هستند اينها يا رسول الله ؟ فرمودند : بيوت أنبياء , پس ابوبكر بلند شد وگفت : يا رسول الله اين خانه هم ضمن آنان است ؟ -اشاره به خانه حضرت علي وحضرت فاطمه عليهما السلام كرده بود- پيامبر (ص) فرمودند : بله , از بهترينان آن بيوت است) .


الدر المنثور : 6/203 تفسير آية النور , روح المعاني : 18/174 تفسير الثعلبي : 7/107 الكشف والتبيان للمسفوي : 72


 نظر دهید »

مادر

20 اردیبهشت 1391 توسط محفل عاشقان

                                                  

 حکایت سپیده
مادر، تو رفیع ترین داستان حیات منی. تو به من درس زندگی آموختی. تو چون پروانه سوختی و چون شمع گداختی و مهربانانه با سختی های من ساختی. مادر، ستاره ها نمایی از نگاه توست و مهتاب پرتوی از عطوفتت، و سپیده حکایتی از صداقتت. قلم از نگارش شُکوه تو ناتوان است و هزاران شعر در ستایش مدح تو اندک. مادر، اگر نمی توانم کوشش هایت را ارج نهم و محبت هایت را سپاس گزارم، پوزش بی کرانم را همراه با دسته گلی از هزاران تبریک، بپذیر. فروغ تو تا انتهای زمان جاوید و روزت تا پایان روزگار، مبارک باد.

 

بهار زندگی
مادر، تو شکوفاتر از بهار، نهالِ تنم را پر از شکوفه کردی و با بارانِ عاطفه های صمیمی، اندوه های قلبم را زدودی و مرهمی از ناز و نوازش بر زخم های زندگی ام نهادی. در «تابستان»های سختی با خنکای عشق و وفای خویش، مددکار مهربان مشکلاتم بودی تا در سایه سارِ آرامش بخش تو، من تمامی دردها و رنج ها را بدرود گویم. با وجود تو، یأس دری به رویم نگشود و زندگی رنگ «پائیز» ناامیدی را ندید. تو در «زمستانِ» مرارت های زندگی، چونان شمع سوختی تا نگذاری رنجش هیچ سختی ستون های تنم را بلرزاند. مادر، ای بهار زندگی، شادترین لبخندها و عمیق ترین سلام های ما، همراه با بهترین درودهای خداوندی، نثار بوستان دل آسمانی ات باد.

احسان به پدر و مادر
یکی از وظایف مهم دینی و اخلاقی ما، احسان به پدر و مادر است. در قرآن کریم، چندین بار احسان به آنان، توصیه شده است. علامه طباطبایی رحمه الله در این باره نگاشته اند: «انیکی به پدر ومادر، پس از یکتاپرستی از واجب ترین واجبات است؛ همان گونه که آزردن پدر و مادر پس از شرک، از بزرگ ترین گناهان است». و در جای دیگری آورده اند: «در چند جای قرآن کریم، خداوند متعال، احسان به والدین را در کنار توحید و نفی شرک آورده است و پس از فرمان به توحید یا نهی از شرک، به احسان نسبت به پدر و مادر فرمان داده است». تأکید قرآن کریم بر احسان به پدر و مادر نشان از عظمت والای مقام آنان، در فرهنگ اسلامی دارد.

بزرگ ترین واجب
در قران کریم و روایات اسلامی، درباره نیکی کردن به پدر و مادر سفارش بسیار شده است. قرآن در وصف حضرت یحیی علیه السلام می فرماید: «اونسبت به پدر و مادرش نیکوکار بود، و متکبر و عصیان گر نبود». و از زبان حضرت عیسی علیه السلام حکایت می کند: «مرا نسبت به مادرم نیکوکار گردانید و جبار و شقی قرار نداد». از این دو آیه برمی آید که هرکس به پدر و مادرش نیکی نکند، سرکش و بدبخت است. امیرمؤمنان علی علیه السلام نیز می فرمایند: «نیکی کردن به پدر و مادر، بزرگ ترین واجب است».

زیباترین ستاره سپاس
مادر! تو جانانه جام بلای ما را نوشیدی و لباس رنج و محنت ما را پوشیدی، اینک، حریر محبت فرزندانت را بپوش و شربت شهد عشق آنان را بنوش. مادرم، در گرامی داشت روزت زیباترین ستاره سپاس را به پاس پاسداری بی کرانت از ما، بر آسمان پرمهرت می آویزیم. روزت مبارک باد.

بوسیدن پدر و مادر
بوسه، پیام محبت است؛ شعر ناسروده عشق است؛ تبلور بالاترین تکریم است؛ جلوه عملی عاطفه هاست. پدر و مادر بی شمارترین بوسه های محبت آمیز را از کودکی نثارمان کردند. اکنون که نهال وجود ما از آن محبت ها به پا ایستاده است و درخت زندگی آنان رو به فرسودگی نهاده، باید بهترین محبت ها و بی شائبه ترین عواطف را نثارشان کنیم. بوسیدن ابزار این مهر ورزیدن است. امیر مؤمنان علیه السلام فرمودند: بوسیدن پدر و مادر عبادت است.

نگاه محبت آمیز
«نگاه» مقوله شگفتی است. هر نگاه پیامی دارد از این رو در فرهنگ اسلامی برخی از نگاه ها معصیت است و برخی عبادت. در روایت آمده است: «نگاه مهرآمیز فرزند به پدر و مادر، عبادت است». پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم نیز فرمودند: «درهای آسمان در چهار هنگام به رحمت گشوده می شود: هنگامی که باران می بارد، آن گاه که فرزند به چهره مادر و پدر می نگرد، وقتی که در کعبه باز می شود و آن زمان که ازدواجی شکل می گیرد».

چلچراغ محبت
مادر، صفا و صمیمیت و صداقت، گلابِ گلبرگ های وجود توست. عشق و ایمان در پیشانی بلند تو، موج می زند. چشمانت چلچراغ محبت است. چشمه های مهربانی از چشم های تو سرچشمه گرفته است. لب هایت پیام آور شادترین، لبخندها و نگاه مهر آشنایت، زلالِ دل نوازترین عاطفه هاست. قلب تو، رود همیشه جاری عشق است. از سایه مهربان دست هایت گل مهر می روید. نسیم، چهره بر گام های تو می ساید. مادر، روزت مبارک باد.

مادر، کانون عشق
مادر، کانون عاطفه و مهر است و ظرفیت و شکیب کمتری برای تحمل ناگواری ها دارد، لطافت طبعش و ضعف طبیعی او از یک سو، و ناتوانی های فرساینده ای که از به دنیا آوردن فرزند و دیگر رنج ها در او پدید آمده است از سوی دیگر، او را به شدت ناتوان می کند. بی شک او شایسته تکریم، نوازش، عطوفت و خدمت است.

غزل لطیف روزگار
ای مادر عزیز، تو بهترین گل واژه هستی، هستی؛ تو غزل لطیف روزگاری؛ تو دیوان محبت هایی؛ تو سرود جویباری؛ تو اقیانوس عشقی؛ تو دفتر رنج های نامکتوبی. اکنون که من از تو هستی یافته ام جانم فدایت باد!

خدمات جبران ناپذیر مادر
مردی به رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم گفت: «مادرم، سخت پیر شده است و اکنون نزد من زندگی می کند. او را بر دوش می گیرم و جابه جا می کنم. خود به او غذا می خورانم و شست و شویش می دهم. با این حال، از روی شرم، چهره ام را از او برمی گردانم تا بدین گونه او را تعظیم کرده باشم. آیا تلافی خدمات او را کرده ام؟» فرمودند: «نه». در ادامه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با برشمردن مشکلات و رنج های که مادر در دوران بارداری و طفولیّت فرزند خود تحمل می کند علّت این حکم را مورد اشاره قرار می دهند.

عطر همه گل ه
یاس ها عطرشان را از بوی تن تو به عاریت می گیرند. شبنم، گل واژه اشک های توست ای شقایق دشتستان صبوری؛ ای هم آغوش پروانه ها؛ ای صفای گل سرخ؛ ای نرگس عشق؛ ای اقاقیای محبت؛ تو شمیم گل محمدی و رایحه گل نسترنی. مادر، تو از همه گل ها زیباتر و از همه آنها خوش بوتری، در سالروز یاد تو، عطر همه گل های شکفته را نثار وجودت می کنم.

سرو سایه گستر زندگی
مادر، تو کتاب همیشه گشوده ایثاری. تو در مزرعه زندگی مان بذر سپیده و مهر می کاری. تو چون آسمان زلالی و چون باران بخشنده. مادر قامت تو قیامت عشق است. ای سرافرازترین سر و سایه گستر زندگی ام. در وصف تو، کلمات عقیمند و واژگان محدود. ای خوب ترین، ای رئوف ترین سرچشمه مهربانی ها، ای ساکن کوی مهتاب، ای آب و آیینه و آفتاب، نام بلندت جاودان و کتاب وجودت به شیرازه امن و امان خداوندی استوار و تلاش بی شائبه ات در بارگاه الهی پذیرفته باد.

شگرفی عشق
همه می شناسیمش؛ همو که با شکوه مهرش عشق را معنایی دیگر می بخشد و قلبش وسعت بی انتهای صبر و مهربانی است و شانه های پرصلابتش مأمن مهر و صفا، و چشم های پرفروغش سرچشمه احساس و گذشت است. مادر، مهر کیشی است که با شمع وجودش به محفلمان روشنی می بخشد و با گلخند محبت اش رنگ غم را از چهره مان می زداید و تبسمی از شادمانی بر دل هایمان می نشاند و با دستان پر سخاوتش، چتری سایه گستر ساخته است تا هیچ سختی را حس نکنیم. او به را ستی تندیس همه خوبی هاست.

نیکی به پدر و مادر پس از مرگ
پدر و مادر ما، پس از مرگ، بی نواتر و نیازمندتر از همیشه اند. دستشان کوتاه گشته و فرصت عمل برای آنان تمام شده است و چشم به راه احسان ما هستند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «سرور نیکوکاران، در روز قیامت، مردی است که پس از مرگِ پدر و مادرش به آنان، نیکی کرده باشد».
مردی درباره نیکی کردن به پدر و مادر، پس از مرگ، از حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم سؤال کرد. حضرت این وظایف را معین کردند: ۱٫ نماز خواندن برای آنان؛ ۲٫ آمرزش خواستن برای آنان؛ ۳٫ وفا کردن به پیمان هایشان؛ ۴٫ بزرگداشت دوستان آنان.

بر مزار تو
مادر، می خواهم با اشک هایم، گلی بپرورم به رنگ خون دل و به قامت هزاران دریغ و آه، و روز مادر، بر مزارت گذارم. مادر، در این روز، آهم را بنگر و دریغم را شاهد باش. هنوز باور ندارم که تو رفته ای. هنوز دست احساس تو را حس می کنم. تو زنده ای!

زیارت قبور پدر و مادر
یکی از سنت های اسلامی، زیارت قبر پدر و مادر است. عمل به این سنت، هم پیوند با پدر و مادر را پس از مرگ نگاه می دارد و هم یکی از شیوه های احسان و نیکی کردن به پدر و مادر است؛ به ویژه اگر زائر قبور، برای آنان از خداوند، درخواست آمرزش کند و به قرائت قرآن پردازد.

عاشقانه ترین غزل
مادر، تو کتاب نامکتوب مرارت هایی، تو دیوان محبت هایی، تو ناب ترین واژه شعر خلوصی؛ تو بلندترین داستانِ حماسیِ ایثاری. ای قصیده بلند عشق؛ ای عاشقانه ترین غزل؛ ای مثنوی رنج ها؛ تو بیت الغزل از خودگذشتگی هستی؛ تو قافیه احساس قلب منی؛ تو منظومه بلند فضیلت هایی تو بهترین بیت رباعی محبتی.
مادر، شعر وجود تو را، واژه واژه می نوشم و رعناترین غزال غزل هایم را به سویت روانه می کنم. دو بیتی های احساسم را همراه با شادمانه ترین ترانه فصل های زندگی ام، نثار دل بهاری ات می کنم. ای بهترین شعر زندگی، روزت مبارک باد.

حکایت
وقتی به جهل جوانی بانک بر مادر زدم، دل آزرده به کنجی نشست و گریان همی گفت: مگر خُردی فراموش کردی که دُرْشتی می کنی؟
چه خوش گفت زالی به فرزند خویش     چو دیدش پلنگ افکن و پیل تن
گر از عهد خُردیت یاد آمدی که بیچاره بودی در آغوش من
نکردی درین روز بر من جفا     که تو شیر مردی و من پیر زن
 
زلال هرچه عشق
مادر! تو پروانه دشت ایثاری؛ شمع فروزان محفل مایی؛ تو عطر خوش بوی همه گل هایی. در ژرفای دیدگانت، رودی از محبت موج می زند و دستان مهربانت سهمی از سخاوت آفتاب دارد. تو چون دریا بی دریغ، پایان نداری. تو زمزمه هرچه محبتی؛ عطر هرچه رازی؛ زلال هر چه عشقی؛ تو بلور شفاف خلوصی؛ وسعت بی کران مهربانی و صبری.
من لطافت نسیم، سیپدی سپیده، نستوهی کوه و صداقت آیینه را در تو می نگرم. مادر، گلبرگ ها بر دستانت بوسه می زنند؛ دریاها به تو غبطه می خورند؛ بادها نام تو را تا عرش خدا می برند؛ و ملکوتیان بر تو درود می فرستند. خدا بهشتش را به زیر پای تو می بخشد. تو به راستی شکوه مندترین واژه شگرف آفرینشی.

 نظر دهید »

خوشا به حالت ای خاک

19 اردیبهشت 1391 توسط محفل عاشقان

 


خوشا به حال تو اى خاك ! و خوشا بحال آن كسى كه در تو شهید مى شود. در ارتباط با حضرت ابى عبداللّه الحسین علیه السلام خصائص و فضائل زیاد است و ما در اینجا خصائص و فضائل تربت و خاك و زمین كربلا را متذكر مى شویم كه خلاصه آن بشرح ذیل است .
1 خاك و تربت و زمین كربلاى حسینى علیه السلام از تمام زمینهاو خاكها، حتى زمین نجف عداى قبر حضرت امیر المؤ منین علیه السلام و از كعبه معظمه اشرفتر است .
2 خداوند متعال بیست و چهار هزار سال پیش از زمین كعبه آن را خلق كرد و آن را مبارك و پاكیزه و مقدس نمود.
3 خاك و تربت و زمین كربلا بهتر از زمین هاى بهشت قرار دارد.
4 بهترین منازل و مساكن اولیاء خدا در آن است .
5 در زلزله قیامت تربت و زمین كربلا با صفا و نورانى و بهترین ریاض بهشت است كه مثل ستاره اى مى درخشد.
6 تسبیح كردن با دانه هاى آن تربت ، ثواب هفتاد برابر است .
7 گردانیدن دانه هاى آن ثواب تسبیح كردن را دارد.
8 سجده بر آن خاك حجابهاى هفتگانه (گناهانى كه باعث حجاب بین خالق و مخلوق شده و مانع قبولى اعمال است .) را پاره مى كند.
9 سجود بر آن باعث نور ارضین سبع است .
10 سجده بر آن موجب نورانیت چهره مى گردد.
11 هر خاك و گلى خوردنش حرام است ولى خاك كربلا حلال است .
12 تربتش شفا و درمان همه امراض است جز مرگ .
13 داشتن خاك و تربت امام حسین علیه السلام با خود موجب امان و نجات از هر حوادث است .
14 نگه داشتن آن در تجارت و مغازه و نمایشگاه ، موجب بركت است .
15 حتما كام نوزادان هنگام تولد با تربت كربلا برداشته شود كه ایمن از همه صدمات است .
16 توبه در زمین كربلا مورد قبول است .
17 محل تجمع و محفل ملائكه است .
18 محل نزول ملائكه است .
19 نماز بر آن ثواب هفتاد ركعت نماز است .
20 هدیه ملائكه به همه پیغمبران است .
21 هدیه فرشته هاست به جهت تبرك و تیمم به فرشتگان دیگراست .
22 هدیه پیغمبر در شب معراج به جبرئیل است .
23 توصیه پیغمبران به فضیلت این خاك است .
24 مرور و زیارتگاه و توقفگاه پیغمبران است .
25 محل استجابت دعا است .
26 ماندن در آن موجب لطف و رحمت خداست .
27 مورد احترام همه انبیاء است .
28 هدیه پیغمبر به همسرش ام سلمه است كه نشانه شهادت حضرت امام حسین علیه السلام است .
29 بوئیدن آن سبب اشك است .
30 وقت احتضار در كام مرده ریخته شود جهت سهل جان كندن است .
31 حنوط و در كفن گذاشتن آن موجب نجات از عقبات است .
32 در قبر گذاشتن آن سبب ایمن از عذاب است .
33 دفن كردن آن با مرده سبب دخول در بهشت است .
34 این خاك در روز عاشورا هر جاباشد حزین و خونین است .
35 داخل شدن در آن زمین سبب یادآور شدن حزن و مصائب حضرت ابى عبداللّه علیه السلام است .
36 از این خاك كسى رابه جنهم نمى برند.
37 این خاك محل دفن دویست نبى و دویست وصى و دویست سبط كه همه شهید شده اند.
38 بشارت رسول علیه السلام به این خاك به امتش .
39 كسى كه در این خاك داخل شود مورد بدرقه و دعاى ملائكه قرار مى گیرد و هنگام مردن به تشییع جنازه اش مى آیند.
40 مورد نظر و لطف خود حضرت ابى عبدا…الحسین علیه السلام قرارمى گیرد.


 نظر دهید »

تربت سرخ

19 اردیبهشت 1391 توسط محفل عاشقان

تربت سرخ )
(ابى بكار)، گفت :
از تربتى كه بالاى سر قبر حضرت حسین بن على علیه السلام بود مقدارى برداشتم ،این تربت سرخ رنگ بود، پس بر حضرت رضا علیه السلام وارد شده و آن را به حضرت عرضه داشتم .
آن جناب تربت را در كف دستشان نهاده و بوئیدند، سپس چنان گریتند كه اشك هاى مبارك شان جارى شد،سپس فرمودند:
این تربت جدم مى باشد

 نظر دهید »

به بهونه نمازی که در حرم کریمه اهل البیت علیهم السلام خواندی

19 اردیبهشت 1391 توسط محفل عاشقان

 نظر دهید »

مولای من

19 اردیبهشت 1391 توسط محفل عاشقان

مولای من

سالهاست که دنبال یه سایه سار میگردم تا پناه سرگردانی هام بشه . هیچ تکه ای از هستی این پرستوی آواره رو در شیرینی ارامشی مهمان نکرد! همه از تو گفتند .

گفتند تو هستی . گفتند تو پناه همه ی سرگردانی ها میشی و من سراسیمه اومدم.

خوانده ام که هر کسی شیرینی محبتت رو بچشه جز تو کسی رو انتخاب نمیکنه . سال هاست که با پاهای برهنه ی ارادت تو بیابان های شوق میدوم تا یه قطره از اون زلال حیات بخش به جانم بچکه و رویش معرفت رو تو ترک های بیابان روحم حس کنم .

خوانده ام که تو از بین مردم کسانی رو برای مناجات با خودت انتخاب میکنی . به دست های ملتمس و چشم های بارانی ام وعده دادم که دوست ما رو هم میبینه .

خوانده ام که اونایی که انتخابشون میکنی جباهم ساجده هستند . پیشونیمو بر خاک مذلت گذاشتم.

اما آقا یه چیز خوندم دلم لرزید :

خوندم اونایی که انتخابشون میکنی قلوبهم متعلقه بمحبتک هستند . میدونم که تو این بار اگه یاریم نکنی کشتی کوچیک و پریشان قلبم تو موجهای سنگین نادانی میشکنه.

آقا جونم

میبینی کوچیکی منو و میبینی اشتیاق منو . پس نپسند که بدون چشیدن یه جرعه از نوش داروی محبتت از درت رونده بشم.

آقا جون دیگه واقعا نمیدونم با چه زبونی داد بزنم خسته ام. خسته ام از خیلی چیزا. من الان فقط به یه امید زنده ام . اونم به امید تو . نمیدونم تا کی به دلم باید وعده بدم ای دل شوریده حالت به شود دل بد مکن … تا کی؟؟؟

ولی فقط میدونم که

کسی از پشت این پس کوچه بن بست می اید

شبی از عمق آیینه گلی در دست می آید

دروغی نیست وهمی نیست رویای مکرر نیست

چگونه؟ کی ؟… نمیدانم ولی او هست می اید

نگاه منتظر بر جاده ها خشکیده و هر ساعت

غریبی عابری می گفت: در راه است می آید…………….

اما دوستا ما همیشه امام زمانمون رو با یه فهرست بلند بالا پر از حاجات رنگ و وارنگ و  کوچیک و بزرگ صدا میکنیم و بعد سرگرم ارزوهای دور و درازمون میشیم. انقدر اطاف خودمون رو شلوغ کردیم که صدای امام مهربونمون رو هم نمیشنویم که میگه : انا غیر مهملین لمراعاتکم

گاهی اصلا متوجه امام زمانمون نمیشیم یا حتی بدتر الطاف خداوندی رو از چشم ادم های زمینی اطرافمون میبینیم و در قبال اون ها مراتب تشکر و سپاسگذاری رو به جا میاریم اما در شبانه روز لحظه ای به یاد اون حجت الهی نیستیم

اگه برا اعمالمون دفتری داشتیم و میتونستیم هر چند وقت یک بار صفحه ای به عقب برگردیم و با دقت به اون نگاه کنیم تازه میفهمیدیم که چقدر مدیونشیم برای لحظه لحظه های زندگی

یکم برین تو بهرش: بیمنه رزق الوری و بوجوده تثبت الارض والسماء… اینا کم نعمتیه تازه اینا که مال همه است تو خیلی مسائل شخصیمون …یکم برگردیم عقب بد نیست …یکم بیاید منصف باشیم.

اره عاشق مولا او خواهد آمد

او خواهد امد اگر تو بخواهی

آری او میاید اگر تو بدانی که برای امدنش چه کار باید انجام دهی

بله او می اید

زمانی که تو به وظایفت عمل کنی…….

 نظر دهید »

اون روزها

13 اردیبهشت 1391 توسط محفل عاشقان

اون روزها ، وقتی دانش آموز بودیم ؛

یکی از ترسناک ترین جملات دنیا ، این بود که :

“  یه برگه از کیفتون بیارید بیرون ”

 

 

 نظر دهید »

هنر معلمی

13 اردیبهشت 1391 توسط محفل عاشقان

هنر معلمي:

معلمي شغل و حرفه نيست، بلکه ذوق و هنر توانمندي است معلمي در قرآن به عنوان جلوه اي از قدرت لايزال الهي نخست ويژه ذات مقدس خداوند تبارک و تعالي است. در نخستين آيات قرآن که بر قلب مبارک پيغمبر اکرم (ص) نازل شد، به اين هنر خداوند اشاره شده است:

اقرا باسم ربک الذي خلق، خلق الانسان من علق، اقرأ و ربک الاکرم، الذي علم بالقلم، علم الانسان ما لم يعلم. (علق: 1ـ 5) بخوان به نام پروردگارت که جهانيان را آفريد. انسان را از خون بسته سرشت بخوان ! و پروردگارت کريمترين است همان که آموخت با قلم، آموخت به انسان آنچه را که نمي دانست.

در اين آيات خداوند، خود را �معلم� مي خواند و جالب اين که معلم بودن خود را بعد از آفرينش پيچيده ترين و بهترين شاهکار خلقت، يعني انسان آورده است. مقام معلم بودن خدا، بعد از آفرينش قرارداد. نوعي انساني را که هيچ نمي دانست، به وسيله قلم آموزش

داد که اين از اوج خلاقيت و هنر شگفت خداوند در امر آفرينش حکايت دارد:

چو قاف قدرتش دَم بر قلم زد              هزاران نقش بر لوح عدم زد

از اين رو، مي توان گفت که هنر شگفت معلمي از آن خداوند عالم است.

شهيد ثاني رحمت الله درباره هنر معلمي خداوند مي فرمايد:

خداوند از آن جهت به وصف (اکرميت) و نامحدود بودن کرامتش، توصيف شد که علم و دانش را به بشر ارزاني داشته است. اگر هر مزيت ديگري، جز علم و دانش، معيار فضيلت به شمار مي رفت، شايسته بود همان مزيت با وصف (اکرميت) در ضمن اين آيات همراه و هم پا گردد و آن مزيت به عنوان معيار کرامت نامحدود خداوند به شمار آيد. کرامت الهي در اين آيات با تعبير �الاکرام� بيان شده است. چنين تعبيري مي فهماند که عالي ترين نوع کرامت پروردگار نسبت به انسان با والاترين مقام و جايگاه او، يعني علم و دانش هم طراز است.

به همين جهت امام خميني (ره) مي فرمود:

معلم اول خداي تبارک و تعالي است ….. به وسيله وحي؛ مردم را دعوت مي کند به نورانيت؛ دعوت مي کند به محبت؛ دعوت مي کند به مراتب کمالي که از براي انسان است.

معلّمي برتر از شهادت

حضرت امام جعفر صادق (ع) مي فرمايند:� هنگامي که روز قيامت شود، خداوند تمام انسان ها را جمع مي کند و چون ترازوي اعمال نهاده شد و خون شهيدان را با مرکب قلم عالمان و معلمان بسنجند، ارزش مرکب آنان بر خون شهيدان فزوني خواهد داشت �. اين ارزش بدان جهت است که شهيدان در ساية علم و تربيت معلمان  و تعليم شايستة آنان به خدا راه يافته و لياقت شهادت نصيبشان شده است.

توصيه امام سجاد (ع) به دانش آموزان

امام سجاد (ع) در زمينة حفظ حقوق معلم مي فرمايد: � حق معلم بر تو آن است که همواره، با ديدة تعظيم و تکريم به او بنگري، مجلس او را گرامي بداري و به سخنانش با دقت گوش دهي، رو به جانب او بنشيني و صدايت را در حضورش بلند نکني �.

لزوم دلسوزي معلم نسبت به شاگرد

مرحوم شهيد ثاني در مورد لزوم دلسوزي معلم نسبت به شاگرد مي نويسد: � معلم بايد دربارة شاگردان، خواهان اموري باشد که نسبت به آنها، در خود احساس علاقه و دوستي کند. و از هرگونه شر و بدي که براي خويش    نمي پسندد براي شاگردانش نيز نپسندد؛ زيرا اين گونه دلسوزي و برابر انديشي نسبت به شاگردان، حاکي از کمالِ ايمانِ معلم و حُسن رفتار و برادري، نمايانگر روح تعاون و همبستگي معلم نسبت به آنان مي باشد� .

حقوق معلم در آينة فرمايشات حضرت سجاد (ع)

حضرت سجاد (ع) در فرمايشات خود سفارش بسياري در حفظ حقوق معلم از سوي شاگردان دارند        و مي فرمايد:� حق کسي که عهده دار تعليم توست آن است که او را بزرگ شماري و مجلس او را سنگين بداري و نيکو به وي گوش فرا دهي و روي خود را بر او کني و با او بلند سخن نگويي و کسي را که از او چيزي        مي پرسد تو پاسخ ندهي و بگذاري که خود او پاسخ گو باشد و در مجلس او با هيچ کس به صحبت ننشيني و در محضر او بدگويي از کسي نکني و اگر از او در نزد تو بدگويي شد از او دفاع کني و عيب پوشش باشي و فضايل و مناقب او را آشکار کني و با دشمنش همنشيني نکني و با دوستش دشمني نورزي؛ پس چون چنين کردي، فرشتگان خداي تعالي به سود تو گواهي خواهند داد که مقصد و مقصود تو از او و فرا گرفتن دانش او فقط براي خدا بوده نه به خاطر مردم �.


 نظر دهید »

هر دلداده ای با دلدار خود خلوت کند

08 اردیبهشت 1391 توسط محفل عاشقان

هردلداده اى با دلدار خود خلوت كند
عَنِ الصَّادِقِ عليه السلام قَالَ:ش
اللَّهُ بِهِ مُوسَى بْنَ عِمْرَانَ عليه السلام أَنْ قَالَ لَهُ يَا ابْنَ عِمْرَانَ كَذَبَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ يُحِبُّنِى فَإِذَا جَنَّهُ اللَّيْلُ نَامَ عَنِّى أَ لَيْسَ كُلُّ مُحِبٍّ يُحِبُّ خَلْوَةَ حَبِيبِهِ هَا أَنَا يَا ابْنَ عِمْرَانَ مُطَّلِعٌ عَلَى أَحِبَّائِى إِذَا جَنَّهُمُ اللَّيْلُ حَوَّلْتُ أَبْصَارَهُمْ فِى قُلُوبِهِمْ وَ مَثَّلْتُ عُقُوبَتِى بَيْنَ أَعْيُنِهِمْ يُخَاطِبُونِّى عَنِ الْمُشَاهَدَةِ وَ يُكَلِّمُونِّى عَنِ الْحُضُورِ)
O امام صادق عليه السلام فرمود:
خداوند به موسى عليه السلام وحى فرمود:
دروغ مى گويد آن كس كه گمان برد مرا دوست دارد امّا چون شب فرا رسد چشم از عبادت من فرو بندد. مگر نه اين است كه هر دلداده اى دوست دارد با دلدار خود خلوت كند؟! هان ! اى پسر عمران ، چون شب شود من متوجّه دوستداران خود شوم و ديده دلشان را بگشايم و كيفرم را در برابر چشمانشان مجسم كنم و با من گفتگو كنند چنان كه گويى مرا مى بينند و در حضور خودم با من سخن مى گويند.(86)

 نظر دهید »

خداوند شاد کردن مسلمان را دوست دارد

08 اردیبهشت 1391 توسط محفل عاشقان

خداوند شاد كردن مسلمان را دوست دارد
قال الباقر عليه السلام : (سئل رسول الله صلى الله عليه و آله أ ى الا عمال أ حب إ لى الله قال اتباع سرور المسلم قال و قيل يا رسول الله و ما اتباع سرور المسلم قال شبعة جوعة و تنفيس كربته و قضاء دينه ).
O امام باقر عليه السلام فرمود: از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پرسيده شد:
خداى عزّوجلّ كدام كار را بيشتر دوست دارد؟
فرمود: مسلمانى را پياپى شاد كردن .
عرض شد: اى رسول خدا! منظور از شاد كردن پياپى مسلمان چيست ؟
فرمود: گرسنگيش را برطرف سازى ، اندوهش را بزدايى و قرضش را بپردازى .(77)

 نظر دهید »

تلاش مورچه برای رسیدن به معشوق

08 اردیبهشت 1391 توسط محفل عاشقان

 

تلاش مورچه براى رسيدن به معشوق
نقل شده كه حضرت داود عليه السلام در حال عبور از بيابانى مورچه اى را ديد مرتب كارش اين است كه از تپه اى خاك برمى دارد و به جاى ديگرى مى ريزد.
حضرت داود عليه السلام از خداوند خواست كه از راز اين كار آگاه شود…، مورچه به سخن آمد كه :
(معشوقى دارم كه شرط و ميل خود را آوردن تمام خاكهاى آن تپه در اين محل قرار داده است !)
حضرت فرمود:
(با اين جثّه كوچك ، تو تا كى مى توانى خاكهاى اين تلّ بزرگ را به محل مورد نظر منتقل كنى ، و آيا عمر تو كفايت خواهد كرد؟!)
مورچه گفت :
(همه اينها را مى دانم ولى خوشم اگر در راه اين كار بميرم به عشق محبوبم مرده ام !).
در اينجا حضرت داود عليه السلام منقلب شد و فهميد اين جريان درسى است براى او.(56)

ز هرچه غير يار استغفراللّه

ز بود مستعار استغفر اللّه

دمى كان بگذرد بى ياد رويش

از آن دم بى شمار استغفراللّه

 نظر دهید »

درمانده نخواهم شد

08 اردیبهشت 1391 توسط محفل عاشقان

درمانده نخواهم شد
و فى الوحى القديم :
(يا ابن آدم ! خلقتك من تراب ، ثمّ من نطفة فلم أ عى بخلقك اءويعيينى رغيف أ سوقه إ ليك فى حينه ).
در وحى قديم آمده است كه :
اى پسر آدم ! در ابتدا تو را از خاك آفريدم و پس از آن از نطفه و در خلقت تو درمانده نشدم .
آيا در رساندن نانى كه بايد در وقت خودش به تو برسانم ، درمانده شدم ؟

 نظر دهید »

دریای رحمت خداوند

08 اردیبهشت 1391 توسط محفل عاشقان

 

درياى رحمت خداوند
عَنِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله عَنْ جَبْرَئِيلَ عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ:
(يَا عِبَادِى كُلُّكُمْ ضَالٌّ إِلَّا مَنْ هَدَيْتُهُ فَاسْأَلُونِى الْهُدَى أَهْدِكُمْ وَ كُلُّكُمْ فَقِيرٌ إِلَّا مَنْ أَغْنَيْتُهُ فَاسْأَلُونِى الْغِنَى أَرْزُقْكُمْ وَ …. )
خداوند متعال مى فرمايد:
اى بندگانم ! همه گمراهيد جز آنكه من راهنمايش باشم ، پس از من راهنمايى بخواهيد تا شما را هدايت كنم .
و همه فقيريد جز آن كه من توانگرش سازم ، پس روزى را از من بخواهيد تا شما را روزى دهم .
و همه گنهكاريد جز آنكه من حفظش كنم ، پس از من آمرزش بجوئيد تا شما را بيامرزم . و كسى كه معتقد باشد منم كه قدرت بر آمرزش دارم و از من مغفرت بجويد بدون باك او را مى آمرزم .
اگر اولين و آخرين و زندگان و مردگان شما … بر تقوا و پرهيزگارى يكى از بندگانم اجتماع كنيد (يعنى همه با تقوا شوند) به اندازه بال پشه اى به ملك من زياد نگردد.
اگر اولين و آخرين و زندگان و مردگان شما … بر شقاوت قلب بنده اى از بندگانم اجتماع كنند (يعنى همه شقى شوند) باز به اندازه بال مگسى از ملك و سلطنت من كم نگردد.

گر جمله كائنات كافر گردند

بر دامن كبريايش ننشيند گرد

و هرگاه اولين و آخرين شما همه و همه اجتماع كنند، و هر يك تا قدرت دارند آرزو كنند آرزويشان را برآورم ، و اين به قدرى در سلطنت و ملك من بى اثر است كه همانند آن است يكى از شما در كنار دريا رفته و سوزنى را در آن فرو برده و سپس بيرون كشد و اين بدان جهت است كه منم يگانه بخشنده بزرگوار

 نظر دهید »

خدا دوست کسی است که دوستش بدارد

08 اردیبهشت 1391 توسط محفل عاشقان

خدا دوست كسى است كه دوستش بدارد
خداوند تعالى به داود عليه السلام وحى فرمود: اى داود! به بندگان زمينى من بگو: من دوست كسى هستم كه دوستم بدارد و همنشين كسى هستم كه با من همنشينى كند و همدم كسى هستم كه با ياد و نام من انس گيرد و همراه كسى هستم كه با من همراه شود، كسى را بر مى گزينم كه مرا برگزيند و فرمانبردار كسى هستم كه فرمانبردار من باشد. هر كس مرا قلباً دوست بدارد و من بدان يقين حاصل كنم ، او را به خودم بپذيرم و چنان دوستش بدارم كه هيچ يك از بندگانم بر او پيشى نگيرد. هر كس براستى مرا بجويد بيابد و هر كس جز مرا بجويد مرا نيابد. پس - اى زمينيان ! - رها كنيد آن فريبها و اباطيل دنيا را و به كرامت و مصاحبت و همنشينى و همدمى با من بشتابيد و به من خوگيريد تا به شما خوگيرم و به دوست داشتن شما بشتابم .(5)

 نظر دهید »

سرداب سامرا وغیبت امام زمان

31 فروردین 1391 توسط محفل عاشقان

سرداب سامرا و غیبت امام زمان(ع)


نويسنده: مصطفي قبادي

از بررسي كاربردهاي گوناگون واژة سرداب در لغت و عرف عامه مردم به خوبي معلوم مي‌شود كه اين كلمه در كتاب‌هاي لغت و اصطلاح رايج در زبان اغلب مردم در طول تاريخ به يك معني به كار مي‌رود. توضيح آنکه سرداب و سردابه به خانه‌اي گفته مي‌شود كه آن را در زمان‌هاي سابق ـ به ويژه در مناطق گرمسير ـ در آن موقع كه هنوز وسايلي چون كولر، پنكه، يخچال و… ساخته نشده بود، در زمين مي‌ساختند تا در ايام بسيار گرم تابستان از طريق سكونت در آنجا از گزند گرما در امان باشند و به وسيله قرار دادن اغذيه و اشربة فاسد شدني در اين مكان، از فاسد شدن آنها جلوگيري نمايند. مرحوم دهخدا دراين‌باره مي‌نويسد: سرداب خانه‌اي را گويند كه در زمين سازند، خانه‌اي كه در زيرزمين سازند تا در گرما به آن پناه برند و آب در آنجا نگاه دارند تا سرد بماند…1 سرداب غيبت متوكل عباسي نسبت به شيعيان و دوستداران اهل‌بيت(علیه السلام) بسيار سخت‌گيري مي‌كرد. تاريخ‌نگاران نقل مي‌كنند كه هيچ‌كس مثل متوكل به گماردن جاسوس و جمع‌آوري اخبار مناطق گوناگون اهتمام نداشت. وقتي جاسوسان وي و فرماندار نظامي مدينه، عبدالله بن محمد هاشمي، در مورد فعاليت‌هاي سياسي امام هادي(علیه السلام) و نفوذ معنوي او در بين مردم و به ويژه شيعيان گزارش‌هايي به متوكل دادند او بسيار نگران شد؛ زيرا شرايط به گونه‌اي نبود كه بتواند آن حضرت را به زور به زندان يا تبعيد بفرستد يا جلوي فعاليت‌هاي او را بگيرد؛ از اين رو به حيله و نيرنگ متوسل شد و به ظاهر نامه محبت‌آميزي به امام هادي(علیه السلام) نوشت و او را به سامرا دعوت كرد. آن‌گاه بدون معطلي يحيي بن هرثمه را با سيصد سرباز مأمور كرد كه امام هادي(علیه السلام) را به همراه خانواده به سامرا، مركز خلافت عباسي، منتقل نمايد تا در سامرا از هر جهت بتواند آن حضرت را زير نظر داشته باشد. به اين ترتيب حضرت هادي(علیه السلام) در سال 236ق. به سامرا برده شد و بيش از بيست سال در بدترين شرايط، تحت‌نظر دژخيمان عباسي در شهر سامرا زندگي كرد و در نهايت با توطئه‌اي كه متوكل چيده بود در سال 254ق. به شهادت رسيد و جنازه مطهر آن حضرت در همان خانه مسكوني خودشان به خاك سپرده شد. پس از شهادت امام هادي(علیه السلام) حضرت عسكري(علیه السلام) در همان خانه‌اي كه پدر بزرگوارشان در آنجا زندگي مي‌كردند سكونت گزيدند. دربارة سرداب دو ديدگاه وجود دارد: بسياري بر اين باورند با توجه به شرايط جغرافيايي منزل، همانند ديگر خانه‌ها از ابتدا اين سرداب با همين عنوان و کارکرد وجود داشته است؛ برخي مانند مرحوم علامه عسکري بر اين باور بوده اند که شهرهايي مانند سامرا و شهرري با گذر ايام به واسطه اختلاف ارتفاع پديدار شده شهرهاي جديد روي شهرهاي قديم ساخته مي‌شده اند. بناي شهر جديد روي شهر قديم باعث مي‌شود که خانه‌هاي مسکوني شهر قديمي کارکرد سردابي شهرهاي جديد را پيدا کند. بنا بر اين نظر، سرداب مورد بحث ما همان منزل مسکوني ائمه(علیه السلام) بوده که با ساخت شهر جديد چون در ارتفاع پايين‌تري قرار گرفته به مانند سرداب به نظر مي‌آيد. هرکدام از دو نظر فوق را بپذيريم بنا بر گزارش‌هاي مسلم تاريخي و روايات معتبر متعدد تعداد قابل توجهي از تشرفات به محضر امام عصر(علیه السلام) تا آغاز غيبت کبرا و خصوصاً در دوره حيات امام عسکري(علیه السلام) در اين خانه و سرداب شريف انجام گرفته است؛ از آن جمله‌اند: ديدار علي بن بلال، احمد بن هلال، محمد بن معاويه بن حكم و… خانه امام عسكري(علیه السلام) از آن جهت كه محلّ سكونت و عبادت سه نفر از امامان شيعه يعني امام هادي، امام حسن عسكري و امام مهدي(علیه السلام) بوده همواره در طول تاريخ مورد توجه و احترام مردم واقع شده است. علاوه بر آن به شهادت اسناد معتبر تاريخي، قبر بيش از بيست و دو تن از امام‌زادگان نيز در آن محل واقع شده كه اين امر در نوع خود نشانگر اهميت و ارج اين مكان شريف در نزد اولياي الهي است و از همين‌رو هماره مورد احترام شيعيان بوده است. يكي از مهم‌ترين علل تحت نظر قرار گرفتن امام هادي(علیه السلام) و امام عسكري(علیه السلام) دستيابي به حضرت مهدي(علیه السلام) بود؛ چون خلفاي عباسي از طريق ده‌ها روايت ـ كه از پيامبر اكرم(ص) نقل شده بود ـ خبر داشتند كه فرزند حضرت عسكري(علیه السلام)، امام مهدي(علیه السلام) بساط حكومت‌هاي جائر و غاصب را در هم خواهد پيچيد و به ستمگري و ظلم پايان خواهد داد. از اين‌رو هميشه در كمين بودند تا به محض تولد فرزند امام عسكري(علیه السلام) او را دستگير نموده، به شهادت برسانند. اما مشيّت الهي آن بود كه جريان تولد حضرت مهدي(علیه السلام) همانند تولد حضرت موسي(علیه السلام) به صورت نهاني در نزديكي كاخ فرعون واقع گردد، بدون آنكه فرعون و دژخيمان او از اين واقعه بويي ببرند. با اين وجود تلاش براي دستيابي به حضرت مهدي(علیه السلام) همچنان ادامه داشت. حتي سال‌ها پس از شهادت امام حسن عسكري(علیه السلام) خلفاي عباسي منزل امام عسكري(علیه السلام) را زيرنظر داشتند و گاهي به طور ناگهاني به آنجا يورش مي‌بردند تا بلكه بتوانند حضرت مهدي(علیه السلام) را دستگير كنند؛ زيرا در جريان شهادت امام عسكري(علیه السلام) وقتي امام مهدي(علیه السلام) عموي خود ـ جعفر ـ را از نماز خواندن بر پيكر امام عسكري(علیه السلام) باز داشتند و خود بر پيكر آن حضرت نماز خواندند تقريباً بر همگان معلوم شد كه امام مهدي(علیه السلام) علي‌رغم مراقبت‌هاي دژخيمان عباسي متولد شده‌اند و هم‌اكنون جانشيني حضرت عسكري(علیه السلام) را برعهده دارند. بنابراين، پس از شهادت امام يازدهم نه تنها از شدت تعقيب و جست‌وجوي عوامل حكومت كاسته نشد بلكه به جهت احساس خطر بيشتر بر شدت اين كار افزوده شد. در يك مورد معتضد (شانزدهمين خليفه عباسي) عده‌اي از سربازان خود را از بغداد به سامرا فرستاد تا به طور ناگهاني، در فرصتي مناسب در حالي كه اطراف خانه امام عسكري(علیه السلام) را به محاصره در مي‌آورند به داخل منزل يورش ببرند و اگر حضرت مهدي(علیه السلام) را در آنجا يافتند دستگير نمايند. وقتي سربازان خليفه وارد حياط خانه امام عسكري(علیه السلام) شدند و بخش‌هاي مختلف خانه را مورد بررسي قرار دادند به در سرداب منزل رسيدند، از صداي تلاوت قرآن كه به گوش مي‌رسيد متوجه شدند كه امام مهدي(علیه السّلام) در سرداب مشغول تلاوت قرآن هستند. با مشاهده اين كار آنجا را به طور كامل به محاصره خود درآوردند و در پشت در سرداب منتظر ماندند تا موقع خارج شدن آن حضرت او را دستگير نمايند. مدتي بعد امام(علیه السلام) در جلو چشم سربازان خليفه از سرداب بيرون آمدند و آنجا را ترك كردند بدون اينكه حتي يك نفر از سربازان جرئت پيدا كنند تا كاري انجام دهند. وقتي كه امام(علیه السلام) كاملاً از ديد سربازان دور شدند فرماندة نيروهاي خليفة عباسي به نيروهاي خود دستور داد تا وارد سرداب شوند و امام(علیه السلام) را دستگير نمايند. سربازها به او گفتند: مگر نديديد كه او از سرداب خارج شد و از مقابل شما عبور كرد و از خانه خارج شد؟ به محض شنيدن اين خبر فرماندة دژخيمان عباسي در حالي كه بسيار آشفته و نگران شده بود گفت: من كسي را نديدم اگر شما او را ديديد چرا دستگيرش نكرديد؟ آنها در پاسخ گفتند: ما گمان مي‌كرديم كه خود شما او را مي‌بينيد و لزومي نمي‌بينيد كه او را دستگير كنيم در نتيجه ما هم هيچ‌گونه عكس‌العملي نشان نداديم.2 از اين تاريخ به بعد سرداب امام حسن عسكري(علیه السلام) به سرداب غيبت مشهور شد. اين در حالي بود كه سال‌ها پيش از آن؛ يعني در سال 260ق. به دنبال شهادت حضرت عسكري(علیه السلام) دوران غيبت صغرا شروع شده بود.3 دشمنان امام عصر(علیه السلام) در دورة معاصر که همراه با اشغالگران اروپايي و آمريکايي، گستاخي و جسارتي افزون يافته اند در کنار ديگر جنايات جانسوز و بي‌رحمانه خود، طيّ دو نوبت بمب گذاري به تخريب اين مکان نوراني همت گماشتند و تا حدّ زيادي به خواسته پليد خود دست يافتند. بناي سرداب پيش از اين بمب‌گذاري‌ها و تخريب، داراي سه قسمت عمده به شرح زير بود: يك غرفة شش ضلعي، يك غرفه مستطيل كوچك و يك غرفه به شكل مستطيل بزرگ. توضيح بيشتر آنكه غرفة مستطيل بزرگ در ميان مردم به «مصلاي مردان» و غرفه مستطيل شكل كوچك به «مصلاي بانوان» معروف بود. اين بخش‌ها با دو راهرو بلند و طولاني به يكديگر مربوط مي‌شدند؛ يعني يك راهرو طولاني مصلاي مردان و مصلاي زنان را به هم وصل مي‌كرد و يك راهرو طولاني ديگر بين مصلاي مردان و غرفه شش ضلعي وجود داشت. همچنين اين بخش‌هاي سه‌گانه هر يك از طريق روزنه‌اي كوچك و طولاني كه از قسمت‌هاي فوقاني ديوار آغاز شده تا پايين‌ترين حدّ ديوار بيروني مسجد جامع امتداد مي‌يابد و نور و هوا دريافت مي‌كرد. پلكاني كه راه ورود و خروج سرداب بود و به غرفه شش ضلعي منتهي مي‌شد، داراي بيست پله بود. ورودي اين پلكان و سرداب در داخل ساختمان مسجد و بر ديواري قرار گرفته بود كه ورودي نمازخانه نيز در آن واقع بود. طول مصلاي مردان پنج متر و هشتاد سانتيمتر و عرض آن سه متر و پنجاه سانتي‌متر بود در ضمن طول مصلاي زنان چهار متر و شصت سانتي‌متر و عرض آن سه متر بود. طول راهرويي كه مصلاي مردان و زنان را به هم مربوط مي‌ساخت چهار متر بود. طول روزنه‌اي كه نور غرفه شش ضلعي را تأمين مي‌كرد حدود شش متر و طول روزنه‌اي كه نور مصلاي زنان را تأمين مي‌كرد چهار متر و پنجاه سانتي‌متر بود. در انتهاي غرفه مستطيل شكل يعني انتهاي همان مصلاي مردان، يك در چوبي كه معروف به باب غيبت بود وجود داشت، در پشت اين در اتاق كوچكي قرار داشت كه طول آن يك مترو پنجاه سانتي‌متر بود. اين اتاق به نام محل غيبت شهرت پيدا كرده كه در حقيقت بخش مكمل غرفه مستطيل شكل بزرگ محسوب مي‌شد و در جلوي آن حفاظ مشبكي بود كه آن را از بقيه غرفه جدا مي‌كرد. چاه معروف به چاه غيبت هم در گوشه‌اي از همين اتاق قرار داشت. اشاره به اين نكته نيز خالي از فايده نيست كه اين سرداب در جهت غربي صحن عسكريين(علیه السلام) به سمت شمال واقع شده و در طول تاريخ اصلاحات و تعميرات زيادي در آن انجام گرفته است. هميشه در موقع تعمير و ترميم بارگاه عسكريين(علیه السلام) در ساختمان سرداب نيز تغييرات و اصلاحاتي به عمل آمده است؛ به عنوان مثال در زمان‌هاي گذشته، از داخل بارگاه عسكريين(علیه السلام) از كنار مرقد حضرت نرجس خاتون به سرداب مي‌رفتند و اين وضع به همين صورت تا سال 1202ق. ادامه داشت و در اين سال احمد خان دنبلي براي سرداب راهي جداگانه از طرف شمال باز كرد و راه سرداب از طرف روضه عسكريين(علیه السلام) را مسدود نمود و صحن سرداب را جداگانه ساخت كه تقريباً از يك فضاي بزرگي به طول 60 متر و عرض 20 متر برخوردار است. بنابراين اگر در كتاب‌هايي چون «مزار» شهيد اوّل اعمال و دعاهاي مربوط به زيارت اين سه امام در يك مكان ذكر شده است؛ علت آن است كه در زمان سابق راه سرداب نيز از پشت حرم عسكريين(علیه السلام) در يك ساختمان بوده است، لذا پس از زيارت عسكريين(علیه السلام) بلافاصله زيارت امام زمان(علیه السلام) و سپس زيارت حضرت نرجس خاتون ذكر شده است. در هرحال اين سرداب در طول تاريخ به اندازه‌اي مورد توجه مردم بوده است كه در آن آثار ارزشمندي از منبت‌كاري و كاشي‌كاري و ساير هنرهاي معماري به كار رفته است. از جمله اين اشيا، درِ چوبي نفيسي است كه از دوران خلافت عباسيان به جاي مانده است و از ويژگي‌هاي هنري و تاريخي ارزشمندي برخوردار است. دشمنان مكتب تشيع در طول تاريخ، گاه از سر جهالت و گاه به خاطر عنادي كه با اهل‌بيت(علیه السلام) داشتند، با به كارگيري عوامل خود، از راه جعل افسانه‌هاي خيالي و بي‌اساس و نسبت دادن آن به شيعيان، اصل مكتب تشيع را زير سؤال ببرند و پيروان آن را مورد تمسخر و استهزا قرار دهند. ابن خلدون در اين زمينه مي‌نويسد: «غلو كنندگان شيعه مخصوصاً دوازده امامي‌ها مي‌پندارند: دوازدهمين امامشان كه محمدبن حسن العسكري است كه از او به لقب مهدي ياد مي‌كنند، داخل سرداب خانه‌شان در شهر حله متولد شد و در حالي كه در آغوش مادرش مخفي بود غائب گشت و او در آخرالزمان ظهور و زمين را از عدل و داد پر مي‌كند…4 و در ادامه گفتارش اضافه مي‌كند كه: … شيعيان هم‌اكنون نيز بعد از نماز مغرب جلو در اين سرداب، با اسب‌هاي آماده جمع مي‌شوند واو را به اسم صدا مي‌زنند كه: اي سرور ما اكنون ما آماده‌ايم ظهور كن…!!!» ب) ميرزا حسين نوري طبرسي در «كشف الاستار» مي‌گويد: «ابن خلكان در تاريخ خودش مي‌نويسد: شيعيان در انتظار امامشان كه او را مهدي مي‌نامند به سر مي‌برند و معتقدند او در مقابل چشم مادرش در سن چهار يا پنج يا نه سالگي داخل سرداب شده و در آنجا نهان گشته است و در آخرالزمان از همانجا ظهور خواهد كرد…»5 د) ابن تيميّه هم مشابه اين عقيده را داشته و همين مستمسک وهابيان براي ضربه به شيعه وآثار اهل‌بيت(علیه السلام) شده است.6 همان طور که ديديم شيعيان اين مکان را محل آغاز غيبت نمي‌دانند و از آن جهت براي آنان مورد احترام بوده که خانة سه امام معصوم(علیه السلام) و محل سکونت و عبادت ايشان بوده است. نه تنها شيعيان در اطراف اين چاه، انتظار نمي‌کشند که اساساً محلّ ظهور را بنا برروايات متواتر و مکرر با کيلومترها فاصله از اين چاه در باشرافت‌ترين نقطة روي زمين و کنار کعبه مي‌دانند. حتي يک روايت در تمام منابع شيعي نمي‌توان يافت که آن چاه را محل سکونت امام معرفي کند و حتي درباره دورة غيبت کبرا نيز دربارة محلّ سکونت ايشان روايات و گزارش‌هاي بسياري وجود دارد که احتمال سکونت آن حضرت را در سرداب به صفر مي‌رساند؛ البته اين را نمي‌توان منکر شد که شرافت اين مکان و انتساب آن به پدر و جدّ امام زمان(علیه السلام) مي‌تواند دليل قابل توجهي براي حضور ايشان در نوبت‌هاي زياد و زمان‌هاي نامشخص باشد و شايد بر همين اساس بوده که تشرفات زيادي در اين مکان اتفاق افتاده و اين مکان را از جمله مکان‌هايي قرار داده که بيش از ديگر بناها و اماکن شرف پذيرايي از آن وجود نازنين يافته است. اطلاعات رسمي و مستندي از سرنوشت اين بناي شريف و بازسازي‌ها در دسترس نگارنده نبوده ليک همگان اميدواريم با بازگشايي مجدد حرم شريف عسکريين(علیه السلام) آثاري از اين يادگار مهم و بي‌نظير امام عصر(علیه السلام) براي شيعيان باقي مانده باشد.

پي‌نوشت‌ها: 1 . لغت‌نامه، ج 9، ص 13586. 2

. بحارالانوار، ج52، صص53-52.

3 . اين واقعه در زمان معتضد كه در سال 279ق. حكومت را به دست گرفته بود اتفاق افتاده است؛ يعني حداقل نوزده سال پس از آغاز دوره غيبت صغري…

4 . مقدمه ابن خلدون، صفحه 157.

5 . كشف الاستار، ص210. 6

. الصواعق المحرق، ص100. منبع: ماهنامه موعود شماره 93 /خ

 نظر دهید »

سرمن رای

31 فروردین 1391 توسط محفل عاشقان

شهر سامرا چهارمين شهر مقدس عراق است. نام این شهر در اصل « سر من رأی » بوده است یعنی « هر که آن را ببیند شاد می شود » اما بعدها این شهر رو به ویرانی نهاد و به « ساء من رأی » ، « هر که آن را ببیند ناراحت می شود »مشهور شد و پس از مدتی به اختصار ، « سامرا » نام گرفت. ساختمان اين شهر كه در 124 كيلومتري شمال بغداد و در سمت شرق رودخانه دجله قرار گرفته، به سال 221 هـ . باز مي گردد.در اين سال محمد المعتصم بالله فرزند هارون الرشيد پايتخت خلافت را از شهر بغداد به سامرا منتقل ساخت و تا سال 256 هـ . هشت خليفه از اين شهر حكمراني و خلافت نمودند. در اين سال المعتمد علي الله عباسي بار ديگر به بغداد بازگشت و آنجا را پايتخت خلافت قرار داد. سامرا طي مدت سه دهه پايتختي، توسعه فراواني يافت و تعداد زيادي از كاخها و تفريح گاهها و مساجد در اين شهر ساخته شد. آنچه امروزه بر اهميت اين شهر مي افزايد، قرار داشتن بُقعه پاك دو امام معصوم و برخي از افراد خانواده ايشان مي باشد. حرم مطهر امام دهم حضرت علي بن محمد الهادي(عليهما السلام) (تاريخ شهادت: سال 254 هـ .) و امام يازدهم امام حسن بن علي عسكري(عليهما السلام)(تاريخ شهادت: 260 هـ .) قلب شهر امروزي را تشكيل مي دهد، اين بقعه در دوران زندگاني دو امام(عليهما السلام)خانه مسكوني آنان بود، و پس از شهادت در آنجا دفن شده اند. درون ضريح آرامگاه دو امام معصوم و « حكيمه خاتون » دختر حضرت جواد و عمه امام عسكري است كه شاهد ولادت امام زمان «عج» بوده است. اين بانو زني پرهيزكار و مورد احترام چهار امام معصوم بوده است و ديگري «نرگس خاتون» همسر امام حسن عسكري(عليه السلام)و مادر امام زمان است. نخستين ساختمان بر آرامگاه آنان، از قرن چهارم هجري است كه تاكنون همواره تجديد و ترميم شده و توسعه يافته است. اين حرم مطهر داراي گنبدي است كه يكي از بزرگترين گنبدها در جهان اسلام است، محيط اين گنبدِ طلاييِ عظيم، 68 متر است كه در آن 72 هزار كاشي طلا به كار رفته است. در دو سمت اين گنبد دو گلدسته طلايي زيبا قرار دارد كه هر يك داراي 36 متر طول است. آن گنبد در سال 1200 هـ . بر جاي گنبد كهني كه ناصرالدوله حمداني در سال 333 هـ . آن را ساخته بود بنا گرديد. در زير گنبد حرم مطهر، ضريح نقره اي زيبايي قرار داشت كه ساخته هنرمندان اصفهاني در سالهاي دهه 60 ميلادي بود. متاسفانه حرم مطهر عسکریین (سلام الله علیهم) چهار سال پیش توسط دشمنان و افراد معاند بمب گذاری شد و همینک توسط شیعیان و با نظارت علماء بزرگوار در حال بازسازی است.

 نظر دهید »

یاران امام حسین علیه السلام در کربلا

30 فروردین 1391 توسط محفل عاشقان

 


ابوثمامه صائدی (صیداوی)

عمر بن عبدالله، معروف به ابوثمامه، از چهره های سرشناس شیعه در کوفه بودند که در شجاعت و اسلحه شناسی زبان زد خاص و عام بود. وقتی مسلم بن عقیل برای بیعت گرفتن از مردم وارد کوفه شدند، ابوثمامه را مسئول دریافت کمک های مالی و تهیه اسلحه کردند. وی پس از پراکنده شدن مردم از دور مسلم بن عقیل و پیش از شروع درگیری های کربلا، خود را از کوفه به کربلا رساند و در زمره یاران امام حسین علیه السلام قرار گرفت. نقل می کنند در روز عاشورا نزدیک ظهر خود را به امام حسین علیه السلام رساند و به آن حضرت گفت: «جانم فدای تو دشمنان لحظه به لحظه به ما نزدیک تر می شوند. دوست دارم مانع حرکت آنها به سوی شما باشم، هرچند در این راه کشته شوم، اما قبل از شهادت می خواهم نماز ظهر را با تو بخوانم». امام علیه السلام نگاهی به آسمان کردند و فرمودند: «نماز را به یاد ما آوردی؛ خدا تو را از نمازگزاران ذاکر قرار دهد». آن گاه ابوثمامه و جمعی دیگر با امام علیه السلام به نماز ایستادند. او پس از نماز به میدان رفته، به شهادت رسید.

عمروبن قرظه انصاری

قرظه انصاری از اصحاب باوفای رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بود که در جنگ احد شرکت کرد و از مکتب نوپای اسلام دفاع کرد. پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در کوفه سکونت گزید و در جنگ های جمل و صفین و نهروان در رکاب امیرالمؤمنین علیه السلام به جهاد پرداخت. قرظه انصاری پسری داشت به نام عمرو که به همراه امام حسین علیه السلام در کربلا حضور یافت و محافظت از جان حضرت را عهده دار شد و هر تیر و شمشیری که به طرف امام حسین علیه السلام پرتاب می شد، به جان خود می خرید. او در ماجرای حمله به لشکر عمرسعد این رجز را می خواند: «سپاه انصار باور دارند که من از اهل حرم دفاع می کنم. ضربت من ضربت جوانی سربلند و پیش آهنگ است. جان و مالم فدای حسین باد!» نقل می کنند وقتی در جنگ بر بدنش زخم بسیار وارد شد، در لحظات آخر ناگهان چشم باز کرد و به امام حسین علیه السلام عرض کرد: «ای فرزند رسول خدا، آیا شرط جان بازی به جای آوردم؟» حضرت فرمودند: «آری، سلام مرا به رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم برسان…».

بکیر بن حرّ بن یزید ریاحی

وقتی حرّ بن یزید ریاحی متوجه شد که عمرسعد مصمم است با امام حسین علیه السلام به جنگ بپردازد، به فرزند خود «بکیر» گفت: «پسرم، بدن پدرت طاقت تحمّل آتش جهنم را ندارد. اگر با من موافقی به طرف حسین بن علی علیه السلام برویم». بکیر با پدر موافقت کرد و در فرصت مناسب از لشکر عمر سعد کناره گیری کردند و خود را به اردوگاه امام حسین علیه السلام رساندند. آن گاه که امام علیه السلام آن دو را پذیرفتند، حرّ به فرزند خود گفت: «الحمدالله که خداوند ما را از مصاحبت با این قوم ستم کار نجات داد. اکنون بر این قوم ظالم حمله کرده، از فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم دفاع کن». به دنبال پیشنهادِ پدر، او از امام حسین علیه السلام اجازه گرفت و با سپاه عمر سعد به جنگ پرداخت تا به درجه شهادت نایل آمد. وقتی حرّ بالای سر فرزند آمد، چنین گفت: «خدای را سپاس که شهادت در رکاب مولایمان حسین علیه السلام را روزی تو ساخت».

جَون بن خویّ

جون خدمت گزار ابوذر غفاری بود. وی پس از رحلت ابوذر در ربذه به مدینه برگشت و خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام بود. او مردی آگاه به اسلحه شناسی و تعمیر ادوات جنگی بود. پس از شهادت علی علیه السلام در خدمت امام حسن علیه السلام قرار گرفت. وقتی مسئله حرکت امام حسین علیه السلام به مکه پیش آمد، به همراه آن حضرت از مدینه تا مکه و از آن جا تا کربلا آمد و لحظه ای از آن حضرت جدا نشد. در روز عاشورا به حضور امام حسین علیه السلام آمد و اجازه جهاد خواست. امام علیه السلام به او فرمودند: «ای جون، تو گرچه همیشه با ما همراه بودی، اما اکنون اجازه داری که بروی و از این خطری که ما را تهدید می کند خود را نجات دهی». جون گفت: «ای پسر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ، من در روزهای خوشی و راحتی در کنار شما بودم. آیا شایسته است که به هنگام روی آوردن سختی ها از شما دست بردارم؟» و بدین سان پای به میدان شهادت نهاد و مردانه در راه خدا جان داد.

مسلم بن عَوسجه اسدی

مسلم بن عَوسجه از شجاعان نامی روزگار بود. هنگامی که مسلم بن عقیل از طرف امام حسین علیه السلام به کوفه آمد، مسلم بن عوسجه در گرفتن بیعت از مردم و گردآوری کمک های مالی مردم وکیل مسلم بود. نقل می کنند در شب عاشورا وقتی امام حسین علیه السلام فرمود: «من بیعت خود را از گردن شما برداشتم، از پیش من بروید»، او عرض کرد: «ای پسر پیامبر آیا دست از تو برداریم و برویم؟! نه به خدا سوگند من از خدمت تو دور نمی شوم. اگر در یاری تو کشته شوم و باز زنده ام کنند و دوباره بکشند و جسدم را آتش زنند هم چنان همین کار را می کنم و هرگز از تو جدا نمی شوم». پس از جنگ با دشمن وقتی بر زمین افتاد، حبیب بن مظاهر به او گفت: «اگر بعد از تو زنده بودم دوست داشتم وصیت می کردی تا آنچه می خواهی انجام دهم. ولی می دانم که من هم ساعتی بعد به تو ملحق خواهم شد». مسلم بن عوسجه گفت: «تنها وصیت من این است که تا جان در بدن داری دست از یاری حسین برنداری».

عمرو بن جناده

پس از آن که جنادة بن حارث به شهادت رسید، همسر وی از پسرش عمرو خواست که او نیز چون پدرش از خاندان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم دفاع کند. عمرو در پی درخواست مادر به حضور امام حسین علیه السلام آمد و از آن حضرت اجازه خواست تا به میدان برود. امام علیه السلام اجازه ندادند و فرمودند: «شهادت پدرت برای مادر تو بسیار سخت است. اگر برای تو مشکلی پیش آید یقینا مادرت بیش از حد ناراحت می شود». عمرو گفت: «یا اباعبداللّه، مادرم مرا به حضورتان فرستادند تا اجازه جنگ از شما بگیرم». نقل کرده اند وقتی این جوان به شهادت رسید دشمن سر او را از تن جدا کرده به سوی مادرش که ناظر جنگ فرزند بود انداخت. آن مادر فداکار سر او را از زمین برداشت و خون از چهره او پاک کرد و گفت: «ای نور دیده ام، ای آرامش دلم، آفرین بر تو که به وظیفه ات خوب عمل کردی» و سپس آن سر را به طرف لشکر دشمن انداخت و گفت: «ما وقتی چیزی در راه خدا تقدیم کردیم آن را هرگز پس نمی گیریم».

عبداللّه بن مسلم بن عقیل

در روز عاشورا پس از شهادت همه اصحاب امام حسین علیه السلام ، جوانان بنی هاشم آماده نبرد با دشمن شدند. اوّلین کسی که پیش امام علیه السلام آمد عبدالله بن مسلم بود. وقتی از امام حسین علیه السلام اجازه خواست آن حضرت فرمودند: «هنوز از شهادت پدرت مسلم زمان زیادی نمی گذرد. اگر تو به جنگ بروی مادرت ناراحت می شود. بهتر آن است که دست مادرت را بگیری و از این جا بروی». عبدالله گفت: «پدر و مادرم فدایت من هرگز زندگی دنیای بی ارزش زودگذر را به حیات جاودان ترجیح نمی دهم. از تو خواهش می کنم که این جان ناقابل مرا قبول کنی که در راه خدا قربانی کنم». سرانجام پس از اجازه اباعبدالله علیه السلام به میدان رفته، پس از جنگی جوان مردانه در راه خداوند به شهادت رسید.

بشر بن عَمرو حَضرمی

بشر از اهالی «حضرموت» یمن و از یاران امام حسین علیه السلام در کربلا بود. نقل کرده اند در روز عاشورا وقتی جنگ درگرفت و او مشغول دفاع از امام حسین علیه السلام بود، به وی خبر رسید که پسرش را در مرزِ ری به اسیری گرفته اند. او در ابراز عواطف و احساساتش گفت: دوست ندارم پسرم را اسیر کنند و من زنده باشم. وقتی امام حسین علیه السلام این سخنان را شنیدند به او فرمودند: «من بیعت از تو بر می دارم. تو آزادی که بروی و فرزندت را از اسیری نجات دهی». بشر در جواب امام علیه السلام عرض کرد: «ای پسر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ، بدنم طعمه درندگان بیابان شود اگر تو را در این حال تنها بگذارم. به خدا سوگند، محال است تو و خانواده ات را رها کنم. جان من و اهل و عیالم فدای تو باد!».

وهب بن وهب

او قبلاً مسیحی بود. به دست امام حسین علیه السلام به دین اسلام گروید و به همراه مادر و همسرش در کربلا حاضر شد. نقل می کنند در روز عاشورا که حدود هفده روز از ازدواج او و همسرش می گذشت همسر او گفت: حالا که مصمم شده ای که از فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در مقابل دشمنانش دفاع کنی، یقینا اگر در این راه شهید شوی وارد بهشت خواهی شد. باید در حضور امام علیه السلام با من عهد کنی که روز قیامت مرا فراموش نکنی. آن گاه هر دو به حضور امام حسین علیه السلام می آیند و همسر وهب خواسته خود را مطرح می کند، به گونه ای که آن حضرت به شدت متأثر می شوند و گریه می کنند. وقتی که وهب به میدان می رود و با شجاعت به جنگ می پردازد و عده ای از دشمنان امام حسین علیه السلام را به قتل می رساند، به سوی مادر و همسر بر می گردد و به مادرش می گوید: آیا اکنون از من راضی هستی؟ مادر به او می گوید: اگر تا زنده ای با دشمنان امام حسین به مبارزه نپردازی، از تو راضی نمی شوم.

قاسم بن حسن علیه السلام

قاسم بن حسن علیه السلام نوجوانی بود که با اصرار از امام حسین علیه السلام اجازه خواست که به میدان جنگ برود. ابتدا امام علیه السلام راضی نشدند که او عازم میدان شود، ولی هنگامی که با اصرار بیش از حد او مواجه شدند اذن جهاد در راه خدا را به او دادند. او نیز پس از رشادت های بسیار در میدان نبرد به شهادت رسید. نقل می کنند وقتی قاسم بن حسن علیه السلام عازم میدان شد این اشعار را می خواند: «اگر مرا نمی شناسید پس بدانید من فرزند امام حسن علیه السلام و نوه رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم هستم و این حسین علیه السلام است که اکنون در محاصره شماست. خداوند شما را سیراب نسازد». وقتی قاسم به زمین افتاد عموی خود را صدا زد و امام حسین علیه السلام فورا خود را به او رساندند. وقتی سر او را به دامن گرفتند فرمودند: «از رحمت خدا دور باشند قومی که تو را کشتند!» به خدا سوگند بر عمویت بسیار سنگین است که صدایش کنی و او پاسخ تو را ندهد یا اگر پاسخ داد فایده ای برای تو نداشته باشد».

عبداللّه اصغر

یکی دیگر از یاران امام حسین علیه السلام در روز عاشورا عبدالله اصغر فرزند دیگر امام حسن علیه السلام است. نقل می کنند وقتی در ساعات آخر نبرد عاشورا صدای عمویش امام حسین علیه السلام را شنید که یار و مددکار می طلبد، از خیمه بیرون آمد و به سمت میدان حرکت کرد. حضرت زینب علیهاالسلام خواستند مانع رفتن او شوند ولی او گفت: سوگند به خدا از عمویم جدا نمی شوم و وقتی خود را به امام حسین علیه السلام رساند که یکی از دشمنان از پشت سر قصد جان امام حسین را کرده بود. عبدالله اصغر دست خود را جلو برد تا مانع برخورد شمشیر به آن حضرت شود که بر اثر ضربه شمشیر دست عبدالله اصغر قطع شد. امام حسین علیه السلام عبدالله را در بغل کشیدند و فرمودند: «ای پسر برادرم، صبر کن. طولی نمی کشد خداوند تو را به پدران بزرگوارت ملحق می سازد و تو به آرامش می رسی». در این لحظه تیری از طرف دشمن پرتاب شد و عبدالله را در آغوش عموی بزرگوارش به شهادت رساند.

حضرت علی اکبر علیه السلام

علی اکبر در بین سال های 33 تا 35 ه از مادری بزرگوار به نام لیلا دختر ابی مرّه در شهر مدینه چشم به جهان گشود. وی در مکتب انسان ساز پدر و در دامن خاندان پاک امامت شیوه های صحیح دفاع از مکتب و اطاعت از امامت و حمایت از اهداف و آرمان های مقدس آن را آموخت و لحظه ای در این امر فروگذاری نکرد و تا آخرین نفس از امام زمانش دفاع کرد. او در روز عاشورا اولین نفر از بنی هاشم بود که در میدان نبرد حاضر شد و پس از مبارزه جانانه جام شهادت سر کشید. وقتی امام حسین علیه السلام او را به میدان فرستادند فرمودند: «خداوندا، شاهد باش جوانی را به جنگ با این مردم ستم کار فرستادم که شبیه ترین مردم از نظر خُلق و خَلق به پیامبر تو بود. هرگاه مشتاق دیدار پیامبرت می شدیم به چهره او می نگریستیم». نقل می کنند علی اکبر در موقع جنگ با یزیدیان این شعر را زمزمه می کرد: «من علی بن حسینم. به خدا سوگند که ما به پیامبر سزاوارترینیم. به خدا سوگند نابه کاری چون یزید بر ما حکومت نخواهد کرد. با شمشیر با شما می جنگم و از پدرم حمایت می کنم».

اَسلَم بن عَمرو

اَسلم غلامی بود که امام حسین علیه السلام او را پس از خریداری آزاد کردند. او همیشه در خدمت امام علیه السلام بود. حتی پسر او به عنوان کاتب امام حسین علیه السلام در کنار آن حضرت به سر می برد. اسلم از همان ابتدا به همراه امام حسین علیه السلام از مدینه خارج شد و لحظه ای از امام زمانش جدا نشد. وقتی در روز عاشورا اجازه گرفت که با دشمنان اهل بیت علیه السلام بجنگد این شعر را زمزمه می کرد: «امیری حسین و نَعْمَ الاَمیر، سُرور الفُؤاد البَشیر النَذیر؛ پیشوا و رهبر من حسین است و حقا که چه رهبر خوبی است. او مایه سرور دل ها و بشیر و نذیر است». وقتی پس از جهاد دلیرانه بر زمین افتاد امام حسین علیه السلام او را در آغوش گرفتند و صورت خود را بر صورت او نهادند. اسلم بن عمرو با دیدن این صحنه لبخندی زد و گفت: «چه کسی مثل من از این افتخار برخوردار است که پسر پیغمبر صورت بر صورتش بگذارد؟» این را گفت و جان به جان آفرین تسلیم کرد.

حَجّاجِ بن بَدْر السّعدی

حجاج از اهالی بصره و از قبیله سعد بن تمیم است. از جمله نامه هایی که امام حسین علیه السلام به مردم کوفه نوشتند نامه ای بود که به مسعود بن عمرو نوشتند. او نیز در پاسخِ نامه امام حسین علیه السلام نامه ای را به دست حجاج برای امام حسین علیه السلام می فرستد. در آن نامه آمده است: «اما بعد، ای پسر دختر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ، نامه شما واصل و از مندرجات آن اطلاع حاصل شد. ما مطیع شما هستیم. خداوند زمین را از راهنمای خیر و دلیل راه حق خالی نمی گذارد. تو امروز حجت خدا بر خلق و ودیعه او در زمین، و شاخه ای از درخت وجود احمدی هستی. به جانب ما پیش آی که گردن های بنی تمیم برای فرمان تو خم گشته و در پیروی از فرمان تو از شتر تشنه در ورود به آب مطیع تر است». حجاج پس از رساندن این نامه هم چنان در رکاب امام حسین علیه السلام بود تا در روز عاشورا به فیض بزرگ شهادت نائل آمد.

عابِس بن اَبی شَبیب شاکری

عابس در دلیری و سخن وری و عبادت و شب زنده داری زبان زد مردم بود. او از طایفه بنی شاکر است. این طایفه در اخلاص و فداکاری در راه ولایت علی علیه السلام کم نظیر بودند و در شجاعت به گونه ای بودند که آنها را جوانمردانِ عرب می نامیدند. عابس از جمله کسانی بود که وقتی مسلم بن عقیل به کوفه آمد با او بیعت کرد و بعد هم از طرف مسلم، نامه ای به امام حسین علیه السلام در مکه رساند و در ماجرای کربلا به همراه هم پیمان خود «شوذب» رشادت های زیادی نشان داد. سپاه کوفه از نبرد تن به تن با وی ناتوان بود. وقتی دلاوری های او را عمر بن سعد دید دستور داد تا لشکر او را سنگ باران کنند. نقل می کنند وقتی پس از شهادتش سر او را از پیکرش جدا ساختند سر مطهر او دست عده ای بود که هر یک برای دریافت جایزه مدعی بود که وی او را کشته است.

حضرت ابوالفضل العباس

حضرت ابوالفضل علیه السلام فرمانده و پرچم دار سپاه امام حسین علیه السلام در روز عاشورا بود. آن حضرت قامتی رشید، چهره ای زیبا و شجاعتی کم نظیر داشت و به سبب سیمای جذابش او را قمربنی هاشم می گفتند. در حادثه کربلا فرماندهی سمت چپ سپاه امام حسین علیه السلام را عهده دار بود و علاوه بر تهیه آب، نگهبانی از خیمه ها و محافظت از خاندان امام حسین علیه السلام را نیز برعهده داشت. در روز عاشورا سه برادر او پیش از او به شهادت رسیدند. عباس علیه السلام مظهر ایثار و وفاداری و گذشت بود. نقل می کنند وقتی به دستور امام حسین علیه السلام برای تهیه آب عازم میدان شد و پس از نبردی بی نظیر وارد شریعه فرات گردید، با آن که تشنه بود، به یاد تشنگی برادر و اطفال و حرم امام حسین علیه السلام ، از خوردن آب خودداری کرد. هنگامی که به شهادت رسید امام حسین علیه السلام به بالین او آمدند و فرمودند: «برادر جان اکنون دیگر بی پشتیبان و یاور شدم.»


 نظر دهید »

عشق آبی آسمانی من

30 فروردین 1391 توسط محفل عاشقان

گفتن از « عشق » گرچه آسان نیست

 

ای زبان باز کن نگاه مرا

 

تا ببینم سپید خواهد کرد

 

« شوق » لبخند روسیاه مرا

 

 

 

من از این راه دور آمده ام

 

تا شوم آشنای عشق ، همین !

 

خاک هستم اگرچه ، می‌خواهم

 

که بیفتم به پای عشق ، همین !!

 

 

 

مثل پروانه های سرگردان

 

بین راه مدینه گم شده‌ام

 

پی حس نگاه ابری تو

 

عازم آسمان قم شده‌ام

 

 

 

تویی آن یاس سبز پوش سپید

 

که به سرخی نشسته بال و پرش

 

کیست غیر از تو آسمان زمین

 

کیست غیر از تو مادر پدرش

 

 

 

گرچه پیش تو ریخته ست دگر

 

همة آبروی من ، بی بی !

 

من ز جنس بهار خواهم شد

 

گر بخندی بروی من ، بی بی !

 

 

 

آب شد مظهر عطوفت تو

 

مادر مهربان آینه‌ها !!

 

باز با نور باز خواهد شد

 

گر بخندی ، زبان آینه ها

 

 

 

آه این دستهای آلوده

 

که به سویت دراز گشته تهی

 

یار غار علی ! خدا نکند

 

که ببینم که بازگشته تهی !

 

 

 

گر چنین خاکیم ببخش مرا

 

و نگاهم اگر چنین مانده است

 

چه کنم مدتیست پاهایم

 

محو تاریکی زمین مانده است

 

 

 

دل من وقتی از تو می گویند

 

به خودش بوی شرم می گیرد

 

شادم از اینکه با دل سردم

 

غم عشق تو گرم می گیرد

 

 

 

آه « بی بی » اگر اجازه دهی

 

به تو مادر بگویم از این پس

 

پیش روی تو سعی خواهم کرد

 

نرود آبرویم از این پس

 

 

 

باز امشب برای پهلویت

 

غزلی عاشقانه خواهم ساخت

 

خواهم آمد برای دیدن تو

 

شعر خود را بهانه خواهم ساخت

 

 

عشقِ آبیِ آسمانی من

 

ای نگاهت بهانه اشکم

 

در رثای تو تا ابد جاریست

 

نوحة عاشقانه اشکم

 نظر دهید »

نزدیک ترین حالت انسان به کفر

30 فروردین 1391 توسط محفل عاشقان


نزدیک ترین حالت انسان به کفر

آن قدر غرق زندگی شده ایم که  هم زندگی را از  یاد برده ایم و هم مرگ را،
یادمان رفته است برای چه زنده ایم؛ به کجا می خواهیم برویم؟ خیلی چیزها یادمان رفته است، حتی یادمان رفته است که چه چیزهایی یادمان رفته است!
حنای حیا دیگر رنگی ندارد و برای احیای آن نیز کاری نمی کنیم،
دروغ و غیبت رواج یافته و طعم تلخ غیبت و تهمت، بدل به شیرینی شده است، ذائقه هایمان نیز تغییر کرده اند،
نه دوستی هایمان عمق دارد و نه دشمنی هامان،
در دوستی هایمان افراط می ورزیم و تعصب، در دشمنی هایمان نیز؛
گاهی در وصف شخصی فریاد برمی آوریم و گاهی سلامش را هم لایق پاسخ نمی دانیم،
گاهی دلتنگ می شویم و گاهی دلسنگ؛
وقتی احساسات و تعلقات ما را به هیجان  می کشاند عقل را تعطیل می کنیم،
پای عدالت محکم ایستاده ایم، البته تا جایی که با منافعمان سازگار باشد،
عدالت را دوست داریم، اما اگر به دست و پایمان بپیچد ولو از ناحیه نزدیک ترین دوستانمان که باشد، آن را به شدیدترین وجه منکوب می کنیم،
سوزن سوءظن را به دست گرفته و بر صورت هرکه تشخیص دهیم نقشی به یادگار می گذاریم،
عیوب دیگران آنقدر چشمان مان را پر کرده است که از عیوب آشکار خودمان غافل شده ایم،
بر گذشته ها افسوس می خوریم؛ حال آنکه امروزمان بیش از گذشته مستحق افسوس است،
اخلاق را درشت می نویسیم و درست عمل نمی کنیم، 
عیوب دانسته خود را توجیه می کنیم و عیوب نادانسته دیگران را تقبیح!
به زندگی خصوصی دیگران سرک می کشیم و حق ورود به حریم شخصی آنها را برای خود محفوظ می داریم،
نمی دانم مرگ را و سکرات را و قیامت را قبول داریم یانه؟ که اگر احتمال حساب و کتاب را هم می دادیم اینگونه بی محابا در جاده یک طرفه قضاوت و محکومیت نمی تاختیم و بر سیرت دیگران چنگ نمی زدیم.
حتی اگر آخرت را هم بیخیال شده باشیم برای آرامش و راحتی زندگی دنیوی هم که شده  اینگونه اخلاق را تار و مار نمی کردیم، که اگر بنیانهای اخلاقی فروریزد چیزی از ادب و فرهنگ باقی نمی ماند و هیچ فردی در امان نخواهد بود.


***


گفتار معصوم (ع):
عرض المؤمن افضل من دمه؛  آبروی مؤمن پربهاتر از خون اوست.
حضرت علی علیه السلام به مالک اشتر: بیشتر از همه از کسی بترس که پیش تو می آید و عیب مردم را بازگو می کند.


رفتارما:
چنانچه کسی در مقابل ما قطره خونی از انسانی بریزد یا بر صورتش سیلی بزند اگر دفاع نکنیم لااقل خشمگین می شویم و محکوم می کنیم، اما اگر فردی در نزد ما نسبت به دوستی یا آشنایی یا انسانی تهمت و غیبت و عیب جویی کند اگر همراهی و تایید نکنیم لااقل گوش جان به سخنانش می سپاریم و او را بر سر ذوق می آوریم!


گفتار پیام آور زیبایی ها:
کار برادر مؤمنت را به نیکوترین وجهش حمل نما، مگر آن که نسبت به خلافش یقین حتمی حاصل کنی… پس تا زمانی که می توانی کار او را حمل به خیر کنی، حق نداری حتی نسبت به کلمه ای که از او شنیده ای سوءظن ببری.


رفتارما:
تا زمانی که بتوانیم احتمال ناپسند و تفسیر پلشتی در خصوص رفتار دیگران بدهیم از آن تعبیر زشت پرهیز نمی کنیم، مگر آن که امکان هیچ گونه برداشت منفی از کار او پیدا نکنیم آنگاه شاید احتمال خیر بدهیم شاید هم سکوت کنیم!


حضرت باقرالعلوم (ع):
نزدیک ترین حالت بنده به کفر آن است که لغزش های مردم را شماره کند.

 نظر دهید »

پنج درس آموزنده از امام هادی علیه السلام

29 فروردین 1391 توسط محفل عاشقان

پنج درس ارزشمند و آموزنده

1 يكى از اصحاب حضرت ابوالحسن ، امام هادى صلوات اللّه عليه به نام اسحاق بن ابراهيم حكايت كند: روزى به محضر مبارك آن حضرت شرفياب شدم ، شخصى را ديدم كه در مجلس حضرت اظهار داشت : مدّتى است كه مبتلا به سردرد شديدى گشته ام . امام عليه السلام فرمود: ظرفى را با مقدارى آب بردار و اين آيه شريفه قرآن را بر آن بخوان : أ وَلَمْ يَرَ الَّذينَ كَفَرُوا انَّ السَّمواتِ وَ الاْ رْضَ كانَتا رَتْقاً فَفَتّقْنا هُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيٍ حَيُّ أ فَلا يُؤْمِنُونَ.(55) و سپس آن را بياشام ، كه انشاءاللّه سردرد برطرف خواهد شد.(56) حضور داشتند، چنين فرمود: اسم اعظم خداوند متعال ، داراى هفتاد و سه حرف مى باشد كه آصف بن برخيا - وصىّ حضرت سليمان عليه السلام - يك حرف از مجموع آن ها را مى دانست و زمين برايش كوچك شد، به طورى كه توانست در كمتر از يك لحظه عرش بلقيس را نزد حضرت سليمان عليه السلام آورد. وليكن نزد ما اهل بيت رسالت هفتاد و دو حرف موجود است و يك حرف آن نزد خداوند متعال محفوظ مى باشد.(57)

3 هنگامى كه خداوند متعال نوزادى به حضرت ابوالحسن ، امام هادى عليه السلام عطا نمود، عدّه اى از اصحاب ، خدمت حضرت آمدند تا تهنيت و تبريك گويند. وقتى بر حضرت وارد شدند، او را شادمان و مسرور نيافتند؛ علّت را جويا شدند؟ امام عليه السلام فرمود: به نوزاد اميدى ندارم ، چون كه او عدّه بسيارى را گمراه مى گرداند. پس پيش گوئى حضرت و علّت ناراحتى آن بزرگوار تحقّق يافت و اين نوزاد همان جعفر كذّاب شد.(58)

4 ابوهاشم جعفرى حكايت كند: روزى در محضر شريف امام هادى عليه السلام شرفياب شدم ، كودكى وارد شد و شاخه گلى را تقديم آن حضرت كرد. امام عليه السلام آن شاخه گل را گرفت و بوئيد و بر چشم خود نهاد و بوسيد؛ و سپس آن را به من اهداء نمود و اظهار داشت : هر كه شاخه گلى را ببويد و بر چشم خويش بگذارد و ببوسد و سپس صلوات بر محمّد و آلش فرستد، خداوند متعال حسنات بى شمارى را در نامه اعمالش ثبت مى نمايد؛ و نيز بسيارى از خطاها و لغزش هايش را مورد عفو قرار مى دهد.(59)

5 يكى از اهالى كوفه در شهر سامراء خدمت حضرت ابوالحسن ، امام علىّ هادى عليه السلام شرفياب شد و اظهار داشت : ياابن رسول اللّه ! من از دوستان و علاقه مندان به شما و اجدادتان مى باشم ، و داراى قرض سنگينى هستم و چون توان پرداخت آن را ندارم به قصد شما آمده ام . امام هادى عليه السلام فرمود: همين جا بِايست تا چاره اى بينديشم . پس از گذشت لحظاتى ، مقدار سى هزار دينار از طرف متوكّل - خليفه عبّاسى - براى حضرت آوردند. حضرت سلام اللّه عليه آن پول ها را از ماءمور متوكّل گرفت و بى درنگ و بدون آن كه محاسبه نمايد، تمامى آن سى هزار دينار را تحويل آن شخص كوفى داد. پس آن مرد كوفى مقدار ده هزار دينار از آن ها را برداشت و اظهار نمود: ياابن رسول اللّه ! من بيش از ده هزار دينار نياز ندارم ، چون به همان مقدار بدهكار هستم و براى من همين مقدار كافى است . ولى امام عليه السلام از پس گرفتن آن بيست هزار دينار خوددارى و امتناع نمود. لذا آن مرد كوفى تمامى آن هديه را گرفت و گفت : خداوند بهتر مى داند كه چه كسانى را امام و حجّت خود بر انسان ها قرار بدهد، و سپس عازم شهر كوفه شد.(60)

 نظر دهید »

لبیک غیرت

29 فروردین 1391 توسط محفل عاشقان

لبیک غیرت ( درپی اهانت به امام هادی )

هوالله
هیچ عیبی نداره ! اصلا ناراحت نشدین ! فقط دوباره یه سری آدم از خدا بی خبر ، پا شدن دارن به مقدساتمون توهین می کنن ! هیچ ناراحت نشین ! اصلا انگار باب شده بعد از پخش یه سری سریال یا تیزر تلویزیونی که نمیدونم از عمد یا غیر عمده که با اسم های مشخصی پخش و انتخاب میشن ، کلمات و تکه کلام هایی بر سر زبان ها می افته و اون ها هم که منتظر همچین موقعیت هایی هستن ، سوء استفاده می کنن . نمونه اش رو هم چند ساله داریم می بینیم و سکوت می کنیم و خیلی وقتا هم خودمون توی اس ام اس ها و جک هامون به کار می بریم . اما انگار نه انگار که جزئی از اعتقاداتمون هستن و …
به غضنفر میگن … (غضنفر از القاب امیرالمومنین (علیه السلام) است .)
خطرناکه حَسن …
جواد بازی در نیار دیگه …
خودت رو به کوچه علی چپ نزن …
نقی … بُریم مشهد …
از همه قبلی ها گذشتیم . اما چند وقتی است که در شبکه های اجتماعی مخصوصا فیس بوک شاهد پیچ و صفحه ای هستیم با عنوان ” کمپین یادآوری امام نقی به شیعیان” با نمایه مسخره آمیز و بسیار زننده و یادداشت هائی که برخاسته از اعتقادات شیعیان اما با حرف های تمسخرآمیز درآورده شده است . با بیش از 1.770 نفر عضو که خیلی هم فعال هستند . جالب اینجاست که درباره صفحه اینطور نوشته اند :” این صفحه به طنز اختصاص دارد. لطفا از هرگونه فحاشی به خصوص به ملیتها ونژادها خودداری فرمایید . ” رفیق ! تاکی می خواهی ساکت بنشینی و دست روی دست بگذاری ؟! هنوز وقتش نرسیده است که غیرتت به جوش آید ؟! تو شیعه هستی ؟! براستی شیعه هستی و اعتقاداتت برایت محترم است ؟! حاضری کسی به پدر و مادرت توهین کند ؟! یعنی اگر اینطور شود تو خیلی آرام می گویی : ” زشته ! به پدرم حرف زشت نزنید ! حرف بد نزنید … ” یا نه ؟! در مقابلش می ایستی و مبارزه می کنی ؟! از مولایمان امام رضا نشنیده ای که فرمودند : امام ، پدری مهربان … شنیده ای که ! حالا که فکر می کنی می بینی چقدر غریب است امام هادی ! مزار و حرمش که تخریب شد ، در بین شیعیانش هم غریب است ، امروز هم اینطور … تا کی نامرد بمانیم و ساده نگاه کنیم ؟! راحت باش رفیق ! راحت ! حالاست که پی می برم دوستانش بی وفا و دشمنانش پُر فریب … تو وبلاگ میزنی … بسم الله حمایت کن ! تو طراحی و دیزاینر … یاعلی ! پاشو طرح بزن ! تو دستی بر قلم داری … داره دیر میشه … رفیق ! دارن دین و اعتقاداتمون رو می گیرن ! تورو خدا یه حرکتی ، حرفی ، چیزی بگید . ساده نگذرین ! به پیامبر توهین کردند … قرآن را آتش زدند … پرچم ارباب را سوزاندند … بس نیست … این همه دل من و تو شور کار و زندگی را می زند . کمی هم به فکر دین و مذهبت باش ! ساده و زودگذر نباش … تویی که اهل دین و مذهب هم نیستی تو را به خدا می پسندی که به اعتقاداتت توهین کنند ؟! لااقل تو ، حرفی بزن !
کاش در حد امکان مسولان قضائی و اطلاعاتی کشور حرفی بزنند و در مقابل این هجمه بی فرهنگی در کشوری که پسوند اسلامی دارد ، بایستند و بی تفاوت نباشند .

منبع:tvامام حسین

 نظر دهید »

تصاویر هتاکین به امام هادی علیه السلام در فیس بوک

29 فروردین 1391 توسط محفل عاشقان

عکس: تصاویرهتاکین به امام هادی در فیس بوک

گروهی از شیعیان و ارادتمندان به مقام عظیم الشان حضرت هادی (ع) و تمامی اهل بیت دست به شناسایی و جمع اوری اطلاعات کامل این افراد گمراه زده اند و در قالب پایگاهی با عنوان “هتاکین ” این مشخصات جمع آوری شده را در معرض دید عموم قرار داده اند.

از حدود دو ماه پیش صفحه ای در فیس بوک با هدف توهین و هتک حرمت به مقام والای حضرت هادی (ع) شکل گرفت و عده ای گمراه دست به تبلیغات گسترده زده و عده ای از کاربران را در این صفحه مشترک کردند. گروهی از شیعیان و ارادتمندان به مقام عظیم الشان حضرت هادی (ع) و تمامی اهل بیت دست به شناسایی و جمع اوری اطلاعات کامل این افراد گمراه زده اند و در قالب پایگاهی با عنوان “هتاکین ” این مشخصات جمع آوری شده را در معرض دید عموم قرار داده اند. پایگاه هتاکین نوشت: اطلاعات منتشر شده از این گمراهان با هدف خروج هر چه سریع تر این افراد از صفحه توهین به امام هادی(ع) و همچنین پیگیری از طریق مراجع قانونی منتشر شده و تا به نتیجه رسیدن حکم قانونی این افراد اطلاعات ایشان در معرض دید عموم قرار خواهد بود. این پایگاه همچنین در ادامه نوشت: هنوز فراموش نکرده ایم حکم امام خمینی(ره) در مورد سلمان رشدی مرتد را و همینجا به تمام سلمان رشدی های نوین اخطار می دهیم که زندگی را به کامتان تلخ خواهیم کرد، ما مسلمانان توهین به مقدسات را به هیچ وجه و با هیچ توجیهی نمی پذیریم. هتاکین در ادامه افزود: در مرحله نخست عکس های غیر واضح و نام کوچک این افراد منتشر شده تا افرادی که احیاناً نادانسته عضو این صفحه شده اند با دیدن عکس اواتار و نام کوچک خود اقدام به خروج هر چه سریع تر از این صفحه نمایند در غیر این صورت در مراحل بعدی اطلاعات بیشتری از جمله عکس کامل افراد آدرس پست الکترونیکی، شماره تلفن، ادرس محل سکونت و مشخصات دانشگاه محل تحصیل آنها منتشر خواهد شد . در پایان ذکر چند نکته الزامی است:

1- اطلاعات تمامی افراد عضو در صفحه ی فوق به صورت مرحله به مرحله در ملاء بازدید عموم قرار خواهد گرفت. تاکنون پرونده ی کاملی از تمامی هتاکین به آن امام همام جمع آوری شده است که بدلیل حفظ آبروی گمراهان این مجال را خواهیم داد که بازگردند.

2- از این پس تمامی صفحات موجود در فیس بوک و محیطهای مشابه که محلی برای توهین به مقدسات و نظام جمهوری اسلامی باشند از دیدگان تیزبین امت حزب الله دور نخواهد بود و نخواهیم گذاشت که تا ما زنده هستیم احد الناسی اجازه ی توهین به مقدسات الهی را به خویش راه داده و در جامعه ی اسلامی ایران با آسودگی زندگی کند.

3- افرادی که توبه کنند و از صفحه ی فوق الذکر خارج شوند می توانند از همین طریق و به صورت پیام خصوصی ما را در جریان گذارند باشد که خداوند توبه ی توبه کنندگان را بپذیرد.

4- درخواست ما از مراجع قانونی جمهوری اسلامی ایران برخورد قاطع با این هتاکین است و مشخصات تمامی هتاکین داخل کشور و خارج کشور با تمام جزییات در اختیار ارگانهای مرتبط قرار خواهد گرفت.

منبع:رجا نیوز

 نظر دهید »

چند حدیث از امام هادی علیه السلام

29 فروردین 1391 توسط محفل عاشقان

چند حدیث از امام علی نقی علیه السلام


اوصاف پروردگار

« إِنَّ اللّهَ لا یُوصَفُ إِلاّ بِما وَصَفَ بِهِ نَفْسَهُ، وَ أَنّى یُوصَفُ الَّذى تَعْجِزُ الْحَواسُّ أَنْ تُدْرِکَهُ وَ الاَْوْهامُ أَنْ تَنالَهُ وَ الْخَطَراتُ أَنْ تَحُدَّهُ وَ الاَْبْصارُ عَنِ الاِْحاطَةِ بِهِ. نَأى فى قُرْبِهِ وَ قَرُبَ فى نَأْیِهِ، کَیَّفَ الْکَیْفَ بِغَیْرِ أَنْ یُقالَ: کَیْفَ، وَ أَیَّنَ الاَْیْنَ بِلا أَنْ یُقالَ: أَیْنَ، هُوَ مُنْقَطِعُ الْکَیْفِیَّةِ وَ الاَْیْنِیَّةِ، أَلْواحِدُ الاَْحَدُ، جَلَّ جَلالُهُ وَ تَقَدَّسَتْ أَسْماؤُهُ ».
به راستى که خدا، جز بدانچه خودش را وصف کرده، وصف نشود.
کجا وصف شود آن که حواس از درکش عاجز است، و تصورّات به کُنه او پى نبرند، و در دیده ها نگنجد؟ او با همه نزدیکىاش دور است و با همه دورىاش نزدیک. کیفیّت و چگونگى را پدید کرده، بدون این که خود کیفیّت و چگونگى داشته باشد. مکان را آفریده بدون این که خود مکانى داشته باشد. او از چگونگى و مکان بر کنار است. یکتاى یکتاست، شکوهش بزرگ و نام هایش پاکیزه است.

یگانگى خدا

« لَمْ یَزَلِ اللّهُ وَحْدَهُ لا شَىءَ مَعَهُ، ثُمَّ خَلَقَ الاَْشْیاءَ بَدیعًا وَ اخْتارَ لِنَفْسِهِ أَحْسَنَ الاَْسْماءِ ».

خداوند از ازل تنها بود و چیزى با او نبود، سپس اشیاء را به صورت نوظهور آفرید و براى خودش بهترین نام ها را برگزید.

راه پرستش

« لَوْ سَلَکَ النّاسُ وادِیًا شُعَبًا لَسَلَکْتُ وادِىَ رَجُل عَبَدَاللّهَ وَحْدَهُ خالِصً ».
اگر مردم به راه هاى گوناگونى روند، من به راه کسى که تنها خدا را خالصانه مىپرستد خواهم رفت.

خداترسى

« مَنِ اتَّقَى اللّهَ یُتَّقى، وَ مَنْ أَطاعَ اللّهَ یُطاعُ، وَ مَنْ أَطاعَ الْخالِقَ لَمْ یُبالِ سَخَطَ الَمخْلُوقینَ. وَ مَنْ أَسْخَطَ الْخالِقَ فَلْیَیْقَنَ أَنْ یَحِلَّ بِهِ سَخَطُ الَْمخْلُوقینَ ».
هر کس از خدا بترسد، مردم از او بترسند، و هر که خدا را اطاعت کند، از او اطاعت کنند، و هر که مطیع آفریدگار باشد، باکى از خشم آفریدگان ندارد، و هر که خالق را به خشم آورد، باید یقین کند که به خشم مخلوق دچار مىشود.

 

اثر بخش خداست، نه روزگار

« لا تَعْدُ وَ لا تَجْعَلْ لِلاَْیّامِ صُنْعًا فى حُکْمِاللّهِ ».
از حدّ خود تجاوز نکن و براى روزگار هیچ اثرى در حکم خدا قرار نده.

نتیجه بى اعتنایى به مکر خدا

« مَنْ أَمِنَ مَکْرَ اللّهِ وَ أَلیمَ أَخْذِهِ، تَکَبَّرَ حَتّى یَحِلَّ بِهِ قَضاؤُهُ وَ نافِذُ أَمْرِهِ، وَ مَنْ کانَ عَلى بَیِّنَة مِنْ رَبِّهِ هانَتْ عَلَیْهِ مَصائِبُ الدُّنْیا وَ لَوْ قُرِضَ وَ نُشِرَ ».
هر که از مکر خدا و مؤاخذه دردناکش آسوده زِیَد، تکبّر پیشه کند تا قضاى خدا و امر نافذش او را فراگیرد، و هر که بر طریق خداپرستى، محکم و استوار باشد، مصائب دنیا بر

وى سبک آید و اگر چه مقراض شود و ریز ریز گردد.

 

جبران نقص

« لِبَعْضِ مَوالیهِ: عاتِبْ فُلانًا وَ قُلْ لَهُ: إِنَّ اللّهَ إِذا أَرادَ بِعَبْد خَیْرًا إِذا عُوتِبَ قَبِلَ ».
امام على النّقى(علیه السلام) به یکى از دوستانش فرمود:فلانى را توبیخ کن و به او بگو: خداوند چون خیر بنده اى خواهد، هر گاه توبیخ شود، بپذیرد. [و در صدد جبران نقص خود برآید].

 

دنیا جایگاه آزمایش

« إِنَّ اللّهَ جَعَلَ الدُّنْیا دارَ بَلْوى وَ الاْخِرَةَ دارَ عُقبى وَ جَعَلَ بَلْوَى الدُّنْیا لِثَوابِ الاْخِرَةِ سَبَبًا وَ ثَوابَ الاْخِرَةِ مِنْ بَلْوَى الدُّنْیا عِوَضً ».
همانا که خداوند دنیا را سراى امتحان و آزمایش ساخته و آخرت را سراى رسیدگى قرار داده است، و بلاى دنیا را وسیله ثواب آخرت، و ثواب آخرت را عوض بلاى دنیا قرار داده است
.



 


 نظر دهید »

امام علی نقی علیه السلام

29 فروردین 1391 توسط محفل عاشقان

ولد امام دهم شيعيان حضرت امام علی  النقی  (ع ) را نيمه ذيحجه سال 212 هجری قمری  نوشته اند . پدر آن حضرت ، امام محمد تقی جوادالائمه (ع ) و مادرش سمانه از زنان درست کردار پاکدامنی بود که دست قدرت الهی او را برای تربيت مقام ولايت و امامت مأمور کرده بود ، و چه نيکو وظيفه مادری را به انجام رسانيد و بدين مأموريت خدايی قيام کرد . نام آن حضرت - علی - کنيه آن امام همام ” ابوالحسن ” و لقبهای مشهور آن حضرت ” هادي ” و ” نقي ” بود . حضرت امام هادی (ع ) پس از پدر بزرگوارش در سن 8 سالگی به مقام امامت رسيد و دوران امامتش 33 سال بود . در اين مدت حضرت علی النقی (ع ) برای نشر احکام اسلام و آموزش و پرورش و شناساندن مکتب و مذهب جعفری و تربيت شاگردان و اصحاب گرانقدر گامهای بلند برداشت . نه تنها تعليم و تعلم و نگاهبانی فرهنگ اسلامی را امام دهم (ع ) در مدينه عهده دار بود ، و لحظه ای  از آگاهانيدن مردم و آشنا کردن آنها به حقايق مذهبی  نمي آسود ، بلکه در امر به معروف و نهی از منکر و مبارزه پنهان و آشکار با خليفه ستمگر وقت - يعنی  متوکل عباسی - آنی آسايش نداشت . به همين جهت بود که عبدالله بن عمر والی مدينه بنا بر دشمنی ديرينه و بدخواهی درونی ، به متوکل خليفه زمان خود نامه ای  خصومت آميز نوشت ، و به آن امام بزرگوار تهمتها زد ، و نسبتهای ناروا داد و آن حضرت را مرکز فتنه انگيزی و حتی ستمکاری وانمود کرد و در حقيقت آنچه در شأن خودش و خليفه زمانش بود به آن امام معصوم (ع ) منسوب نمود ، و اين همه به جهت آن بود که جاذبه امامت و ولايت و علم و فضيلتش مردم را از اطراف جهان اسلام به مدينه مي کشانيد و اين کوته نظران دون همت که طالب رياست ظاهری و حکومت مادی دنيای فريبنده بودند ، نمي توانستند فروغ معنويت امام را ببينند . و نيز ” مورخان و محدثان نوشته اند که امام جماعت حرمين ( = مکه و مدينه ) از سوی دستگاه خلافت ، به متوکل عباسی نوشت : اگر تو را به مکه و مدينه حاجتی است ، علی بن محمد ( هادی ) را از اين ديار بيرون بر ، که بيشتر اين ناحيه را مظيع و منقاد خود گردانيده است ” . اين نامه و نامه حاکم مدينه نشان دهنده نفوذ معنوی امام هادی (ع ) در سنگر مبارزه عليه دستگاه جبار عباسی است . از زمان حضرت امام محمد باقر (ع ) و امام جعفر صادق (ع ) و حوزه چهار هزار نفری آن دوران پربار ، شاگردانی در قلمرو اسلامی تربيت شدند که هر يک مشعلدار فقه جعفری و دانشهای  زمان بودند ، و بدين سان پايه های دانشگاه جعفری و موضع فرهنگ اسلامی ، نسل به نسل نگهبانی شد و امامان شيعه ، از دوره حضرت رضا (ع ) به بعد ، از جهت نشر معارف جعفری آسوده خاطر بودند ، و اگر اين فرصت مغتنم در زمان امام جعفر صادق (ع ) پيش نيامده بود ، معلوم نبود سرنوشت اين معارف مذهبی به کجا مي رسيد ؟ به خصوص که از دوره زندانی شدن حضرت موسی بن جعفر (ع ) به بعد ديگر چنين فرصتهای وسيعی برای تعليم و نشر برای امامان بزرگوار ما - که در برابر دستگاه عباسی دچار محدوديت بودند و تحت نظر حاکمان ستمکار - چنان که بايد و شايد پيش نيامد . با اين همه ، دوستداران اين مکتب و ياوران و هواخواهان ائمه طاهرين - در اين سالها به هر وسيله ممکن ، برای رفع اشکالات و حل مسائل دينی خود ، و گرفتن دستور عمل و اقدام - برای فشرده تر کردن صف مبارزه و پيشرفت مقصود و در هم شکستن قدرت ظاهری  خلافت به حضور امامان والاقدر مي رسيدند و از سرچشمه دانش و بينش آنها ، بهره مند مي شدند و اين دستگاه ستمگر حاکم و کارگزارانش بودند که از موضع فرهنگی و انقلابی امام پيوسته هراس داشتند و نامه حاکم مدينه و مانند آن ، نشان دهنده اين هراس هميشگی آنها بود . دستگاه حاکم ، کم کم متوجه شده بود که حرمين ( مکه و مدينه ) ممکن است به فرمانبری از امام (ع ) درآيند و سر از اطاعت خليفه وقت درآورند . بدين جهت پيک در پيک و نامه در پی  نامه نوشتند ، تا متوکل عباسی دستور داد امام هادی (ع ) را از مدينه به سامرا - که مرکز حکومت وقت بود - انتقال دهند . متوکل امر کرد حاجب مخصوص وی  حضرت هادی (ع ) را در نزد خود زندانی کند و سپس آن حضرت را در محله عسکر سالها نگاه دارد تا همواره زندگی امام ، تحت نظر دستگاه خلافت باشد . برخی  از بزرگان مدت اين زندانی و تحت نظر بودن را - بيست سال - نوشته اند . پس از آنکه حضرت هادی (ع ) به امر متوکل و به همراه يحيی بن هرثمه که مأمور بردن حضرت از مدينه بود ، به سامرا وارد شد ، والی بغداد اسحاق بن ابراهيم طاهری از آمدن امام (ع ) به بغداد با خبر شد ، و به يحيی بن هرثمه گفت : ای مرد ، اين امام هادی فرزند پيغمبر خدا (ص ) مي باشد و مي دانی  متوکل نسبت به او توجهی ندارد اگر او را کشت ، پيغمبر (ص ) در روز قيامت از تو بازخواست مي کند . يحيی گفت : به خدا سوگند متوکل نظر بدی نسبت به او ندارد . نيز در سامرا ، متوکل کارگزاری ترک داشت به نام وصيف ترکی . او نيز به يحيی سفارش کرد در حق امام مدارا و مرحمت کند . همين وصيف خبر ورود حضرت هادی را به متوکل داد . از شنيدن ورود امام (ع ) متوکل به خود لرزيد و هراسی  ناشناخته بر دلش چنگ زد . از اين مطالب که از قول يحيی بن هرثمه مأمور جلب امام هادی (ع ) نقل شده است درجه عظمت و نفوذ معنوی امام در متوکل و مردان درباری به خوبی آشکار مي گردد ، و نيز اين مطالب دليل است بر هراسی که دستگاه ستمگر بغداد و سامرا از موقعيت امام و موضع خاص او در بين هواخواهان و شيعيان آن حضرت داشته است . باری ، پس از ورود به خانه ای که قبلا در نظر گرفته شده بود ، متوکل از يحيی پرسيد : علی بن محمد چگونه در مدينه مي زيست ؟ يحيی گفت : جز حسن سيرت و سلامت نفس و طريقه ورع و پرهيزگاری و بي اعتنايی به دنيا و مراقبت بر مسجد و نماز و روزه از او چيزی نديدم ، و چون خانه اش را - چنانکه دستور داده بودی - بازرسی  کردم ، جز قرآن مجيد و کتابهای علمی چيزی نيافتم . متوکل از شنيدن اين خبر خوشحال شد ، و احساس آرامش کرد . با آنکه متوکل از دشمنان سرسخت آل علی (ع ) بود و بنا به دستور او بر قبر منور حضرت سيدالشهداء (ع ) آب بستند و زيارت کنندگان آن مرقد مطهر را از زيارت مانع شدند ، و دشمنی يزيد و يزيديان را نسبت به خاندان رسول اکرم (ص ) تازه گردانيدند ، با اين همه در برابر شکوه و هيبت حضرت هادی (ع ) هميشه بيمناک و خاشع بود . مورخان نوشته اند : مادر متوکل نسبت به مقام امام علی النقی (ع ) اعتقادی  به سزا داشت . روزی متوکل مريض شد و جراحتی پيدا کرد که اطباء از علاجش درماندند . مادر متوکل نذر کرد اگر خليفه شفا يابد مال فراوانی خدمت حضرت هادی (ع ) هديه فرستد . در اين ميان به فتح بن خاقان که از نزديکان متوکل بود گفت : يک نفر را بفرست که از علی بن محمد درمان بخواهد شايد بهبودی يابد . وی کسی را خدمت آن حضرت فرستاد امام هادی فرمود : فلان دارو را بر جراحت او بگذاريد به اذن خدا بهبودی  حاصل مي شود . چنين کردند ، آن جراحت بهبودی يافت . مادر متوکل هزار دينار در يک کيسه چرمی سر به مهر خدمت امام هادی (ع ) فرستاد . اتفاقا چند روزی از اين ماجرا نگذشته بود که يکی از بدخواهان به متوکل خبر داد دينار فراوانی  در منزل علی بن محمد النقی ديده شده است . متوکل سعيد حاجب را به خانه آن حضرت فرستاد . آن مرد از بالای بام با نردبان به خانه امام رفت . وقتی امام متوجه شد ، فرمود همان جا باش چراغ بياورند تا آسيبی به تو نرسد . چراغی افروختند . آن مرد گويد : ديدم حضرت هادی به نماز شب مشغول است و بر روی سجاده نشسته . امام فرمود : خانه در اختيار توست . آن مرد خانه را تفتيش کرد . چيزی جز آن کيسه ای که مادر متوکل به خانه امام فرستاده بود و کيسه ديگری  سر به مهر در خانه وی نيافت ، که مهر مادر خليفه بر آن بود . امام فرمود : زير حصير شمشيری است آن را با اين دو کيسه بردار و به نزد متوکل بر . اين کار ، متوکل و بدخواهان را سخت شرمنده کرد . امام که به دنيا و مال دنيا اعتنايی نداشت پيوسته با لباس پشمينه و کلاه پشمی روی حصيری که زير آن شن بود مانند جد بزرگوارش علی (ع ) زندگی مي کرد و آنچه داشت در راه خدا انفاق مي فرمود . با اين همه ، متوکل هميشه از اينکه مبادا حضرت هادی (ع ) بر وی خروج کند و خلافت و رياست ظاهری  بر وی به سر آيد بيمناک بود . بدخواهان و سخن چينان نيز در اين امر نقشی  داشتند . روزی به متوکل خبر دادند که : ” حضرت علی بن محمد در خانه خود اسلحه و اموال بسيار جمع کرده و کاغذهای زياد است که شيعيان او ، از اهل قم ، برای او فرستاده اند ” . متوکل از اين خبر وحشت کرد و به سعيد حاجب که از نزديکان او بود دستور داد تا بي خبر وارد خانه امام شود و به تفتيش بپردازد . اين قبيل مراقبتها پيوسته - در مدت 20سال که حضرت هادی (ع ) در سامره بودند - وجود داشت . و نيز نوشته اند : ” متوکل عباسی سپاه خود را که نود هزار تن بودند از اتراک و در سامرا اقامت داشتند امر کرد که هر کدام توبره اسب خود را از گل سرخ پر کنند ، و در ميان بيابان وسيعی ، در موضعی روی هم بريزند . ايشان چنين کردند . و آن همه به منزله کوهی بزرگ شد . اسم آن را تل ” مخالي ” نهادند آنگاه خليفه بر آن تل بالا رفت و حضرت امام علی النقی ( عليه السلام ) را نيز به آنجا طلبيد و گفت : شما را اينجا خواستم تا مشاهده کنيد سپاهيان من را . و از پيش امر کرده بود که لشکريان با آرايشهای نظامی و اسلحه تمام و کمال حاضر شوند ، و غرض او آن بود که شوکت و اقتدار خود را بنماياند ، تا مبادا آن حضرت يا يکی از اهل بيت او اراده خروج بر او نمايند ” . در اين مدت 20سال زندگی امام هادی (ع ) در سامرا ، به صورتهای مختلف کارگزاران حکومت عباسی  ، مستقيم و غير مستقيم ، چشم مراقبت بر حوادث زندگی  امام و رفت و آمدهايی  که در اقامتگاه امام (ع ) مي شد ، داشتند از جمله : ” حضور جماعتی از بنی  عباس ، به هنگام فوت فرزند امام دهم ، حضرت سيد محمد - که حرم مطهر وی  در نزديکی سامرا ( بلد ) معروف و مزار است - ياد شده است . اين نکته نيز مي رساند که افرادی از بستگان و مأموران خلافت ، همواره به منزل امام سر مي زده اند . “

اصحاب و ياران امام دهم (ع )
در ميان اصحاب امام دهم ، برمي خوريم به چهره هايی  چون ” علی بن جعفر ميناوي ” که متوکل او را به زندان انداخت و مي خواست بکشد . ديگر اديب معروف ، ابن سکيت که متوکل او را شهيد کرد . و علت آن را چنين نوشته اند که دو فرزند متوکل خليفه عباسی در نزد ابن سکيت درس مي خواندند . متوکل از طريق فرزندان خود کم کم ، متوجه شد که ابن سکيت از هواخواهان علی (ع ) و آل علی (ع ) است . متوکل که از دشمنان سرسخت آل علی (ع ) بود روزی ابن سکيت را به حضور خود خواست و از وی پرسيد : آيا فرزندان من شرف و فضيلت بيشتر دارند يا حسن و حسين فرزندان علی  (ع ) ؟ ابن سکيت که از شيعيان و دوستداران باوفای خاندان علوی بود ، بدون ترس و ملاحظه جواب داد : فرزندان تو نسبت به امام حسن (ع ) و امام حسين (ع ) که دو نوگل باغ بهشت و دو سيد جنت ابدی الهي اند قابل قياس و نسبت نيستند . فرزندان تو کجا و آن دو نور چشم ديده مصطفی کجا ؟ آنها را با قنبر غلام حضرت (ع ) هم نمي توان سنجيد . متوکل از اين پاسخ گستاخانه سخت برآشفت . در همان دم دستور داد زبان ابن سکيت را از پشت سر درآوردند و بدين صورت آن شيعی خالص و يار راستين امام دهم (ع ) را شهيد کرد . ديگر از ياران حضرت هادی (ع ) حضرت عبدالعظيم حسنی است . بنا بر آنچه محدث قمی در منتهی الآمال آورده است : ” نسب شريفش به چهار واسطه به حضرت امام حسن مجتبی عليه السلام منتهی مي شود … ” از اکابر محدثين و اعاظم علماء و زاهدان و عابدان روزگار خود بوده است و از اصحاب و ياران حضرت جواد (ع ) و حضرت امام هادی  (ع ) بود . صاحب بن عباد رساله ای مختصر در شرح حال آن جناب نوشته . نوشته اند : ” حضرت عبدالعظيم از خليفه زمان خويش هراسيد و در شهرها به عنوان قاصد و پيک گردش مي کرد تا به ری آمد و در خانه مردی از شيعيان مخفی  شد … ” . ” حضرت عبدالعظيم ، اعتقاد راسخی به اصل امامت داشت . چنين استنباط مي شود که ترس اين عالم محدث زاهد از قدرت زمان ، به خاطر زاهد بودن و حديث گفتن وی نبوده است ، بلکه به علت فرهنگ سياسی او بوده است . او نيز مانند ديگر داعيان بزرگ و مجاهد حق و عدالت ، برای نشر فرهنگ سياسی صحيح و تصحيح اصول رهبری در اجتماع اسلامی  مي کوشيده است ، و چه بسا از ناحيه امام ، به نوعی  برای اين کار مأموريت داشته است . زيرا که نمي شود کسی با اين قدر و منزلت و ديانت و تقوا ، کسی که حتی عقايد خود را بر امام عرضه مي کند تا از درست بودن آن عقايد ، اطمينان حاصل کند - به طوری که حديث آن معروف است - اعمال او ، به ويژه اعمال اجتماعی  و موضعی او ، بر خلاف نظر و رضای امام باشد . حال چه به اين رضايت تصريح شده باشد ، يا خود حضرت عبدالعظيم با فرهنگ دينی و فقه سياسی بدان رسيده باشد ” .

صورت و سيرت حضرت امام هادی  (ع )
حضرت امام دهم (ع ) دارای قامتی نه بلند و نه کوتاه بود . گونه هايش اندکی برآمده و سرخ و سفيد بود . چشمانش فراخ و ابروانش گشاده بود . امام هادی (ع ) بذل و بخشش بسيار مي کرد . امام آن چنان شکوه و هيبتی داشت که وقتی بر متوکل خليفه جبار عباسی وارد مي شد او و درباريانش بي درنگ به پاس خاطر وی و احترامش برمي خاستند . خلفايی که در زمان امام (ع ) بودند : معتصم ، واثق ، متوکل ، منتصر ، مستعين ، معتز ، همه به جهت شيفتگی نسبت به قدرت ظاهری و دنيای فريبنده با خاندان علوی و امام همام حضرت هادی دشمنی ديرينه داشتند و کم و بيش دشمنی  خود را ظاهر مي کردند ولی همه ، به خصال پسنديده و مراتب زهد و دانش امام اقرار داشتند ، و اين فضيلتها و قدرتهای علمی و تسلط وی را بر مسائل فقهی و اسلامی به تجربه ، آزموده و مانند نياکان بزرگوارش (ع ) در مجالس مناظره و احتجاج ، وسعت دانش وی را ديده بودند . شبها اوقات امام (ع ) پيوسته به نماز و طاعت و تلاوت قرآن و راز و نياز با معبود مي گذشت . لباس وی جبه ای  بود خشن که بر تن مي پوشيد و زير پای خود حصيری پهن مي کرد . هر غمگينی که بر وی نظر مي کرد شاد مي شد . همه او را دوست داشتند . هميشه بر لبانش تبسم بود ، با اين حال هيبتش در دلهای مردم بسيار بود .

شهادت امام هادی  (ع )
امام دهم ، حضرت هادی (ع ) در سال 254هجری  به وسيله زهر به شهادت رسيد . در سامرا در خانه ای  که تنها فقط فرزندش امام حسن عسکری بر بالين او بود . معتمد عباسی امام دهم را مسموم کرد . از اين سال امام حسن عسکری پيشوای  حق شد و بار تعهد امامت را بر دوش گرفت . و در همان خانه ای که در آن بيست سال زندانی و تحت نظر بود ، سرانجام به خاک سپرده شد .

زن و فرزندان امام هادی  (ع )
حضرت هادی (ع ) يک زن به نام سوسن يا سليل و پنج فرزند داشته است . 1 - ابومحمد حسن عليه السلام ( امام عسکری (ع ) يازدهمين اختر تابناک ولايت و امامت است ) . 2 - حسين . 3 - سيد محمد که يک سال قبل از پدر بزرگوارش فوت کرد ، جوانی بود آراسته و پرهيزگار که بسياری  گمان مي کردند مقام ولايت به وی منتقل خواهد شد . قبر مطهرش که مزار شيعيان است در نزديکی سامرا مي باشد . 4 - جعفر . 5 - عايشه ، يا به نقل شادروان شيخ عباس قمي ” عليه ” .

 نظر دهید »

امام علی نقی علیه السلام

29 فروردین 1391 توسط محفل عاشقان

 نظر دهید »

تهذیب نفس در کلام بزرگان

26 فروردین 1391 توسط محفل عاشقان

تهذیب نفس در كلام بزرگان :

حضرت امام خمینی(ره):

«تا فرصت از دست نرفته بیدار شوید،‌در مرحله اوّل در مقام تهذیب و تزكیه نفس و اصلاح خود بر آئید.»[10] «اگر شما درس بخوانید ممكن است عالم شوید ولی باید بدانید كه میان مهذّب و عالم خیلی فاصله است. هر چه این مفاهیم در قلب سیاه و غیر مهذّب انباشته گردد حجاب زیادتر می شود، در نفسی كه مهذّب نشده علم حجاب ظلمانی است ، علم نور است ولی در دل سیاه دامنه ظلمت و سیاهی را گسترده‎تر می سازد.»[11] «… حوزه‎‎های علمیه بیدار باشند، تقوا را ،تقوا را، تقوا را، ‌نصب العین خود قرار بدهید ـ ‌فضلا و ‌طلاب علوم دینیه ،‌ تقوی، ‌تقوی، تنزیه نفس و مجاهده با نفس می تواند بر یك امّت حكومت كند.»[12] آیه الله نجفی قوچانی (ره): «… و با لجمله، طلبه باید اوّلاً در تغیل باطن خود جدیّت نماید و چنانچه در اوّل طفولیّت است و باطن او هنوز چركین و نجس نشده، مواظب باشد كه نجس نشود… .»[13] آیه الله سید احمد كربلائی(ره): در دستور العملی به یكی از شاگردان خویش می نویسد:«مواظبت كامل بر اداء‌ واجبات و ترك محرمات داشته باش و اولاً: در ابتدای صبح در این اندیشه كن. ثانیاً: كمال مراقبت را در طول روز داشته باش. ثالثاً: هنگام اراده خوابیدن محاسبه نفس كن. رابعاً: در صورتی كه نفس مخالفتی نموده آنرا جبران نما و نفس را با انجام ضّد میل آن مجازات و سیاست نما»[14]. آیه الله العظمی بهاءالدینی (ره): «با تهذیب نفس علم به بار می نشیند و ثمر می دهد. قدرت، مفید می شود و خدمت، ارزش می یابد. ارج و بهای افراد به خود سازی، تهذیب نفس و توجه به خداست. هرچه تهذیب افزایش یابد، مشكلات و نابسامانی ها آسان و قابل تحمّل می شوند و در پی آن تائید الهی مسائل را حل می‎كند و اگر خدای نكرده این وظیفه اصلی فراموش شد، تمامی زحمات هدر می رود.»[15] دستورالعمل دو تن از مراجع برای خودسازی آیات عظام مکارم شیرازی و سبحانی در پاسخ به سؤالی در خصوص راه خودسازی، تهذیب نفس و مراحل آن شرایط دست‌یابی به سجایای اخلاقی را تشریح کردند.

 نظر دهید »

در چه می زنید دری وا نمی شود

26 فروردین 1391 توسط محفل عاشقان
در چه می زنید دری وا نمی شود
من گشته ام نگرد که پیدا نمی شود

دریا دلم چگونه به یک قطره دل دهم
یک قطره آب مانده که دریا نمی شود

لیلا یکی درست بگویم خدا یکی
هر کس به یک کرشمه که لیلا نمی شود

او سیب خواست تو دیگر بگو چرا
آدم که خام خواهش حوا نمی شود

حق با تو بود گر به دلت مهر ما نبود
یوسف که پایبند زلیخا نمی شود

من گشته ام تمام جهان را عزیز من
هر یوسفی که یوسف زهرا نمی شود

__________________

 نظر دهید »

السلام علیک یا بنت ثارالله

26 فروردین 1391 توسط محفل عاشقان

االسلام و علیک یا بنت الثارالله
السلام و علیک یا بانو رقیه

چراغان کرده ای ویرانه را ای ماه دلجویم
قدم بگذار برچشمم رهت با اشک می شویم

توانی نیست در پایم که پیش پات بر خیزم
ز بس آزار دیدم ای پدر سست است زانویم

کنون فهمیده ام بابا چرا زهرام میخواندی
نفس چون میکشم خون میچکد از زخم پهلویم

سه ساله نیستم آری زمانه اینچنینم کرد
کمانی قد وگیسویم سپید و ارغوان رویم

فراموشم شده دیگر چگونه راه رفتن را
کمک از عمه میخواهم که گیرد زیر بازویم

چه آمد بر سرم باشد برای فرصتی دیگر
نمیگویم چه شد بابا ولی آنقدر میگویم

میان راه خصمت آنچنان این خسته را می برد
که مشتش بود پر از تارهای خونی مویم

مبر بابا مرا زینجا زحرف خویش بر گشتم
به پیش عمه میمانم که تنها همدم اویم

 نظر دهید »

فدک

24 فروردین 1391 توسط محفل عاشقان

شبهه : بر فرض اين که فدک ارث باشد، چرا زنان پيامبر (ص) از آن بهره اى نداشتند؟

جواب اجمالى:

طبق قرائن و شواهد تاريخى، فدک را پيامبر اکرم (ص) در زمان حيات خودش، به دخترش حضرت فاطمه (سلام الله عليها) بخشيده است. و اين گونه نبوده که بعد از رحلت پيامبراکرم (صلى الله عليه و آله) حضرت فاطمه (سلام الله عليها)، فدک را ارث برده باشد، حتى تعدادى کارگر هم در آنجا داشته است که ابوبکر هنگام غصب فدک، آنان را بيرون رانده است. لذا زنان پيامبر در آن حقى نداشتند و آن گاه که ابوبکر شهادتِ آن بانوى بزرگوار را نپذيرفت، آن حضرت مسأله ارث را مطرح فرمود.

جواب تفصيلى:

فدک، روستاى آباد و حاصل‌خيزى در 140 کيلومترى مدينه بود که در سال هفتم هجرت، هنگامى که مسلمين همراه پيامبر اکرم (صلى الله عليه و آله) خيبر را فتح کردند، يهوديان، بدون جنگ، تسليم پيامبر اکرم (صلى الله عليه و آله) شدند و فدک را در اختيار آن حضرت گذاشتند از آن پس، فدک به عنوان ملک شخصى پيامبر اکرم (صلى الله عليه و آله) به شمار مى‌رفت تا اينکه آيه «و آتِ ذالقُربى حَقَّهُ» يعنى حق نزديکان را بپرداز. نازل شد. طبق اسناد معتبر از کتب شيعه و اهل سنت پيامبر اکرم (صلى الله عليه و آله) فدک را به حضرت فاطمه (سلام الله عليها) بخشيد.[1]

اما در اين که فدک ارث مصطلح بوده است، نه تنها محلّ تأمل و اشکال است، بلکه شواهد و قرائن موجود، حاکى از آن است که فدک، بخشش و عطيه اى از جانب پيامبر اکرم (صلى الله عليه و آله) به دختر گرامى اش حضرت زهرا (سلام الله عليها) در زمان حيات پيامبر اکرم (صلى الله عليه و آله) بوده است. اين قراين و شواهد به قرار زير است:

1 ـ شيعه و اهل سنت نقل کرده اند، وقتى آيه «و آتِ ذى القربى حقّه»[2] :«اى پيامبر! حق خويشاوندان را ادا کن»; نازل گرديد، پيامبر اکرم (صلى الله عليه و آله) حضرت زهرا (سلام الله عليها) را خواستند و فدک را به ايشان عطاء فرمودند;[3] در حالى که اگر فدک، ارث مصطلح بود، مى بايست بعد از رحلت پيامبر اکرم (صلى الله عليه و آله) ، به حضرت واگذار گردد.

2 ـ حضرت زهرا(سلام الله عليها) در خطبه معروف خطاب به ابوبکر از «فدک» با تعبير «نحله» (بخشش و عطيه) ياد مى کند: «هذا ابن قحافه أبتزّنى نِحلة ابي…».[4] و اين بدين سبب بود که حضرت زهرا(سلام الله عليها) در زمان حيات پدر بزرگوارشان مالک فدک و عهده دار امور اداره‌ى آن گرديد.

3 ـ روزى اميرالمؤمنين(عليه السلام) نزد ابوبکر رفتند در حالى که او در مسجد بود و جمعى از انصار و مهاجر دور او حلقه زده بودند، حضرت، خطاب به ابوبکر فرمودند: «يا ابابکر! لِمَ منعتَ فاطمة ميراثها من رسول الله (صلى الله عليه و آله) و قد مَلکتْه فى حياة رسول الله(ص)؟»[5]

در اينجا حضرت، در يک عبارت و يک جمله، هم لفظ «ارث» را به کار برده اند و هم مى فرمايند که حضرت فاطمه (سلام الله عليها) فدک را در زمان حضرت پيامبر اکرم (صلى الله عليه و آله) مالک بوده اند، پس معلوم مى شود مراد از ميراث در اينجا، ميراث مشهور و مصطلح نيست، که بعد از مردن والدين به انسان مى رسد، بلکه شامل زمان حيات والدين هم مى شود، چرا که اگر مراد حضرت، ارث اصطلاحى بود، لازمه اش اين بود که فدک بعد از رحلت پيامبر اکرم (صلى الله عليه و آله) در اختيار حضرت زهرا (سلام الله عليها) قرار گيرد، حال آن که حضرت امير (عليه السلام) مى فرمايد: «و قد ملکته فى حياة رسول الله (صلى الله عليه و آله)»

4 ـ طبق شهادت تاريخ، حضرت زهرا (سلام الله عليها) در فدک، تعدادى کارگر و کشاورز داشته و زمانى که ابوبکر مى خواست فدک را غصب کند، عده اى مأمور فرستاد تا آن کارگرها را از آن جا بيرون کنند،[6] اين امر، شاهدى ديگر بر اين معنى است که حضرت زهراء(سلام الله عليها) قبل از رحلت پيامبر اکرم (صلى الله عليه و آله) اختيار فدک را به عهده داشته‌اند.

بنابراين مراد از ارث، آن ارث اصطلاحى که پس از فوت پدر به فرزند مى رسد، نيست بلکه شامل مطلق چيزهايى است که از والدين به فرزندان منتقل مى شود; چه در زمان حياتشان و چه بعد از مرگشان. شاهد بر اين مطلب، اين تعبير عرفى است که وقتى کسى مى گويد: «فلانى هوش و استعداد يا شجاعت و ديگر کمالات انسانى را از پدرش به ارث برده است.» اين بدان معنا نيست که پدرش مرده و بعد فرزندش هوش يا شجاعت او را به ارث برده، بلکه مراد آن است که با اين که پدرش زنده است، اين هوش يا شجاعت از پدر به او رسيده است. از اين رو به يک معنا هر چيزى که به يک نسل بعدى منتقل مى شود، گرچه در زمان حيات نسل قبلى هم باشد، ارث گفته مى شود. امّا اين که چرا حضرت زهرا(سلام الله عليها) در همان خطبه مشهور به مسأله ى ارث و آيات آن تمسّک مى کنند، چنان که مى فرمايند: «يابن ابى قحافة! افى کتاب الله ان ترث اباک و لا اَرِثُ ابي…»;[7] بايد در جواب گفت: علت آن بود که ابوبکر ادّعاى آن حضرت مبنى بر نحله و بخشش بودن فدک را (با اين که حضرت على(عليه السلام) به آن شهادت دادند) ردّ کرد. از اين رو حضرت مسأله ارث را که از مسلمات دين است، مطرح نمودند تا ابوبکر نتواند آن را منکر شود.

بنابراين مطرح شدن «فدک» به عنوان ميراث، آخرين دفاع بانوى بزرگ اسلام از حقش بود. علاوه بر اينها، مسعودى به استرداد فدک به بنى فاطمه، توسط عمر بن عبدالعزيز اشاره کرده است.[8] که از آن مى توان نتيجه گرفت که اگر زنان پيامبر اکرم (صلى الله عليه و آله) حقى در آن داشتند به ورثه آنها هم چيزى داده مى شد و يا لااقل مسئله حقشان مطرح مى شد. در حالى که هيچ صحبتى از اين سهم براى زنان پيامبر اکرم (صلى الله عليه و آله) به ميان نيامده است.

هنگامى که حضرت فاطمه(سلام الله عليها) از دستور ابوبکر، اطلاع يافت، نزد او رفت و فرمود: «چرا نمايندگان مرا از فدک خارج نموده‌اى با اينکه پيامبر اکرم (صلى الله عليه و آله) آن را به فرمان خدا ملک من نمود» ابوبگر گفت: براى گفته‌هايت شاهد بياور (که رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فدک را ملک خاص تو نموده است). فاطمه(سلام الله عليها) رفت و ام ايمن (از بانوان بسيار مورد احترام رسول خدا (صلى الله عليه و آله)) را به عنوان شاهد نزد ابوبکر آورد و او شهادت داد که پيامبر اکرم (صلى الله عليه و آله) پس از نزول آيه (وآت ذالقربي…) به فرمان خدا، فدک را به فاطمه واگذار کرد. سپس حضرت على(عليه السلام) آمد و عين اين مطلب را گواهى داد. براى ابوبکر ثابت شد که فدک ملک شخصى حضرت فاطمه(سلام الله عليها) است و بر همين اساس قبالة او را به حضرت فاطمه(سلام الله عليها) برگرداند. ولى عمر، مانع اين کار شد.

بعد در روزى ديگر حضرت على(عليه السلام) براى حقانيت حضرت فاطمه (سلام الله عليها) به قاعدة «اليد» استدلال مى‌کند و مى‌فرمايد فدک مالى است که از زمان پيامبر اکرم (صلى الله عليه و آله) در دست حضرت فاطمه (سلام الله عليها) بود و شما بر خلاف شرع و سنت پيامبر اکرم (صلى الله عليه و آله) از صاحب «يد»، بينه مطالبه مى‌کني.

پس طبق اين گزارشات تاريخى مشخص مى‌شود که فدک، ارث اصطلاحى نبوده و حضرت فاطمه(سلام الله عليها) و حضرت على(عليه السلام) در استدلالات خود از آن به عنوان ملک شخصى که در زمان پيامبر اکرم (صلى الله عليه و آله) به حضرت فاطمه(سلام الله عليها) بخشيده شده بود ياد مى‌کنند.

اما وقتى ابوبکر و عمر از اين راه قانع نمى‌شود، حضرت فاطمه(سلام الله عليها) مجبور مى‌شود از راه ديگرى وارد بشود و بگويد که اى ابوبکر چطور مى‌شود که تو از پدرت ارث ببرى ولى من اين حق را نداشته باشم.

پس از آنجا که فدک، ارث مصطلح نمى‌باشد و ملک شخصى حضرت فاطمه(سلام الله عليها) از زمان حيات پيامبر اکرم (صلى الله عليه و آله) مى‌باشد، هيچ يک از همسران پيامبر اکرم (صلى الله عليه و آله) در اينجا ذى نفع نيستند و بهترين دليل آن هم اين است که هيچ يک از زنان پيامبر اکرم (صلى الله عليه و آله) در مورد فدک، هيچ نوع ادعايى نداشتند و اگر زنان پيامبر اکرم (صلى الله عليه و آله) مخصوصاً عايشه خود را در فدک ذى نفع مى‌دانستند حداقل يکى از آنها اعتراض و ادعايى مى‌کردند که در تاريخ هيچ نوع اعتراضى از طرف زنان پيامبر اکرم (صلى الله عليه و آله) ثبت نشده است.

«والسلام»


[1] ـ ميزان الاعتدال، ج 2، ص 288. کنزالعمال، ج 2، ص 158. مجمع البيان و درالمنثور، و الميزان و التبيان، ذيل آيه 26 سوره اسرا و 38 سوره روم.

[2]ـ اسراء 26.

[3]ـ طبرسى، مجمع البيان، ج 3، ص 411، ابن ابى الحديد; شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 268، الدرالمنثور، ج 4، ص 177.

[4]ـ طبرسى، الاحتجاج، ج 1، ص 107.

[5]ـ همان، ص 122.

[6]ـ همان، ص 121.

[7]ـ همان، ص 101.

[8]ـ تاريخ مسعودى، ج 2، ص 3 ـ 34

 نظر دهید »

تسلی خاطر امیر المومنین به حضرت زهرا سلام الله علیها

24 فروردین 1391 توسط محفل عاشقان

تسلى اميرالمؤ منين عليه السلام به حضرت زهرا سلام الله عليها  
اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: واى بر تو نيست ، بلكه واى بر كسى است كه بغض تو را دارد و با تو بد رفتارى مى كند. خود را از خشم بازدار، اى دختر پيامبر برگزيده واى يادگار نبوت . در دينم عجز نشان ندادم و از آنچه قدرت داشتم كوتاهى نكردم .
اگر به اندازه كفاف زندگى مى خواهى روزى تو ضمانت شده است و متكفل آن مورد اعتماد است و آنچه براى تو آماده شده بهتر از چيزى است كه از تو منع شده است : پس به حساب خدا قرار ده .
حضرت زهرا سلام الله عليها عرض كرد: خدا مرا كافى است ؛ و ديگر چيزى نفرمود

 نظر دهید »

چرا امیر المومنین از حضرت زهرا دفاع نکردند؟

24 فروردین 1391 توسط محفل عاشقان
  • چرا اميرمؤمنان (عليه السلام) از همسرش دفاع نكرد؟

  • طرح شبهه:

  • علي که شير خدا و اسد الله الغالب بود و در قلعه خيبر را با يک دست بلند کرد، چگونه حاضر مى‌شود ببيند همسرش را در مقابل چشمانش كتك بزنند؛ اما هيچ واكنشى از خود نشان ندهد؟!

  • نقد و بررسي:

  • يكى از مهمترين شبهاتى كه وهابي‌ها با تحريك احساسات مردم، به منظور انكار قضيه هجوم عمر بن خطاب و كتك زدن فاطمه زهرا سلام الله عليها مطرح مى‌كنند، اين است كه چرا اميرمؤمنان عليه السلام از همسرش دفاع نكرد؟ مگر نه اين كه او اسد الله الغالب و شجاع‌ترين فرد زمان خود بود و…

  • عالمان شيعه در طول تاريخ از اين شبهه‌ پاسخ‌هاى گوناگونى داده‌اند كه به اختصار به چند نكته بسنده مى‌كنيم.

  • عكس العمل تند حضرت در برابر عمر بن خطاب:

  • اميرمؤمنان عليه السلام در مرحله اول و زمانى كه آن‌ها قصد تعرض به همسرش را داشتند، از خود واكنش نشان داد و با عمر برخورد كرد، او را بر زمين زد، با مشت به صورت و گردن او كوبيد؛ اما از آن جايى كه مأمور به صبر بود از ادامه مخاصمه منصرف و طبق فرمان رسول خدا صلى الله عليه وآله صبر پيشه كرد. در حقيقت با اين كار مى‌خواست به آن‌ها بفهماند كه اگر مأمور به شكيبائى نبودم و فرمان خدا غير از اين بود، كسى جرأت نمى‌كرد كه اين فكر را حتى از مخيله‌اش بگذراند؛ اما آن حضرت مثل هميشه تابع فرمان‌هاى الهى بوده است.

  • سليم بن قيس هلالى كه از ياران مخلص اميرمؤمنان عليه السلام است، در اين باره مى‌نويسد:

  • وَدَعَا عُمَرُ بِالنَّارِ فَأَضْرَمَهَا فِي الْبَابِ ثُمَّ دَفَعَهُ فَدَخَلَ فَاسْتَقْبَلَتْهُ فَاطِمَةُ عليه السلام وَصَاحَتْ يَا أَبَتَاهْ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَرَفَعَ عُمَرُ السَّيْفَ وَهُوَ فِي غِمْدِهِ فَوَجَأَ بِهِ جَنْبَهَا فَصَرَخَتْ يَا أَبَتَاهْ فَرَفَعَ السَّوْطَ فَضَرَبَ بِهِ ذِرَاعَهَا فَنَادَتْ يَا رَسُولَ اللَّهِ لَبِئْسَ مَا خَلَّفَكَ أَبُو بَكْرٍ وَعُمَرُ.

  • فَوَثَبَ عَلِيٌّ (عليه السلام) فَأَخَذَ بِتَلابِيبِهِ ثُمَّ نَتَرَهُ فَصَرَعَهُ وَوَجَأَ أَنْفَهُ وَرَقَبَتَهُ وَهَمَّ بِقَتْلِهِ فَذَكَرَ قَوْلَ رَسُولِ اللَّهِ (صلي الله عليه وآله) وَمَا أَوْصَاهُ بِهِ فَقَالَ وَالَّذِي كَرَّمَ مُحَمَّداً بِالنُّبُوَّةِ يَا ابْنَ صُهَاكَ لَوْ لا كِتابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ وَعَهْدٌ عَهِدَهُ إِلَيَّ رَسُولُ اللَّهِ (صلي الله عليه وآله) لَعَلِمْتَ أَنَّكَ لا تَدْخُلُ بَيْتِي.

  • عمر آتش طلبيد و آن را بر در خانه شعله‏ور ساخت و سپس در را فشار داد و باز كرد و داخل شد! حضرت زهرا عليها السّلام به طرف عمر آمد و فرياد زد: يا ابتاه، يا رسول اللَّه! عمر شمشير را در حالى كه در غلافش بود بلند كرد و بر پهلوى فاطمه زد. آن حضرت ناله كرد: يا ابتاه! عمر تازيانه را بلند كرد و بر بازوى حضرت زد. آن حضرت صدا زد:

  • يا رسول اللَّه، ابوبكر و عمر با بازماندگانت چه بد رفتار مى‌كنند»!

  • علي عليه السّلام ناگهان از جا برخاست و گريبان عمر را گرفت و او را به شدت كشيد و بر زمين زد و بر بينى و گردنش كوبيد و خواست او را بكشد؛ ولى به ياد سخن پيامبر صلى الله عليه وآله و وصيتى كه به او كرده بود افتاد، فرمود: اى پسر صُهاك! قسم به آنكه محمّد را به پيامبرى مبعوث نمود، اگر مقدرّات الهى و عهدى كه پيامبر با من بسته است، نبود، مى‏دانستى كه تو نمى‏توانى به خانه من داخل شوى»

  • الهلالي، سليم بن قيس (متوفاي80هـ)، كتاب سليم بن قيس الهلالي، ص568، ناشر: انتشارات هادى‏ ـ قم‏، الطبعة الأولي، 1405هـ.

  • همچنين آلوسى مفسر مشهور اهل تسنن مى‌نويسد:

  • أنه لما يجب على غضب عمر وأضرم النار بباب على وأحرقه ودخل فاستقبلته فاطمة وصاحت يا أبتاه ويا رسول الله فرفع عمر السيف وهو فى غمده فوجأ به جنبها المبارك ورفع السوط فضرب به ضرعها فصاحت يا أبتاه فأخذ على بتلابيب عمر وهزه ووجأ أنفه ورقبته

  • عمر عصباني شد و درب خانه علي را به آتش کشيد و داخل خانه شد، فاطمه سلام الله عليها به طرف عمر آمد و فرياد زد: «يا ابتاه، يا رسول الله»! عمر شمشيرش را که در غلاف بود بلند کرد و به پهلوى فاطمه زد، تازيانه را بلند کرد و بر بازوى فاطمه زد، فرياد زد: « يا ابتاه » (با مشاهده اين ماجرا) علي (ع) ناگهان از جا برخاست و گريبان عمر را گرفت و او را به شدت کشيد و بر زمين زد و بر بينى و گردنش کوبيد.

  • الآلوسي البغدادي، العلامة أبي الفضل شهاب الدين السيد محمود (متوفاي1270هـ)، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم والسبع المثاني، ج3، ص124، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.

  • آلوسى اين روايت را بدون هيچ حاشيه و نقدى نقل كرده و رد نكرده است كه حكايت از پذيرفتن آن دارد.

  • تسليم وصيت پيامبر اكرم (ص):

  • اميرمؤمنان عليه السلام در تمام دوران زندگي‌اش، مطيع محض فرمان‌هاى الهى بوده و آن‌چه او را به واكنش وامى‌داشت، فقط و فقط اوامر الهى بود و هرگز به خاطر تعصب، غضب و منافع شخصى از خود واكنش نشان نمى‌داد.

  • آن حضرت از جانب خدا و رسولش مأمور به صبر و شكيبائى در برابر اين مصيبت‌هاى عظيم بوده است و طبق همين فرمان بود كه دست به شمشير نبرد.

  • مرحوم سيد رضى الدين موسوى در كتاب شريف خصائص الأئمه (عليهم السلام) مى‌نويسد:

  • أَبُو الْحَسَنِ فَقُلْتُ لِأَبِي فَمَا كَانَ بَعْدَ إِفَاقَتِهِ قَالَ دَخَلَ عَلَيْهِ النِّسَاءُ يَبْكِينَ وَارْتَفَعَتِ الْأَصْوَاتُ وَضَجَّ النَّاسُ بِالْبَابِ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ فَبَيْنَا هُمْ كَذَلِكَ إِذْ نُودِيَ أَيْنَ عَلِيٌّ فَأَقْبَلَ حَتَّى دَخَلَ عَلَيْهِ قَالَ عَلِيٌّ (عليه السلام) فَانْكَبَبْتُ عَلَيْهِ فَقَالَ يَا أَخِي… أَنَّ الْقَوْمَ سَيَشْغَلُهُمْ عَنِّي مَا يَشْغَلُهُمْ فَإِنَّمَا مَثَلُكَ فِي الْأُمَّةِ مَثَلُ الْكَعْبَةِ نَصَبَهَا اللَّهُ لِلنَّاسِ عَلَماً وَإِنَّمَا تُؤْتَى مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ وَنَأْيٍ سَحِيقٍ وَلَا تَأْتِي وَإِنَّمَا أَنْتَ عَلَمُ الْهُدَى وَنُورُ الدِّينِ وَهُوَ نُورُ اللَّهِ يَا أَخِي وَالَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ لَقَدْ قَدَّمْتُ إِلَيْهِمْ بِالْوَعِيدِ بَعْدَ أَنْ أَخْبَرْتُهُمْ رَجُلًا رَجُلًا مَا افْتَرَضَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنْ حَقِّكَ وَأَلْزَمَهُمْ مِنْ طَاعَتِكَ وَكُلٌّ أَجَابَ وَسَلَّمَ إِلَيْكَ الْأَمْرَ وَإِنِّي لَأَعْلَمُ خِلَافَ قَوْلِهِمْ فَإِذَا قُبِضْتُ وَفَرَغْتَ مِنْ جَمِيعِ مَا أُوصِيكَ بِهِ وَغَيَّبْتَنِي فِي قَبْرِي فَالْزَمْ بَيْتَكَ وَاجْمَعِ الْقُرْآنَ عَلَى تَأْلِيفِهِ وَالْفَرَائِضَ وَالْأَحْكَامَ عَلَى تَنْزِيلِهِ ثُمَّ امْضِ [ذَلِكَ‏] عَلَى غير لائمة [عَزَائِمِهِ وَ] عَلَى مَا أَمَرْتُكَ بِهِ وَعَلَيْكَ بِالصَّبْرِ عَلَى مَا يَنْزِلُ بِكَ وَبِهَا [يعني بفاطمة] حَتَّى تَقْدَمُوا عَلَيَّ.

  • امام كاظم عليه السلام مى‌فرمايد: از پدرم امام صادق عليه السلام پرسيدم: پس از به هوش آمدن رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم چه اتفاق افتاد؟ فرمود: زنها داخل شدند و صدا به گريه بلند كردند، مهاجرين و انصار جمع شده و اظهار غم و اندوه مى‌كردند، علي فرمود: ناگهان مرا صدا زدند، وارد شدم و خودم را روى بدن پيغمبر انداختم، فرمود:

  • برادرم، اين مردم مرا رها خواهند كرد و به دنياى خودشان مشغول خواهند شد؛ ولى تو را از رسيدگى به من باز ندارد، مثل تو در بين اين امت مثل كعبه است كه خدا آن را نشانه قرار داده است تا از راههاى دور نزد آن بيايند… پس چون از دنيا رفتم و از آنچه به تو وصيت كردم فارغ شدى و بدنم را در قبر گذاشتي، در خانه‌ات بنشين و قرآن را آنگونه كه دستور داده‌ام، بر اساس واجبات و احكام و ترتيب نزول جمع آورى كن، تو را به بردبارى در برابر آنچه كه از اين گروه به تو و فاطمه زهرا سلام الله عليها خواهد رسيد سفارش مى‌كنم، صبر كن تا بر من وارد شوي.

  • الشريف الرضي، أبي الحسن محمد بن الحسين بن موسى الموسوي البغدادي (متوفاي406هـ) خصائص‏الأئمة (عليهم السلام)، ص73، تحقيق وتعليق: الدكتور محمد هادي الأميني، ناشر: مجمع البحوث الإسلامية الآستانة الرضوية المقدسة مشهد – إيران، 1406هـ

  • المجلسي، محمد باقر (متوفاي 1111هـ)، بحار الأنوار، ج 22، ص 484، تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، 1403 - 1983 م.

  • در روايت ديگرى سليم بن قيس هلالى نقل مى‌كند:

  • ثُمَّ نَظَرَ رَسُولُ اللَّهِ (صلي الله عليه وآله) إِلَى فَاطِمَةَ وَإِلَى بَعْلِهَا وَإِلَى ابْنَيْهَا فَقَالَ يَا سَلْمَانُ أُشْهِدُ اللَّهَ أَنِّي حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَهُمْ وَسِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَهُمْ أَمَا إِنَّهُمْ مَعِي فِي الْجَنَّةِ ثُمَّ أَقْبَلَ النَّبِيُّ (صلي الله عليه وآله) عَلَى عَلِيٍّ (عليه السلام) فَقَالَ يَا عَلِيُّ إِنَّكَ سَتَلْقَى [بَعْدِي‏] مِنْ قُرَيْشٍ شِدَّةً مِنْ تَظَاهُرِهِمْ عَلَيْكَ وَظُلْمِهِمْ لَكَ فَإِنْ وَجَدْتَ أَعْوَاناً [عَلَيْهِمْ‏] فَجَاهِدْهُمْ وَقَاتِلْ مَنْ خَالَفَكَ بِمَنْ وَافَقَكَ فَإِنْ لَمْ تَجِدْ أَعْوَاناً فَاصْبِرْ وَكُفَّ يَدَكَ وَلا تُلْقِ بِيَدِكَ إِلَى التَّهْلُكَةِ فَإِنَّكَ [مِنِّي‏] بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى وَلَكَ بِهَارُونَ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ إِنَّهُ قَالَ لِأَخِيهِ مُوسَى إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَ كادُوا يَقْتُلُونَنِي‏.

  • پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم به فاطمه و همسر او و دو پسرش نگاهى كرد و فرمود: اى سلمان! خدا را شاهد مى‏گيرم افرادى كه با اينان بجنگند با من جنگيده‌اند، افرادى كه با اينان روى صلح داشته باشند با من صلح كرده‌اند، بدانيد كه اينان در بهشت همراه منند.

  • سپس پيامبر صلى الله عليه وآله نگاهى به علي عليه السلام كرد و فرمود: اى علي! تو به زودى پس از من، از قريش و متحد شدنشان عليه خودت و ستمشان سختى خواهى كشيد. اگر يارانى يافتى با آنان جهاد كن و به وسيله موافقينت با آنان بجنگ، و اگر كمك كار و ياورى نيافتى صبر كن و دست نگهدار و با دست خويش خود را به نابودى مينداز. تو نسبت به من همانند هارون نسبت به موسى هستى، هارون براى تو اسوه خوبى است، به برادرش موسى گفت: إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِى وَ كادُوا يَقْتُلُونَنِي؛ اين قوم مرا ضعيف شمردند و نزديك بود مرا بكشند.

  • الهلالي، سليم بن قيس (متوفاي80هـ)، كتاب سليم بن قيس الهلالي، ص569، ناشر: انتشارات هادى‏ ـ قم‏، الطبعة الأولي، 1405هـ.

  • همچنين در ادامه روايت پيشين كه از سليم نقل شد، اميرمؤمنان عليه السلام خطاب به عمر فرمود:

  • يَا ابْنَ صُهَاكَ لَوْ لا كِتابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ وَعَهْدٌ عَهِدَهُ إِلَيَّ رَسُولُ اللَّهِ (صلي الله عليه وآله) لَعَلِمْتَ أَنَّكَ لا تَدْخُلُ بَيْتِي.

  • اى پسر صحّاك! اگر مقدرات خداوندى و پيمان و سفارش رسول خدا صلى الله عليه وآله نبود، هر آينه مى‌فهميدى كه تو قدرت ورود به خانه مرا نداري.

  • الهلالي، سليم بن قيس (متوفاي80هـ)، كتاب سليم بن قيس الهلالي، ص568، ناشر: انتشارات هادى‏ ـ قم‏، الطبعة الأولي، 1405هـ.

  • البته روايات در اين باب بيش از آن است كه در اين مختصر بگنجد؛ از اين رو به همين چند روايت بسنده مى‌كنيم.

  • به راستى چه كسى جز حيدر كرّار مى‌تواند از چنين امتحان سختى بيرون بيايد؟! زمانى ارزش اين كار مشخص مى‌شود كه بدانيم علي عليه السلام همان كسى است كه در ميدان نبرد، همچون شير ژيان بر دشمن حمله مى‌كرد و پهلوانان و يلان كفر را يكى پس از ديگرى از سر راه بر مى‌داشت، روزى پشت پهلوانى همچون عمر بن عبدود را به خاك مى‌مالد و روزى ديگر فرق سر مرهب يهودى را همراه با كلاه خودش مى‌شكافد.

  • آن روز فرمان خداوند اين بود كه دشمنان از ترس ذوالفقارش خواب آسوده نداشته باشند؛ ولى روز ديگر فرمان اين است كه همان ذوالفقار در نيام باشد تا اساس اسلام حفظ شود و دشمنان اسلام از نابود كردن آن مأيوس شوند.

  • احتمال شهادت حضرت زهرا عليها السلام هنگام درگيري:

  • دفاع از ناموس، از مسائل فطرى و مشترك ميان همه انسان‌ها است؛ اما روشن است كه اگر كسى بداند كه قصد دشمن از تعرض به ناموس وى اين است كه او را به واكنش وادار كنند تا به مقصود مهمتر و شوم‌ترى دست يابند؛ انسان عاقل، با تدبير و مسلط بر نفس خويش، هرگز كارى نخواهد كرد كه دشمن به مقصودش برسد.

  • قصد مهاجمين به خانه وحى اين بود كه اميرمؤمنان عليه السلام را به واكنش وادار كنند و با استفاده از اين فرصت، ثابت كنند كه شخصى همانند علي عليه السلام براى رسيدن به حكومت دنيوى حاضر شد كه افراد زيادى را از دم شمشير بگذراند.

  • و نيز اگر اميرمؤمنان عليه السلام از خود واكنش نشان مى‌داد و با آن‌ها درگير مى‌شد، ممكن بود كه فاطمه زهرا در اين درگيري‌ها كشته شود، سپس دشمنان شايع مى‌كردند كه علي عليه السلام براى به دست آوردن حكومت دنيايى، همسرش را نيز فدا كرد و در حقيقت او بود كه سبب كشتن همسرش شد؛ چنانچه در باره عمار ياسر، يار وفادار اميرمؤمنان عليه السلام چنين كردند.

  • هنگام ساختن مسجد مدينه، عمار ياسر برخلاف ديگران كه يك خشت برمى‌داشتند، او دو تا دو تا مى‌آورد، پيامبر اسلام او را ديد، با دست مباركش، غبار را از سر و صورت نازنين عمار زدود و پس فرمود:

  • وَيْحَ عَمَّارٍ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ، يَدْعُوهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ، وَيَدْعُونَهُ إِلَى النَّار.

  • عمار را گروه ستمگر مى‌كشند، او آنان را به بهشت مى‌خواند وآنان او را به جهنّم.

  • البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 1، ص172، ح436، كتاب الصلاة،بَاب التَّعَاوُنِ في بِنَاءِ الْمَسْجِدِ، و ج3، ص1035، ح 2657، الجهاد والسير، باب مَسْحِ الْغُبَارِ عَنِ النَّاسِ فِي السَّبِيلِ، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407هـ – 1987م.

  • صدور اين روايت از رسول خدا صلى الله عليه وآله در حق عمّار قطعى بود و تمام مردم از آن آگاه بودند و نيز ثابت مى‌كرد كه معاويه و دار و دسته‌اش همان گروه نابكار هستند؛ از اين رو هنگامى كه معاويه شنيد عمار كشته شده و لرزه بر دل بسيارى از مردم انداخته، و اين فرمايش پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله سر زبان‌ها افتاده است، عمرو عاص را به حضور طلبيد و پس از مشورت با او شايع كردند كه علي عليه السلام او را كشته است و اين گونه استدلال كردند كه چون عمار در جبهه علي وهمراه او بوده است و علي او را به جنگ فرستاده است؛ پس او قاتل عمار است.

  • احمد بن جنبل در مسندش مى‌نويسد:

  • مُحَمَّدِ بْنِ عَمْرِو بْنِ حَزْمٍ عَنْ أَبِيهِ قَالَ لَمَّا قُتِلَ عَمَّارُ بْنُ يَاسِرٍ دَخَلَ عَمْرُو بْنُ حَزْمٍ عَلَى عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ فَقَالَ قُتِلَ عَمَّارٌ وَقَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ فَقَامَ عَمْرُو بْنُ الْعَاصِ فَزِعًا يُرَجِّعُ حَتَّى دَخَلَ عَلَى مُعَاوِيَةَ فَقَالَ لَهُ مُعَاوِيَةُ مَا شَأْنُكَ قَالَ قُتِلَ عَمَّارٌ فَقَالَ مُعَاوِيَةُ قَدْ قُتِلَ عَمَّارٌ فَمَاذَا قَالَ عَمْرٌو سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ فَقَالَ لَهُ مُعَاوِيَةُ دُحِضْتَ فِي بَوْلِكَ أَوَنَحْنُ قَتَلْنَاهُ إِنَّمَا قَتَلَهُ عَلِيٌّ وَأَصْحَابُهُ جَاءُوا بِهِ حَتَّى أَلْقَوْهُ بَيْنَ رِمَاحِنَا أَوْ قَالَ بَيْنَ سُيُوفِنَا.

  • ابو بكر بن محمد بن عمرو بن حزم از پدرش نقل مى‌كند كه گفت: هنگامى كه عمار ياسر به شهادت رسيد، عمرو بن حزم نزد عمرو عاص رفت و گفت: عمار كشته شد، رسول خدا صلى الله عليه وآله فرموده است: گروه ستمگر، عمار را مى‌كشند، عمرو عاص ناراحت شد و جمله «لا حول ولا قوة الا بالله» را مى‌گفت تا نزد معاويه رفت،‌ معاويه پرسيد: چه شده است؟ گفت: عمار كشته شده است. معاويه گفت:‌ كشته شد كه شد، حالا چه شده است؟ عمرو گفت: از رسول خدا صلى الله عليه وآله شنيدم كه مى‌فرمود: عمار را گروه باغى وستمگر خواهد كشت، معاويه گفت: مگر ما او را كشته‌ايم، عمار را علي و يارانش كشتند كه او را همراه خويش وادار به جنگ كردند و او را بين نيزه‌ها و شمشيرهاى ما قرار دادند.

  • الشيباني، أحمد بن حنبل أبو عبدالله (متوفاي241هـ)، مسند أحمد بن حنبل، ج4، ص199، ح 17813، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر؛

  • البيهقي، أحمد بن الحسين بن علي بن موسى أبو بكر (متوفاي 458هـ)، سنن البيهقي الكبرى، ج8، ص189، ناشر: مكتبة دار الباز - مكة المكرمة، تحقيق: محمد عبد القادر عطا، 1414 - 1994؛

  • الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، سير أعلام النبلاء، ج 1، ص 420 و ص 426، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.

  • هيثمى پس از نقل روايت مى‌گويد:

  • رواه أحمد وهو ثقة.

  • الهيثمي، علي بن أبي بكر (متوفاي 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج7، ص242، ناشر: دار الريان للتراث/‏ دار الكتاب العربي - القاهرة، بيروت – 1407هـ.

  • و حاكم نيشابورى پس از نقل روايت مى‌‌گويد:

  • هذا حديث صحيح على شرط الشخين ولم يخرجاه بهذه السياقة.

  • اين حديث با شرائطى كه بخارى و مسلم قبول دارند، صحيح است؛‌ ولى آن‌ها به اين صورت نقل نكرده‌اند.

  • الحاكم النيسابوري، محمد بن عبدالله أبو عبدالله (متوفاي 405 هـ)، المستدرك على الصحيحين، ج2، ص155، تحقيق: مصطفى عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م.

  • مناوى به نقل از قرطبى مى‌نويسد:

  • وهذا الحديث أثبت الأحاديث وأصحّها، ولمّا لم يقدر معاوية على إنكاره قال: إنّما قتله من أخرجه، فأجابه عليّ بأنّ رسول اللّه صلى اللّه عليه وسلم إذن قتل حمزة حين أخرجه.

  • قال ابن دحية: وهذا من على إلزام مفحم الذي لا جواب عنه، وحجّة لا اعتراض عليها.

  • اين حديث از محكم‌ترين و صحيح‌ترين احاديث است و چون معاويه قدرت بر انكارش نداشت، گفت: عمار را كسى كشت كه او را همراه خود آورده است و لذا علي (ع) در پاسخش فرمود: پس بنابراين حمزه را هم در جنگ احد پيامبر كشته است؛ چون آن حضرت بود كه حمزه را همراه خودش آورده بود.

  • ابن دحيه مى‌گويد: اين پاسخ علي چنان كوبنده است كه حرفى براى گفتن باقى نمى‌گذارد ودليلى است كه انتقادى بر آن نيست.

  • المناوي، عبد الرؤوف (متوفاي: 1031هـ)، فيض القدير شرح الجامع الصغير، ج 6، ص 366، ناشر: المكتبة التجارية الكبرى - مصر، الطبعة: الأولى، 1356هـ

  • چرا امير المؤمنين در هيچ جنگي در زمان خلفاء شركت نكرد؟

  • اين كه اميرمؤمنان عليه السلام شجاعترين فرد زمان خودش بود، هيچ شك و شبهه‌اى در آن نيست؛ آن قدر شجاع و دلاور بود كه شنيدن نامش خواب را از چشمان پهلوانان دشمن مى‌پراند؛ تا جايى كه عمر بن خطاب مى‌گفت:

  • والله لولا سيفه لما قام عمود الاسلام.

  • به خدا سوگند! اگر شمشير علي عليه السلام نبود‌، عمود خيمه اسلام استوار نمى‌شد.

  • إبن أبي الحديد المدائني المعتزلي، أبو حامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفاي655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 12، ص 51، تحقيق محمد عبد الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م.

  • حتى در زمانى كه تمام ياران بي‌وفاى رسول خدا صلى الله عليه وآله در جنگ احد و حنين آن حضرت را رها و از معركه گريختند، امام علي عليه السلام پروانه وار اطراف شمع وجود پيامبر گرامى چرخيد و از او دفاع مى‌كرد.

  • اما چرا همان علي عليه السلام در هيچ يك از جنگ‌هاى زمان خلفاء شركت نكرد؟

  • همان كسى كه در زمان رسول خدا صلى الله عليه وآله در تمام نبردهاى مسلمانان عليه كفار، يهوديان و… شركت فعال داشت و پيشاپيش تمام سربازان پرچم اسلام را به دوش مى‌كشيد و پهلوانان دشمن را يكى پس از ديگرى بر زمين مى‌كوبيد، چه اتفاقى افتاده بود كه در زمان خلفاء در هيچ نبردى حضور نمى‌يافت؟

  • آيا شجاعتش را از دست داده بود، يا جنگ در ركاب خلفاء را جهاد نمى‌دانست؟ يا اين كه خلفاء، بر خلاف سنت رسول خدا صلى الله عليه وآله قصد استفاده از آن حضرت را نداشتند؟

  • امير المؤمنين عليه السلام بهترين تصميم را گرفت:

  • امر دائر بود بين اين كه اميرمؤمنان عليه السلام اساس اسلام را حفظ نمايد و از حق خود بگذرد؛ يا اين كه بر آن عده اندك حمله نموده و آن‌ها را از دم تيغ بگذراند و در عوض دشمنان اسلام و منافقين با استفاده از اين فرصت اساس اسلام را به خطر بيندازند، اميرمؤمنان عليه السلام راه دوم را برگزيد و با اين فداكارى دين اسلام را براى هميشه حفظ و دشمنان اسلام را نا اميد كرد و به طور قطع اين تصميم عاقلانه‌تر بوده است.

  • در خطبه سوم نهج البلاغه مى‌فرمايد:

  • وَطَفِقْتُ أَرْتَئِي بَيْنَ أَنْ أَصُولَ بِيَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْيَةٍ عَمْيَاءَ. يَهْرَمُ فِيهَا الْكَبِيرُ وَيَشِيبُ فِيهَا الصَّغِيرُ وَيَكْدَحُ فِيهَا مُؤْمِنٌ حَتَّى يَلْقَى رَبَّهُ. فَرَأَيْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى. فَصَبَرْتُ وَفِي الْعَيْنِ قَذًى وَفِي الْحَلْقِ شَجًا. أَرَى تُرَاثِي نَهْباً.

  • در اين انديشه فرو رفته بودم كه: با دست تنها (با بى ياورى) به پا خيزم (و حق خود و مردم را بگيرم) و يا در اين محيط پر خفقان و تاريكيى كه پديد آورده‏اند صبر كنم، محيطى كه: پيران را فرسوده، جوانان را پير، و مردان با ايمان را تا واپسين دم زندگى به رنج وا مى‏دارد.

  • (عاقبت) ديدم بردبارى و صبر به عقل و خرد نزديكتر است؛ لذا شكيبائى ورزيدم؛ ولى به كسى مى‏ماندم كه: خاشاك چشمش را پر كرده، و استخوان راه گلويش را گرفته، با چشم خود مى‏ديدم، ميراثم را به غارت مى‏برند.

  • و در خطبه پنجم نهج البلاغه، هنگامى كه شخصى همانند ابوسفيان به قصد گرفتن ماهى از آب گل آلود و استفاده از موقعيت به دست آمده، نزد آن حضرت آمد و پشنهاد بيعت و جنگ با أبوبكر را داد، امام عليه السلام خطبه خواند و فرمود:

  • أَيُّهَا النَّاسُ شُقُّوا أَمْوَاجَ الْفِتَنِ بِسُفُنِ النَّجَاةِ… أَفْلَحَ مَنْ نَهَضَ بِجَنَاحٍ أَوِ اسْتَسْلَمَ فَأَرَاحَ… فَإِنْ أَقُلْ يَقُولُوا حَرَصَ عَلَى الْمُلْكِ وَإِنْ أَسْكُتْ يَقُولُوا جَزِعَ مِنَ الْمَوْتِ هَيْهَاتَ بَعْدَ اللَّتَيَّا وَالَّتِي وَاللَّهِ لابْنُ أَبِي طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْيِ أُمِّهِ. بَلِ انْدَمَجْتُ عَلَى مَكْنُونِ عِلْمٍ لَوْ بُحْتُ بِهِ لاضْطَرَبْتُمْ اضْطِرَابَ الْأَرْشِيَةِ فِي الطَّوِيِّ الْبَعِيدَةِ.

  • اى مردم امواج كوه پيكر فتنه‏ها را، با كشتي‌هاى نجات در هم بشكنيد… (دو كس راه صحيح را پيمودند) آن كس كه با داشتن يار و ياور و نيروى كافى به پا خاست و پيروز شد، و آن كس كه با نداشتن نيروى كافى كناره‏گيرى كرد و مردم را راحت ساخت. اگر سخن گويم (و حقم را مطالبه كنم) گويند: بر رياست و حكومت حريص است، و اگر دم فرو بندم (و ساكت نشينم) خواهند گفت از مرگ مى‏ترسد. (اما) هيهات پس از آن همه جنگ‌ها و حوادث (اين گفته بس ناروا است). به خدا سوگند علاقه فرزند ابوطالب، به مرگ از علاقه طفل شيرخوار به پستان مادر بيشتر است؛ اما من از علوم و حوادثى آگاهم كه اگر بگويم همانند طناب ها در چاه‌هاى عميق به لرزه درآئيد.

  • چرا رسول خدا (ص) از سميه و ديگر زنان مسلمان دفاع نکرد؟

  • اميرمؤمنان عليه السلام، به همان دليل از خود واكنش نشان نداد كه رسول خدا صلى الله عليه وآله در هنگام كشته شدن سميه، مادر عمار ياسر توسط مشركان و تعرض آن‌ها به وي، از خود واكنشى نشان نداد.

  • ابن حجر عسقلانى در الإصابة مى‌نويسد:

  • ( 11342 ) سمية بنت خباط… والدة عمار بن ياسر كانت سابعة سبعة في الاسلام عذبها أبو جهل وطعنها في قبلها فماتت فكانت أول شهيدة في الاسلام… عذبها آل بني المغيرة على الاسلام وهي تأبى غيره حتى قتلوها وكان رسول الله صلى الله عليه وسلم يمر بعمار وأمه وأبيه وهم يُعذّبون بالأبطح في رمضاء مكة فيقول صبرا يا آل ياسر موعدكم الجنة.

  • سميه دختر خباط… مادر عمار ياسر هفتمين كسى است كه اسلام آورد، ابوجهل او را اذيت مى‌كرد و آن قدر نيزه بر پايين شكمش زد تا به شهادت رسيد، و او نخستين زن شهيد در اسلام است. آل بنومغيره، چون مسلمان شده بود و دست بردارد نبود او را آزار و اذيت كردند؛ تا كشته شد. رسول خدا (ص)، منظره شكنجه شدن عمار و مادر و پدرش را در مكه مى‌ديد و مى‌فرمود: اى خاندان ياسر! صبور باشيد كه وعده‌گاه شما بهشت است.

  • العسقلاني، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل الشافعي، الإصابة في تمييز الصحابة، ج 7، ص 712، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعة: الأولى، 1412 - 1992.

  • با اين كه رسول خدا صلى الله عليه وآله مى‌ديد كافرى همچون ابوجهل متعرض ناموس مسلمانان مى‌شود؛ ولى در عين حال هيچ واكنشى از خود نشان نمى‌داد و به آنان نيز فرمان مى‌داد كه صبر نمايند.

  • مگر نه اين كه رسول خدا صلى الله عليه وآله غيورترين و شجاع‌ترين فرد عالم است، پس چرا از ناموس مسلمانان دفاع نكرد؟ چرا شمشيرش را برنداشت تا گردن ابوجهل را از تنش جدا كند؟

  • و نيز زمانى كه عمر بن خطاب، متعرض زنان مسلمان مى‌شد و آن‌ها را به خاطر اسلام آوردنشان كتك مى‌زد، چرا رسول خدا صلى الله عليه وآله از خود واكنشى نشان نمى‌داد.

  • ابن هشام در السيرة النبوية، مى‌نويسد:

  • ومر [ابوبكر] بجارية بنى مؤمل، حي من بنى عدى بن كعب، وكانت مسلمة، وعمر بن الخطاب يعذبها لتترك الاسلام، وهو يومئذ مشرك، وهو يضربها، حتى إذا مل قال: إني أعتذر إليك، إني لم أتركك إلا ملالة، فتقول: كذلك فعل الله بك.

  • ابوبكر مى‌ديد كه كنيز مسلمان شده از بنو مؤمل از خاندان عدى بن كعب،‌ عمر او را كتك مى‌زد تا دست از اسلام بردارد و مسلمان بودن را ترك كند (چون عمر هنوز مشرك بود) آن قدر او را زد تا خسته شد، گفت: اگر تو را كتك نمى‌زنم براى اين است كه خسته شده‌ام، از اين جهت مرا ببخش. كنيز در پاسخ گفت: بدان كه خدا نيز اين گونه با تو رفتار خواهد كرد.

  • الحميري المعافري، عبد الملك بن هشام بن أيوب أبو محمد (متوفاي213هـ)، السيرة النبوية، ج 2، ص 161، تحقيق طه عبد الرءوف سعد، ناشر: دار الجيل، الطبعة: الأولى، بيروت – 1411هـ؛

  • الشيباني، أحمد بن حنبل أبو عبد الله (متوفاي241هـ)، فضائل الصحابة، ج 1، ص 120، تحقيق د. وصي الله محمد عباس، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولى، 1403هـ – 1983م؛

  • الكلاعي الأندلسي، أبو الربيع سليمان بن موسى (متوفاي634هـ)، الإكتفاء بما تضمنه من مغازي رسول الله والثلاثة الخلفاء، ج 1، ص 238، تحقيق د. محمد كمال الدين عز الدين علي، ناشر: عالم الكتب - بيروت، الطبعة: الأولى، 1417هـ؛

  • الانصاري التلمساني، محمد بن أبي بكر المعروف بالبري (متوفاي644هـ) الجوهرة في نسب النبي وأصحابه العشرة، ج 1، ص 244؛

  • الطبري، أحمد بن عبد الله بن محمد أبو جعفر (متوفاي694هـ)، الرياض النضرة في مناقب العشرة، ج 2، ص 24، تحقيق عيسى عبد الله محمد مانع الحميري، ناشر: دار الغرب الإسلامي - بيروت، الطبعة: الأولى، 1996م؛

  • النويري، شهاب الدين أحمد بن عبد الوهاب (متوفاي733هـ)، نهاية الأرب في فنون الأدب، ج 16، ص 162، تحقيق مفيد قمحية وجماعة، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1424هـ - 2004م.

  • چرا رسول خدا صلى الله عليه وآله جلوى عمر را نگرفت و او را از اين كار منع نكرد؟ چرا شمشيرش را برنداشت و گردن عمر را نزد؟

  • اهل تسنن، هر پاسخى دادند، ما نيز عين همان را در باره صبر اميرمؤمنان عليه السلام و شمشير نكشيدن آن حضرت خواهيم داد.

  • چرا عثمان از زنش دفاع نكرد؟

  • هنگامى كه ياران رسول خدا صلى الله عليه وآله به خانه عثمان ريختند و همسر او را زده و انگشتش را قطع کردند، او از همسرش دفاع نکرد، شما از اين عملکرد عثمان چه پاسخى داريد؟

  • طبري،‌ در تاريخش مى‌نويسد:

  • وجاء سودان بن حمران ليضربه فانكبت عليه نائلة ابنة الفرافصة واتقت السيف بيدها فتعمدها ونفح أصابعها فأطن أصابع يدها وولت فغمز أوراكها وقال أنها لكبيرة العجيزة وضرب عثمان فقتله.

  • سودان بن حمران آمد تا او را كتك بزند، نائله دختر فرافصه (زن عثمان) خود را بر روى او انداخت، سودان شمشير را گرفت و انگشت او را قطع كرد و سپس دست به پشت او زد و گفت: عجب پشت بزرگى دارد، سپس عثمان را زد و كشت.

  • الطبري، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي310)، تاريخ الطبري، ج 2، ص 676، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.

  • همچنين ابن أثير در الكامل فى التاريخ مى‌نويسد:

  • وجاء سودان ليضربه فأكبت عليه امرأته واتقت السيف بيدها فنفح أصابعها فأطن أصابع يديها وولت فغمز أوراكها وقال أنها لكبيرة العجز وضرب عثمان فقتله.

  • الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاي630هـ) الكامل في التاريخ، ج 3، ص 68، تحقيق عبد الله القاضي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة الثانية، 1415هـ.

  • ابن كثير دمشقى سلفى مى‌نويسد:

  • ثم تقدم سودان بن حمران بالسيف فمانعته نائلة فقطع أصابعها فولت فضرب عجيزتها بيده وقال: أنها لكبيرة العجيزة. وضرب عثمان فقتله.

  • القرشي الدمشقي، إسماعيل بن عمر بن كثير أبو الفداء (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية، ج 7، ص 188، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت.

  • چرا عثمان از زنش دفاع نكرد، مگر نه اين كه او مرد بود، غيرت داشت و بايد از زنش دفاع مى‌كرد؟ پس چرا هيچ واكنشى از خود نشان نداد و حاضر شد كه ببيند ياران رسول خدا به همسر او اهانت كرده و متعرض همسر او شوند؟

  • چرا عمر از زنش دفاع نكرد؟

  • اهل سنت اصرار دارند كه امّ‌كلثوم دختر امير مؤمنان عليه السلام همسر عمر بوده است؛ اما مى‌بينيم كه هنگامى كه مغيرة بن شعبه اهانت زشتى به امّ‌كلثوم كرده و او را با امّ‌جميل، زنا كار مشهور عرب تشبيه و قياس مى‌‌كند،‌ عمر هيچ عكس العملى از خود نشان نمى‌دهد.

  • ابن خلكان در وفيات الأعيان مى‌نويسد:

  • ثم إن أم جميل وافقت عمر بن الخطاب رضي الله عنه بالموسم والمغيرة هناك فقال له عمر أتعرف هذه المرأة يا مغيرة قال نعم هذه أم كلثوم بنت علي فقال له عمر أتتجاهل علي والله ما أظن أبا بكرة كذب عليك وما رأيتك إلا خفت أن أرمى بحجارة من السماء.

  • ام جميل (كسى كه سه نفر شهادت دادند مغيره با او زنا كرده است، و به خاطر امتناع شاهد چهارم از شهادت، از حد رهايى يافت) در حج، با عمر همراه شده و مغيره نيز در آن زمان در مكه بود. عمر به مغيره گفت: آيا اين زن را مى‌شناسي؟

  • مغيره در پاسخ گفت: آرى اين امّ‌كلثوم دختر علي است!

  • عمر گفت: آيا خودت را به بى خبرى مى‌زنى؟ قسم به خدا من گمان مى‌كنم كه ابوبكرة‌ در باره تو دروغ نگفته است؛ و هر زمان كه تو را مى‌بينم مى‌ترسم كه از آسمان سنگى بر سر من فرود آيد!

  • إبن خلكان، أبو العباس شمس الدين أحمد بن محمد بن أبي بكر (متوفاي681هـ)، وفيات الأعيان و انباء أبناء الزمان، ج6، ص366، تحقيق احسان عباس، ناشر: دار الثقافة - لبنان.

  • و ابوالفرج اصفهانى مى‌نويسد:

  • حدثنا ابن عمار والجوهري قالا حدثنا عمر بن شبة قال حدثنا علي بن محمد عن يحيى بن زكريا عن مجالد عن الشعبي قال كانت أم جميل بنت عمر التي رمي بها المغيرة بن شعبة بالكوفة تختلف إلى المغيرة في حوائجها فيقضيها لها قال ووافقت عمر بالموسم والمغيرة هناك فقال له عمر أتعرف هذه قال نعم هذه أم كلثوم بنت علي فقال له عمر أتتجاهل علي والله ما أظن أبا بكرة كذب عليك وما رأيتك إلا خفت أن أرمى بحجارة من السماء.

  • ام جميل همان كسى است كه مغيره را به زناى با او متهم كردند و در كوفه به نزد مغيره رفته و كارهاى او را انجام مى‌داد! اين زن در زمان حج با مغيره و عمر همراه شد. عمر به مغيره گفت: آيا اين زن را مى‌شناسى؟ پاسخ داد: آرى اين امّ‌كلثوم دختر علي است!

  • عمر گفت‌: آيا در مقابل من خود را به بي‌خبرى مى‌زني؟ قسم به خدا من گمان ندارم كه ابوبكرة در باره تو دروغ گفته باشد! و تو را نمى‌بينم، مگر آنكه مى‌ترسم از آسمان سنگى بر سر من فرود آيد!

  • الأصبهاني، أبو الفرج (متوفاي356هـ)، الأغاني، ج 16، ص 109، تحقيق: علي مهنا وسمير جابر، ناشر: دار الفكر للطباعة والنشر - لبنان.

  • زنا كردن مغيره با امّ‌جميل، مشهور و معروف و امّ‌جميل به بدكاره بودن شهره شهر و انگشت نماى عام و خاص بود. چرا هنگامى كه مغيرة بن شعبه، دختر رسول خدا را با چنين زنى زناكارى مقايسه مى‌كند، خليفه دوم او را مجازات نمى‌كند؟

  • اهل تسنن از اين مطلب هر پاسخى دادند، ما نيز همان پاسخ را به آن‌ها خواهيم داد
  • منبع :www.sonat.net
 نظر دهید »

چرافاطمه پشت درب رفت؟

24 فروردین 1391 توسط محفل عاشقان
چگونه مى‌توان باور داشت كه با وجود علي (ع) در درون منزل،‌ همسر او براى باز كردن در خانه برود! چرا خود علي (ع) براى بازكردن در نرفت؟


نقد و بررسي:


أوّلاً: آن چه كه از برخى از روايات استفاده مى‏شود: حضرت فاطمه سلام الله عليها نزديك در ورودى منزل نشسته بود و با ديدن عمر و همراهان وى، در را به روى آنان بست.


مرحوم عياشى در تفسير، شيخ مفيد در الإختصاص و… نوشته‌اند:


قال: قال عمر قوموا بنا إليه فقام أبو بكر وعمر وعثمان وخالد بن الوليد و المغيرة بن شعبة وأبو عبيدة بن الجراح وسالم مولى أبي حذيفة وقنفذ وقمت معهم فلما انتهينا إلى الباب فرأتهم فاطمة صلوات الله عليها أغلقت الباب في وجوههم وهي لا تشك أن لا يدخل عليها إلا باذنها، فضرب عمر الباب برجله فكسره، وكان من سعف، ثم دخلوا فأخرجوا عليا ( عليه السلام ) ملببا….


عمر گفت: برخيزيد تا پيش او (علي) برويم، پس ابوبكر، عمر، عثمان،‌ خالد بن وليد، مغيرة بن شعبة،‌ ابوعبيد جراح، سالم مولى ابوحذيفة، قنفذ و من به همراه او راه افتاديم، چون نزديك خانه رسيديم، فاطمه آنان را ديد و لذا در را بست و شك نداشت كه بدون اجازه وارد نخواهند شد، عمر در را با لگد شكست، سپس وارد خانه شدند و علي را بيرون آوردند در حالى كه به خاطر اين پيروزى الله اكبر مى‌گفتند.(السمرقندى المعروف بالعياشي، أبى النضر محمد بن مسعود بن عياش السلمى (متوفاي320هـ)، تفسير العياشي، ج2، ص67، تحقيق: تحقيق وتصحيح وتعليق: السيد هاشم الرسولي المحلاتي، ناشر: المكتبة العلمية الإسلامية – طهران./الشيخ المفيد، محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبي عبد الله العكبري، البغدادي (متوفاي413هـ) الاختصاص ص 186، تحقيق: علي أكبر الغفاري، السيد محمود الزرندي، ناشر: دار المفيد للطباعة والنشر والتوزيع - بيروت، الطبعة: الثانية، 1414هـ - 1993 م./المجلسي، محمد باقر (متوفاي 1111هـ)، بحار الأنوار، ج 28، ص 227، تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، 1403 - 1983 م.)


و در روايت سليم نيز آمده:


ثُمَّ أَقْبَلَ حَتَّى انْتَهَى إِلَى بَابِ عَلِيٍّ وَفَاطِمَةُ عليهما السلام قَاعِدَةٌ خَلْفَ الْبَابِ قَدْ عَصَبَتْ رَأْسَهَا وَنَحَلَ جِسْمُهَا فِي وَفَاةِ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله فَأَقْبَلَ عُمَرُ حَتَّى ضَرَبَ الْبَابَ ثُمَّ نَادَى يَا ابْنَ أَبِي طَالِبٍ [افْتَحِ الْبَابَ‏] فَقَالَتْ فَاطِمَةُ يَا عُمَرُ مَا لَنَا وَلَكَ لَا تَدَعُنَا وَمَا نَحْنُ فِيهِ قَالَ افْتَحِي الْبَابَ وَإِلَّا أَحْرَقْنَاهُ عَلَيْكُمْ فَقَالَتْ يَا عُمَرُ أَمَا تَتَّقِي اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ تَدْخُلُ عَلَى بَيْتِي وَتَهْجُمُ عَلَى دَارِي فَأَبَى أَنْ يَنْصَرِفَ ثُمَّ دَعَا عُمَرُ بِالنَّارِ فَأَضْرَمَهَا فِي الْبَابِ فَأَحْرَقَ الْبَابَ.


عمر آمد تا به خانه رسيد، فاطمه پشت در نشسته بود، سرش را بسته بود و بدنش از غم از دست دادن پدر نحيف و لاغر شده بود، عمر در را كوبيد و گفت: اى پسر ابوطالب! در را باز كن، فاطمه فرمود: اى عمر به ما چه كار دارى؟ ما را با مصيبتى كه گرفتارش شده‌ايم تنها بگذار. عمر گفت: در را باز كن وگرنه خانه را به آتش مى‌كشم. فاطمه فرمود: آيا از خداوند نمى‌ترسى كه وارد خانه ما مى‌شوي، عمر بازنگشت و آتش خواست و آتش را بر در خانه افكند و آن را سوزاند.(الهلالي، سليم بن قيس (متوفاي80هـ) كتاب سليم بن قيس، ص 864، تحقيق محمد باقر الأنصاري، ناشر: انتشارات هادى‏ ـ قم‏، الطبعة الأولي، 1405هـ.)


ثانياً: حضرت صديقه شكى نداشت كه جمعيت بدون اذن داخل منزل نخواهند ‏شد؛ چون نص قرآن است كه بدون اجازه وارد خانه كسى نشويد:


يَأَيهَُّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَدْخُلُواْ بُيُوتًا غَيرَْ بُيُوتِكُمْ حَتىَ‏ تَسْتَأْنِسُواْ وَتُسَلِّمُواْ عَلىَ أَهْلِهَا ذَالِكُمْ خَيرٌْ لَّكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ.


فَإِن لَّمْ تجَِدُواْ فِيهَا أَحَدًا فَلَا تَدْخُلُوهَا حَتىَ‏ يُؤْذَنَ لَكمُ‏ْ وَإِن قِيلَ لَكُمُ ارْجِعُواْ فَارْجِعُواْ هُوَ أَزْكىَ‏ لَكُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيم‏. النور / 27 و 28.


اى افرادى كه ايمان آورده‏ايد! در خانه‏هايى غير از خانه خود وارد نشويد تا اجازه بگيريد و بر اهل آن خانه سلام كنيد اين براى شما بهتر است شايد متذكّر شويد!و اگر كسى را در آن نيافتيد، وارد نشويد تا به شما اجازه داده شود و اگر گفته شد: «بازگرديد!» بازگرديد اين براى شما پاكيزه‏تر است و خداوند به آنچه انجام مى‏دهيد آگاه است!.


خانه فاطمه، برتر از خانه پيامبران:


و از طرفى خانه انبياء احترام ويژه‏اى دارد كه كسى حق ورود بدون اجازه ندارد:


يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لاتَدْخُلُواْ بُيُوتَ النَّبِىِ‏ّ إِلا أَن يُؤْذَنَ لَكُمْ. الأحزاب /53.


اى افرادى كه ايمان آورده‏ايد! در خانه‏هاى پيامبر داخل نشويد مگر به شما داده شود.


و شكى نيست كه خانه حضرت صديقه طاهره خانه پيغمبر محسوب مى‏شود همانطورى كه در تفاسير متعدد اهل سنت ذيل آيه شريفه:


فِى بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ‏و يُسَبِّحُ لَهُ‏و فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَالْأَصَالِ. النور/36.


در خانه‏هايى كه خدا رخصت داده كه [قدر و منزلت‏] آن‌ها رفعت يابد و نامش در آن‌ها ياد شود. در آن [خانه‏] ها هر بامداد و شامگاه او را نيايش مى‏كنند.


سيوطى و ديگران از قول ابوبكر از نبى مكرم‏ (صلى الله عليه وآله وسلم) نقل كرده‏اند كه خانه علي و زهرا عليهما السلام از با فضيلت‏ترين خانه‌هاى انبياء محسوب مى‏شود:


وأخرج ابن مردويه عن أنس بن مالك وبريدة قال: قرأ رسول الله صلى الله عليه وسلم هذه الآية ) في بيوت أذن الله أن ترفع ( فقام اليه رجل فقال: أي بيوت هذه يا رسول الله قال: بيوت الأنبياء. فقام اليه أبو بكر فقال: يا رسول الله هذا البيت منها ـ البيت علي وفاطمة ـ قال: نعم من أفاضلها.


رسول خدا (ص) اين آيه را تلاوت فرمود، شخصى پرسيد: اين كدام خانه ها است؟ فرمود: خانه هاى پيامبران. ابوبكر پرسيد: آيا خانه علي و فاطمه هم از همان خانه ها است؟ فرمود: بلي، از بر‌ترين آن است.(السيوطي، عبد الرحمن بن الكمال جلال الدين (متوفاي911هـ)، الدر المنثور، ج 6، ص 203، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1993 م؛/الثعلبي النيسابوري أبو إسحاق أحمد بن محمد بن إبراهيم (متوفاي427هـ) الكشف والبيان، (متوفاي 427 هـ - 1035م)، ج 7، ص 107، تحقيق: الإمام أبي محمد بن عاشور، مراجعة وتدقيق الأستاذ نظير الساعدي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت، الطبعة: الأولى، 1422هـ-2002م؛/الثعالبي، عبد الرحمن بن محمد بن مخلوف (متوفاي875هـ)، الجواهر الحسان في تفسير القرآن، ج 7، ص 107، ناشر: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات – بيروت./الآلوسي البغدادي، العلامة أبي الفضل شهاب الدين السيد محمود (متوفاي1270هـ)، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم والسبع المثاني، ج 18، ص 174، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت)


افزون بر اين تصور اين بود كه با توجه به موقعيت حضرت زهرا (سلام الله عليها) و احترام رسول اكرم‏ صلى الله عليه وآله مردم با ديدن حضرت صديقه خجالت بكشند و متعرض نشوند همچنان كه عدّه‏اى با شنيدن صداى حضرت صديقه برگشتند.


قام عمر فمشى ومعه جماعة حتى أتوا باب فاطمة فدقوا الباب، فلما سمعت أصواتهم نادت بأعلى صوتها باكية: يا رسول الله ما ذا لقينا بعد أبي من ابن الخطاب وابن أبي قحافة! فلما سمع القوم صوتها وبكاءها انصرفوا باكين، فكادت قلوبهم تتصدع وأكبادهم تنفطر، وبقي عمر معه قوم.


عمر همراه عده‌اى به طرف خانه فاطمه آمد و در را كوبيد، فاطمه با شنيدن سر وصداى جمعيت با صداى بلند و همراه گريه فرياد زد: اى رسول خدا چه مصيبت‌هايى پس از تو از پسر خطاب و پسر ابوقحافه مى‌بينيم. گروهى با شنيدن گريه فاطمه دلشان به درد آمد و با گريه آنجا را ترك كردند؛ اما عمر با گروهى ديگر باقى ماندند.(الدينوري، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاي276هـ)، الإمامة والسياسة، ج 1، ص 16، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1418هـ - 1997م، با تحقيق شيري، ج1، ص37، و با تحقيق، زيني، ج1، ص24.)


بنابراين حضرت صديقه طاهره، هنگام هجوم، با ديدن عمر و همراهانش در را بست و نزديك دَر ايستاده بود و احتمال نمى‌داد كه با وجود آن حضرت متعرض خانه شوند و اين بي‌شرمى مهاجمان بود كه حرمت خانه و اهل آن را رعايت نكردند و به قول سلمان فارسى رضوان الله تعال عليه، كرديد و نكرديد و ندانستيد كه چه كرديد.


همسران رسول خدا (ص) و باز كردن دَر براي نامحرم:


نگاهى به روش پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم در موضوع مورد بحث، بهترين دليل بر محكوميت شبهه انگيزان است؛ چرا كه موارد گوناگونى در كتاب‌هاى شيعه و اهل سنت وجود دارد كه رسول خدا صلى الله عليه وآله به همسرانش اجازه مى‌داد تا درب خانه را به روى ديگران ( نا محرمان ) باز كنند.


الف: امّ سلمه و باز كردن دَرِ خانه براي علي (عليه السلام):


عن علقمة عن عبد الله قال خرج رسول الله ( صلى الله عليه وسلم ) من بيت زينب بنت جحش وأتى بيت أم سلمة فكان يومها من رسول الله ( صلى الله عليه وسلم ) فلم يلبث أن جاء علي فدق الباب دقا خفيفا فانتبه النبي ( صلى الله عليه وسلم ) للدق وأنكرته أم سلمة فقال رسول الله ( صلى الله عليه وسلم ) قومي فافتحي له


رسول خدا (ص) از خانه زينب دختر جحش بيرون آمد و وارد خانه امّ‌سلمه شد؛ چون آن روز نوبت آمدن آن حضرت به خانه وى بود، مدتى نگذشته بود كه علي آهسته دقّ الباب كرد، رسول خدا (ص) بيدار شد، امّ‌سلمه پاسخ نداد، پيامبر فرمود: بلند شو و در را باز كن….(ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله،(متوفاي571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج 42، ص 470، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت - 1995/الرافعي القزويني، عبد الكريم بن محمد (متوفاي623 هـ)، التدوين في أخبار قزوين، ج 1، ص 89، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت تحقيق: عزيز الله العطاري، 1987م.)


ب: عائشه به دستور رسول خدا (ص) دَر را براي علي (ع) باز كرد:


وعن جعفر بن محمد الصادق عليه السلام عن أبيه عن آبائه عن علي عليه السلام قال: كنت أنا ورسول الله صلى الله عليه وآله في المسجد بعد أن صلى الفجر، ثم نهض ونهضت معه، وكان رسول الله صلى الله عليه وآله إذا أراد أن يتجه إلى موضع أعلمني بذلك، وكان إذا أبطأ في ذلك الموضع صرت إليه لأعرف خبره، لأنه لا يتصابر قلبي على فراقه ساعة واحدة فقال لي: أنا متجه إلى بيت عائشة، فمضى صلى الله عليه وآله ومضيت إلى بيت فاطمة الزهراء عليها السلام فلم أزل مع الحسن والحسين فأنا وهي مسروران بهما، ثم إني نهضت وسرت إلى باب عائشة، فطرقت الباب فقالت: من هذا؟ فقلت لها: أنا علي فقالت: إن النبي راقد، فانصرفت، ثم قلت: النبي راقد وعائشة في الدار، فرجعت وطرقت الباب فقالت لي عائشة: من هذا؟ فقلت لها: أنا علي فقالت: إن النبي صلى الله عليه وآله على حاجة فانثنيتمستحييا من دق الباب، ووجدت في صدري ما لا أستطيع عليه صبرا، فرجعت مسرعا فدققت الباب دقا عنيفا، فقالت لي عائشة: من هذا؟ فقلت: أنا علي فسمعت رسول الله صلى الله عليه وآله يقول: يا عائشة افتحي له الباب، ففتحت ودخلت….


نماز صبح را با رسول خدا (ص) خواندم، با آن حضرت از مسجد بيرون آمدم، اگر جايى مى‌رفت به من خبر مى‌داد و هنگامى كه دير بر مى‌گشت سراغ وى مى‌رفتم تا مطلع شوم؛ چون دورى او را نمى‌توانستم تحمل نمايم، فرمود: به خانه عائشه مى‌روم، من نيز نزد فاطمه رفتم و در كنار حسن و حسين همه خوشحال بوديم، سپس به طرف خانه عائشه رفتم و دَر زدم، گفت: كى هستى؟ گفتم: علي، گفت: پيامبر استراحت مى‌كند، برگشتم و دو مرتبه رفتم و دَر را كوبيدم، گفت: كيستى؟ گفتم: علي، گفت: پيامبر را كارى است، دلم تاقت نياورد، براى دفعه سوّم دقّ الباب كردم، عائشه گفت: كيستى؟ گفتم: علي، صداى رسول خدا را شنيدم، فرمود:‌اى عائشه دَر را باز كن، عائشه دَر را باز كرد و من وارد شدم….(الطبرسي، أبي منصور أحمد بن علي بن أبي طالب (متوفاي 548هـ)، الاحتجاج، ج1، ص 292 و 293، تحقيق: تعليق وملاحظات: السيد محمد باقر الخرسان، ناشر: دار النعمان للطباعة والنشر - النجف الأشرف، 1386 - 1966 م./المجلسي، محمد باقر (متوفاي 1111هـ)، بحار الأنوار، ج 38 ص 348، تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، 1403 - 1983 م.)


آنچه گذشت يك روايت از كتاب‌هاى شيعه و يك روايت از كتاب‌هاى اهل سنت بود كه به عنوان نمونه ذكر شد كه در آن‌ها رسول خدا صلى الله عليه وآله با توجه به اين كه خود حضرتش در خانه حضور داشت اجازه مى‌داد تا همسرانش دَر را براى افراد نا محرم باز كنند، و اين نشان مى‌دهد كه اين عمل با رعايت وظايف شرعى منعى نخواهد داشت.


عايشه و عمر، سر يك سفره نشستند:


طبق روايت صحيح السندى كه اهل سنت در اكثر كتاب‌هاى خودشان نقل كرده‌اند، رسول خدا به عمر اجازه داد كه با او و عائشه سر يك سفره بنشينند و حتى نقل كرده‌اند هنگامى كه از يك كاسه غذا مى‌خوردند، دست عائشه با دست عمر برخورد كرد. ابن أبي شيبه در المصنف، بخارى در ادب المفرد، ابن أبي حاتم، ابن كثير در تفسير و… نقل كرده‌اند:


عن مجاهد قال مر عمر برسول الله صلى الله عليه وسلم وهو وعائشة وهما يأكلان حيسا فدعاه فوضع يده مع أيديهما فأصابت يده يد عائشة فقال أوه لو أطاع في هذه ووصواحبها ما رأتهن أعين.


رسول خدا با عائشه مشغول خوردن غذا بود، عمر وارد شد، حضرت او را دعوت كرد تا با آنان غذا بخورد. عمر جلو رفت و دست در ميان ظرف غذا برد، دست با دست عائشه تماس مى‌گرفت، گفت: اوه! اگر در باره حجاب همسرانت از من پيروى مى‌كرد، هيچ چشمى آنان را نمى‌ديد.(إبن أبي شيبة الكوفي، أبو بكر عبد الله بن محمد (متوفاي235 هـ)، الكتاب المصنف في الأحاديث والآثار، ج 6، ص 358، تحقيق: كمال يوسف الحوت، ناشر: مكتبة الرشد - الرياض، الطبعة: الأولى، 1409هـ؛/إبي أبي حاتم الرازي، عبد الرحمن بن محمد بن إدريس، تفسير ابن أبي حاتم، ج 10، ص 3148، تحقيق: أسعد محمد الطيب، ناشر: المكتبة العصرية - صيدا؛/البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، الأدب المفرد، ج 1، ص 362، تحقيق: محمد فؤاد عبدالباقي، ناشر: دار البشائر الإسلامية - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1409هـ – 1989م؛/المزي، يوسف بن الزكي عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفاي742هـ)، تهذيب الكمال، ج 29، ص 138، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م؛/القرشي الدمشقي، إسماعيل بن عمر بن كثير أبو الفداء (متوفاي774هـ)، تفسير القرآن العظيم، ج 3، ص 506، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1401هـ؛/العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852 هـ)، فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج 8، ص 531، تحقيق: محب الدين الخطيب، ناشر: دار المعرفة - بيروت.)


هيثمى پس از نقل اين روايت مى‌گويد:


رواه الطبراني في الأوسط ورجاله رجال الصحيح غير موسى بن أبي كثير وهو ثقة.


اين روايت را طبرانى در اوسط نقل كرده است، تمام راويان آن، راويان صحيح بخارى هستند؛ غير از موسى بن كثير كه او نيز مورد اعتماد است.(الهيثمي، علي بن أبي بكر (متوفاي 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 7، ص 93، ناشر: دار الريان للتراث/‏ دار الكتاب العربي - القاهرة، بيروت – 1407هـ.)


و سيوطى مى‌گويد:


وأخرج الطبراني بسند صحيح عن عائشة قالت كنت آكل مع النبي صلى الله عليه وسلم في قعب فمر عمر فدعاه فأكل فأصابت أصبعه أصبعي فقال أوه لو أطاع فيكن ما رأتكن عين.


طبرانى با سند صحيح از عائشه نقل كرده است كه گفت: من با رسول خدا در يك ظرف غذا مى‌خورديم كه عمر از آن جا گذشت، رسول خدا او را دعوت كرد، در حال غذا خوردن انگشتش به انگشت من خورد، عمر گفت: اوه! اگر او در باره شما از من اطاعت مى‌كرد، هيچ چشمى شما را نمى‌ديد.(السيوطي، جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ)، لباب النقول في أسباب النزول، ج 1، ص 178، ناشر: دار إحياء العلوم – بيروت.)


هنگامى كه نشستن با نامحرم سر يك سفره و خوردن غذا از يك كاسه؛ آن‌هم براى همسر رسول خدا اشكالى نداشته باشد، رفتن پشت در براى دختر آن حضرت نيز اشكالى نخواهد داشت.


نتيجه:


اولاً: صديقه شهيده، پشت در نرفت؛ بلكه جلوى در ايستاده بود كه با ديدن عمر و همراهان او به داخل خانه رفت و در را بست؛ پس اصلا حضرت زهرا سلام الله عليها پشت در نرفته بودد تا اين اشكال پيش بيايد؛


ثانياً: حتى اگر اين مطلب صحت نيز داشته باشد و حضرت پشت در رفته باشد، به دليل اين كه عين همين قضيه براى رسول خدا صلى الله عليه وآله پيش آمده و آن حضرت به همسران خود دستور داده‌اند كه در را باز نمايند، اين اشكال دفع مى‌شود.
 نظر دهید »

ضرورت توجه به حضرت بقیة الله

23 فروردین 1391 توسط محفل عاشقان

باید بدانیم که توجه به حضرت بقیهٔ الله اعظم اروحناه فداه ، توجه به خداوند کریم است ، همانگونه که توجه به بقیه ائمه طاهرین (علیه السلام) توجه به خداوند می باشد.
پس زیارت و توسل به ائمه اطهار (علیه السلام) مایه توجه به خداوند تبارک و تعالی است. به این جهت کسی که قصد تقرب به خداوند بزرگ بنماید به ائمه اطهار (ع) روی می آورد ، در زیارت جامعه می خوانیم :
” کسی که او (خداوند) را قصد نماید به سوی شما روی می آورد. ”

انسان با توجه به ائمه اطهار (ع) نه تنها عوامل موفقیّت و پیشرفت را به سوی خود جلب می کند بلکه موانعی را که مانع رسیدن به مقامات عالی هستند نیز برطرف می نماید ؛ زیرا به وسیله توجه به امام زمان اروحناه فداه و همچنین بقیه ائمه اطهار (علیه السلام) درهای رحمت و مغفرت الهی به سوی انسان گشوده می شود و تاریکی ها از باطن او برطرف می گردد.

حضرت باقر العلوم (علیه السلام) در شرح کلام حضرت امیرالمومنین علیه السلام که فرمودند : “انا باب الله” ؛ می فرمایند :
یعنی کسی که به وسیله من توجه به خداوند نماید ، آمرزیده می شود. (بحار ۳۴۹ /۳۹)

 

بنابراین با توجه به باب الله ، خداوند گناهان او را آمرزیده و موانع پیشرفت روحی او را برطرف می کند.
گر چه همه چهارده معصوم (علیه السلام) به دلیل دارا بودن “مقام نورانیّت” محیط بر هر عصر و زمانی هستند و انسان ها در هر عصر و زمان باید توجه به همه آن بزرگواران بنماید ، ولی بر اساس مقامات تنزّلیّه زمانیّه ، هر انسانی باید به امام عصر و زمان خویش بیشتر از بقیه ائمه توجه داشته باشد.
اینک به روایت عبدالله بن قدامه ترمدی از حضرت ابالحسن (علیه السلام) توجه نمایید که فرموده اند :
کسی که درباره چهار چیز شک کند به تمامی آنچه که خداوند نازل فرموده کافر شده است ، یکی از آنها شناختن امام در هر عصر و زمان است که شخص امام و صفاتی را که داراست بشناسد. (بحار ۱۳۵/۷۲)

پس در هر زمان معرفت و شناخت نسبت به امام آن زمان واجب است و چگونه ممکن است کسی که معرفت به امام زمان خویش داشته باشد و از عظمت آن بزرگوار آگاه باشد ، ولی به او توجه نداشته باشد ؟!
بنابراین ، توجه نداشتن به امام عصر (عج) و نشناختن اوصاف و خصوصیات مقام رفیع آن بزرگوار ، اگرچه انسان به امامان دیگر توجه داشته باشد صحیح نیست. پس وظیفه ما در این عصر و زمان اینست که به حضرت بقیه الله اروحناه فداه که در دوران امامت آن بزرگوار هستیم توجه خاص داشته باشیم.

یکی از اولیا خدا به یکی از علمای معروف گذشته به نام مرحوم ملّا قاسم رشتی دعایی تعلیم نمودند و فرمودند : آن را به دیگران یاد بده تا اگر مومنی در بلایی گرفتار شده آن را بخواند که تأثیر آن مجرب است و دعا چنین است :
یا محمّد یا علی ّ یا فاطمه یا صاحب الزمان ادرکنی و لاتهلکنی
یا محمد ، یا علی یا فاطمه یا صاحب الزمان مرا دریاب و هلاک منما.
چون دعا را اینگونه به ایشان تعلیم نمود ، می گوید : اندکی تأمل کردم و به فکر فرو رفتم.
فرمودند : این عبارت را غلط می دانی ؟
عرض کردم : آری ، چون خطاب به چهارنفر است و فعل ان ها باید جمع باشد.
فرمودند : اشتباه می کنی ؛ زیرا در این زمان نظم دهنده جهان حضرت بقیهٔ الله است ، ما در این دعا حضرات محمد و فاطمه و علی (علیه السلام) را برای شفاعت نزد آن بزرگوار می خوانیم و از او به تنهایی استمداد می کنیم. (دارالسلام للعراقی ، ۳۱۷)

لازم است به این نکته توجه داشته باشیم : همان گونه که در زمان پیغمبر اکرم (ص) و در زمان حضرت امیرالمومنین (علیه السلام) جناب سلمان و ابوذر و مقداد و سایر اولیاء خدا متوجه آن بزرگواران بودند و در گرد شمع وجود ایشان می گشتند و همچنین اولیا الهی در زمان امام حسن مجتبی (ع) و حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) و … متوجه ان بزرگواران بودند و از یاد آنان غفلت نمی ورزیدند ، در این زمان نیز آنان که به تکامل معنوی و درجات عالی راه یافته اند ، یاد و توجه به مولای خود حضرت بقیهٔ الله اروحناه فداه را فراموش نمی نمایند.

در دعای شریف ندبه می خوانیم :
” کجاست آن آیینه تمام نمای الهی که اولیاء خدا به سوی او توجه می نمایند ؟ ”
پس در این زمان نیز اولیا بزرگ خداوند به امام عصر خویش توجه دارند ، گرچه آنان در میان مردم ناشناخته اند ولی با آن بزرگوار در ارتباط هستند و از فرمایشات آن بزرگوار بهره مند می شوند ، در زیارت آل یس می خوانیم :
” سلام بر شما در آن هنگام که قرآن را تلاوت می کنید و اسرار آن را بیان می فرمایید. ”

بنابراین ، لازم است انسان در هر عصر و زمانی که زندگی می کند به امام زمان خویش توجه خاصی داشته باشد. اکنون به این روایت که از امام رضا (علیه السلام) نقل شده است توجه نمایید :
حضرت امام رضا (ع) از پدران گرامی خود نقل فرمودند که پیغمبر اکرم (ص) درباره فرمایش خداوند : «روزی که همه انسان ها را با امامشان فرا می خوانیم » (آیه قرآن) فرمودند : هر گروهی با امام زمانش و کتاب خداوند و سنّت پیغمبر اکرم (ص) خوانده می شود. (بحار ۱۰/۸)
و معنی روایت این است که : هر انسانی در روز قیامت درباره این سه مسأله حیاتی مورد پرس و جو و بازرسی قرار گیرد که آیا وظیفه اش را نسبت به امام زمان خود و همچنین کتاب خدا و سنّت پیغمبر اکرم (ص) انجام داده است یا نه ؟

یکی از راه های مهم توجه به امام عصر اروحناه فداه خواندن نمازها ، دعاها و زیاراتی است که از ائمه اطهار (ع) درباره آن حضرت وارد شده است و یا از ناحیه مقدسه آن بزرگوار صادر گردیده است.
سفارش جناب محمد بن عثمان ، دومین نایب خاص امام عصر (عج) به احمد بن ابراهیم در برابر درخواستی که از ایشان کرده بود ، این است : ” به سوی آن حضرت به وسیله این زیارت (ندبه) توجه نما. ” (بحار ، ۱۷۴/۵۳)
از این کلام می توان استفاده نمود که به وسیله زیارات یا دعاهایی که در ارتباط با آن حضرت است ، انسان می تواند به سوی آن بزرگوار توجه نموده و قلب و روح خود را مجذوب آن وجود مقدس نماید.

مسأله توجه داشتن به مقام و شخصیّت امام عصر (عج) و اظهار اندوه و غم در هجران و فراق ان بزرگوار نه تنها در زمان غیبت ، بلکه در زمان حضور ائمه اطهار (علیه السلام) نیز مطرح بوده و اهل بیت (ع) عظمت مقام و شخصیت حضرت بقیهٔ الله اروحناه فداه را بیان کرده اند و از غیبت و فراق آن سرور عالم امکان اظهار تاسف نموده اند.
در واقع اهل بیت (علیه السلام) نه تنها با بیانات خود مردم را موظّف نموده اند که به یاد سرور عالم هستی باشند و در غیبت و فراق آن بزرگوار اندوهگین و غمناک باشند ، بلکه عملا نیز با ریختن اشک و کشیده آه از دل پر درد خود ، نسبت به غیبت طولانی حضرتش ، همه را درس سوز و انتظار آموخته اند ؛ ولی متاسفانه شیعیان این مسأله حیاتی را که در تمام ابعاد زندگی دنیوی و اخروی آنها دارای مهم ترین اثر است ، به دست غفلت و فراموشی سپرده اند.
بزرگانی که وظیفه داشتند و دارند مردم را با این موضوع بسیار مهم که در عالم هستی تأثیر عظیم دارد آشنا نمایند ، سهل انگاری کردند و با غفلت و بی توجهی جامعه شیعه در گذشته و حال از این مسأله مهم و حیاتی ، جهان همچنان از نعمت ظهور حضرت بقیهٔ الله اعظم اروحناه فداه بی بهره است و بر اثر دوری و غیبت آن سرور عالم هستی به نعمت تکامل در تمام ابعاد علمی و معنوی دست نیافته اند و همچنان زور و زر و تزویر بر جهان و جهانیان حکومت می کند و ادامه حکومت لعنت شده،میلیارد ها انسان مسلمان و غیر مسلمان را در چنگال خونبار خود گرفتار نموده است.

جامعه ما آنگونه در مسائل دنیوی غرق شده و آنچنان چشم به اسباب دوخته که مسبّب الاسباب را فراموش کرده است ، درست است که دنیا سرای اسباب است و ما باید برای کارهای خود در پی اسباب و وسیله باشیم ، ولی این نباید تا به آن حد باشد که سبب آفرین را فراموش نماییم. جامعه ما ، هم به خداوند که مسبب الاسباب است کم توجه می باشد و هم از ولّی و جانشین او غفلت می ورزد.

یکی از علل مهمی که باعث غفلت و یا کم توجهی بسیاری از مردم نسبت به امام عصر (عج) شده است ، عدم آگاهی و شناخت آنان از مقام و شخصیبت آن بزرگوار است که در روایات خاندان وحی کاملا ً به عظمت آن بزرگوار تصریح شده است.
متأسفانه کسانی که وظیفه داشتند این حقایق را به مردم برسانند و انان را به سوی سرور عالم و رهبر جهان هستی متوجه سازند ، موفق به انجام این وظیفه مهم ّ شرعی نشدند.
اکنون آنچه را که برادران حضرت یوسف یه حضرت یعقوب گفتند ، به امام زمان خویش صلوات الله علیه عرض می کنیم و به این وسیله از پیشگاه امام رئوف طلب عفو و بخشش می نماییم :
ای پدر ما ! برای گناهان ما استغفار نما ، به راستی که ما خطاکار بودیم ! (قرآن کریم)
امید است با عفو و بخشش آن حضرت از گذشته ما ، آینده را جبران نماییم و به یاد آن بزرگوار باشیم و تا توان داریم دیگران را به سوی ساحت مقّدس آن حضرت متوجّه سازیم.
صحیفه مهدیه

منبع: سایت مناجات

 نظر دهید »

چگونگی بهره مندی از امام زمان در زمان غیبت

23 فروردین 1391 توسط محفل عاشقان

علامه‌ طباطبایی در پاسخ به این پرسش که “چگونه می‌توان از امام غایب بهره‌مند شد؟” می‌فرماید امام معصوم وظیفه‌ هدایتی خود را به دو گونه اعمال می‌کند: 1. هدایت به معنای ارائه‌ طریق و 2. هدایت به معنای ایصال به مطلوب. امام برای اجرا و اعمال هدایت نوع اول نیاز به حضور فیزیکی در میان مردمان دارد؛ اما برای هدایت نوع دوم نیازی به حضور جسمانی و مراوده‌ حضوری با مردم ندارد.

به تعبیر دیگر، باید دانست که وظیفه‌ امام در بیان صوری معارف و راهنمائی ظاهری مردم خلاصه نمی‌شود؛ بلکه امام همانطور که وظیفه‌ راهنمایی ظاهری مردم را به عهده دارد همچنان ولایت و رهبری باطنی اعمال را نیز بر عهده دارد و اوست که حیات معنوی مردم را تنظیم می‌کند. بدیهی است که حضور یا غیبت جسمانی امام در انجام وظیفه‌ هدایتی نوع دوم تأثیری ندارد؛ زیرا امام از راه باطن به نفوس و ارواح مردم اشراف و اتصال دارد اگرچه از چشم جسمانی ایشان پنهان است. (محمد حسین طباطبایی، شیعه در اسلام، ص 152).

 

پاسخ دیگری که به این سؤال داده شده این است که همه‌ ابعاد وجود امام لطف است. بنابراین، اصل وجود امام، صرف‌نظر از سایر ابعاد وجودی‌اش، لطف است؛ زیرا وجود امام به معنای وجود انسان کامل در نظام احسن الهی است و این چیزی است که مقتضای علم الهی و رحمت و کمال مطلق اوست. افزون بر این تصرّف امام نیز لطفی دیگر است، اعم از این‌که این تصرف ظاهری باشد یا باطنی و اعم از این که تصرف در جنّ باشد یا انس یا غیر اینها. حال اگر مانعی برای حضور و ظهور امام وجود داشته باشد این به لطف بودن امام در سایر ابعاد ضرری نمی‌زند. زیرا مانع ظهور، او را از یک یا چند بعد از ابعاد لطف وجودی‌اش بازداشته است و نه از همه‌ آنها. (ر.ك: بدایة المعارف الالهیة، ج 2، ص 169 - 167).


یکی دیگر از فواید وجود امام این است که وجود امام و رهبریت معصوم دینی و اجتماعی، ولو در پس پرده‌ غیبت باشد، برای سازماندهی اجتماعی جامعه‌ مؤمنان منبع بی‌پایان انرژی و تحرک و استقامت است. امام صادق (ع) در پاسخ یکی از یارانش که گفت: “مردم چگونه از حجّت غایب پنهان بهره‌مند شوند؟” فرمودند: “همان‌گونه که از خورشید در پشت ابر بهره می‌برند". امام زمان خود نیز در نامه‌ای وجود شریف خویش را در دوران غیبت به خورشید در پسِ ابر تشبیه کرده است. این تشبیه نشان‌دهنده‌ آن است که نور وجود و هدایت و سایر کمالات و برکات به یمن خورشید وجود او به انسانها می‌رسد.

حالت انتظار، و اعتقاد به وجود غایبانه‌ یک رهبری عادل، ظلم‌ستیز و بی‌نظیر، موجب پایداری و استقامت مؤمنان در امر دین‌داری و دوری از ظلم به دیگران و امثال آن می‌شود. زیرا هر کسی می‌داند که در حکومت مهدی، که به صورت ناگهانی و بدون اطلاع قبلی ممکن است هرلحظه‌ای برپا شود، حق مظلوم از ظالم ستانده می‌شود. بنابراین، انتظار فرج و وجود امام غایب، به منزله‌ یک نیروی بازدارنده‌ بسیار قوی است که می‌تواند تا حد بسیار زیادی از ارتکاب جرایم جلوگیری نماید. (هاشم العمیدی، ثامر، در انتظار ققنوس، ص 237).

یکی دیگر از فواید انتظار، امید به آینده‌ای سبز است. یکی از محقّقان و شیعه‌شناسان آلمانی، در این‌باره تحلیل زیبا دارد:

از جمله مسائل اجتماعی بسیار مهمی که همیشه می‌تواند موجب امیدواری و رستگاری شیعه باشد، اعتقاد به وجود حجت عصر و انتظار ظهور اوست. زیرا عقیده‌ شیعه این است: هنگامی که انسان در بستر رود، به این امید باید بخوابد که چون صبح از خواب برخیزد، حجت ظهور کرده، و او برای تأییدش آماده باشد. معتقدند که همه‌ مردم و دُوَل زمین تابع حکومت آنها خواهند بود. گویا فردفرد شیعه، بدون استثنا، شب که در بستر می‌روند، به امید ترقی و عالم‌گیری مذهب و اقتدار خود، صبح از خواب برمی‌خیزند. … یأس و حرمان، عامل هرگونه نکبت و ذلت می‌گردد؛ ولی ضد آن‌که، پشت‌گرمی و امیدواری و قوت قلب از روی اعتقاد است، مایه‌ فلاح و نجات می‌شود.

علامه‌ مجلسی درباره‌ تشبیه خورشید وجود امام زمان در دوران غیب به خورشید در پشت ابر، وجوه هشتگانه‌ای را بیان می‌کند که ذکر آنها در اینجا خالی از لطف نیست. (محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 52، باب 20، حدیث 8)


أ. نور وجود و علم و هدایت به واسطه‌ فیض وجود اوست که بر مردمان می‌تابد. زیرا در جای خود معلوم شده است که علت غایی و هدف اصلی آفرینش، امام معصوم و انسان کامل است؛ و سایر ممکنات به طفیل وجود امام معصوم است که لباس هستی بر تن می‌کنند.

ب. همان‌گونه که مردم، به منظور بهره‌مندی بیشتر از نور خورشید، همواره منتظر خارج شدن آن از پشت ابر هستند، در دوران غیبت امام زمان نیز، شیعیان و پیروان مخلص آن حضرت همواره و در هر لحظه‌ای منتظر ظهور آن یگانه‌ دوران‌اند و هرگز مأیوس نمی‌شوند.

ج. منکران وجود امام زمان در دوران غیبت، همچون منکران وجود خورشید پشت ابرند.


د. گاهی اوقات، بودن خورشید در پشت ابر بهتر از ظهور آن است؛ به همین ترتیب، غایب بودن امام زمان، در زمان غیبت انفع به حال مردمان است.


هـ . همان‌طور که نگاه مستقیم و بی‌واسطه به خورشید ممکن است موجب کوری چشم شود، چه بسا که خورشید وجود امام زمان نیز اگر مستقیماً بتابد موجبات گمراهی برخی از افراد را فراهم سازد و سبب بی‌ایمانی آنان شود.


و. همان‌گونه که خورشید گاهی از پشت ابرها کنار می‌رود و برخی از افراد می‌توانند به آن نظر افکنند، امام زمان نیز در دوران غیبت به این صورت است که برای برخی از افراد ظاهر می‌شود.


ز. امام زمان، همچون سایر ائمه، در این که نفع عمومی دارند یعنی فیض وجود آنان شامل همه‌ موجودات و انسانهای روی زمین می‌شود، همچون خورشیدند که نفع آن عمومی است؛ در عین حال کسانی که مشکل بینایی داشته باشند، نمی‌توانند از نور آن بهره‌مند شوند و حتی ممکن است همچون خفاش، از آن متنفر باشند.

ح. همان‌گونه که تابیدن نور و شعاع خورشید به درون خانه‌ها به بزرگی و کوچکی پنجره‌ها و روزنه‌های هر خانه‌ای و زدودن موانع بیرونی بستگی تام و تمام دارد، تابیدن نور خورشید وجود امام زمان نیز بر دل‌ها و جان‌های افراد به میزان پاکی آنان از شهوات نفسانی و علاقه‌های جسمانی بستگی دارد. هر کسی که بتواند موانع و حجاب‌های ظلمانی را از جلو پنجره‌ دل خود بیشتر کنار زند، بهتر و بیشتر می‌تواند از شعاع نور وجود امام زمان بهره‌مند شود

 منبع:وبلاگ شمیم

 نظر دهید »

غرق در افکار

19 فروردین 1391 توسط محفل عاشقان

غرق در افکار بودم بی قرار
از دو چشمم موج می زد انتظار

با خودم گفتم عجب دنیا بد است
هر که اهل عشق باشد مرتد است

چون میسر نیست مارا کام او
تا به کی دل خوش کنم با نام او

با که حرف خویش را نجوا کنم
قبر لیلی را کجا پیدا کنم

کاش از قلبم به قبرش راه داشت
کاش زهرا هم زیارتگاه داشت

زین همه شادی وعشرتها چه سود
کاش قبر مادرم مخفی نبود

ناگهان ازسوی حق آمد پیام
می دهم بر درد هایت التیام

قبر زهرا گر چه از دیده گم است
بارگاه با شکوهش در قم است

ای که گفتی مادرت مظلومه است
حضرت زهرا همان معصومه است

با خودت هر گاه تنها میشوی
خسته ودلتنگ زهرا میشوی

قم برو که خانه ی عشق همه است
صاحب آن خانه بی بی فاطمه است

چون که تو عرض ارادت کرده ای
قبر زهرا را زیارت کرده ای

خاک او مانند خاک علقمه است
هم حسین وهم رضا هم فاطمه است

این مکان موعود هر هم عهدی است
زائر ثابت در اینجا مهدی است

شاعر: میر حسینی

 نظر دهید »

آسمان غرق سیاهی شد

19 فروردین 1391 توسط محفل عاشقان

آسمان غرق سیاهی شد
تباهی شد کبوترهای شهر عشق چاهی شد
تمام فکرهای خوب مردم سست و واهی شد
تمام شهر بیداد و زهرا غرق فریاد و پیمبر بستر افتاد و
سیه پوشید مقداد و کنار شهر پیغمبر مدینه گرد هم گفتند
باید مرتضی با غم قرین گردد . خانه نشین گردد
نباید بعد پیغمبر امیرالمومنین گردد گریه
آری سوگ خاتم بود . همین کم بود
ظلمت بی نهایت شد
نمودند از خدا دوری . نه ایمانی و نه نوری
و جمعی آمدند بگیرند از علی مرتضی یک بیعت زوری
و حالا حکم اجرا شد . غوغا شد بلوا شد
تمام آسمان غرق تماشا شد گریه
سپاهی عده ای از دور پیدا شد
نمی دانم چرا آتش مهیا شد
صدای یک زن تنها هویدا شد
چه میخواهید از مردم . غرق ماتم و دردم گریه
ز ضعف گریه هر روزو هرشب زردم . مگر من چه بدی کردم ؟
ز کف کف رفته قرارم . خسته ام . زارم چه میخواهید عزادارم
تمام گوشها کر بود . غصه شان تنها نه حیدر بود
یک زن هستی و دخت پیامبر بود .
علی جان !
اقتدارت کو ؟ قرارت کو ؟ لباس رزم و ذوالفقارت کو ؟

و یاس مرتضی نیلوفری شد . بستری شد
زهرا پیشمرگ رهبری شد . حیدری شد
اگر چه عشق جاری بود . اگر چه ناتوان در فکر یاری بود
بمیرم زخم کاری بود گریه
دو چشمش همچنان جیحون
لباسش روز و شب گلگون
همچنان می گفت : پس کی جان از تنم می رود بیرون
وای چه ظهری . ظهر محشر بود . تمام دیده ها تربود . روز آخر زهرای اطهر بود گریه
خبر آمد که زهرا رفت . علی با این خبر آرام تا می شد
نوایش بی صدا می شد . زمین می خورد و پا می شد گریه
آمد شیر خیبر . پهلوان و مرد نام آور
علی تنهاست زهرا جان مرو . ای دخت پیغمبر مرو
زهرا چشم خود باز کرد . صورت مردش تماشا کرد
غوغا کرد وصیت کرد نجوا گفت
علی جان مرد مظلومم . بیا راحت خیالم کن
نوازش زخم بالم کن . اگر بد کرده ام در زندگی آقا حلالم کن گریه گریه گریه
صدای گریه ی حیدر تمام شهر را لرزاند
مرو زهرا مرو زهرا
درون سینه ها ماتم لبالب بود . حسین می سوخت درتب بود
کنار پیکر مادر زینب بود .

و تابوتی که می بردند بر شانه
دل تاریخ صد چاک است هلاک است . کجا زهرای مظلومه بخاک است
نمی دانم نمی دانم . باز بوی یاس می آید
اگر چه رفته مادر صدای خواندن قرآن با احساس می آید
صدای چرخ دستاس می آید
آری مادر درون خانه است . صدای چرخش دستاس می آید … منبع:میرحسینی

__________________
 نظر دهید »

زندگی نامه حضرت زهرا سلام الله علیها

17 فروردین 1391 توسط محفل عاشقان















باسمه تعالی

 

زندگینامه حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها)

 

فاطمه (علیها السلام) در نزد مسلمانان برترین و والامقام ترین بانوی جهان در تمام قرون و اعصار می‌باشد. این عقیده بر گرفته از مضامین احادیث نبوی است. این طایفه از احادیث، اگر چه از لحاظ لفظی دارای تفاوت هستند، اما دارای مضمونی واحد می‌باشند. در یکی از این گفتارها (که البته مورد اتفاق مسلمانان، اعم از شیعه و سنی است)، رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌فرمایند: “فاطمه سرور زنان جهانیان است“. اگر چه بنابر نص آیه شریفه قرآن، حضرت مریم برگزیده زنان جهانیان معرفی گردیده و در نزد مسلمانان دارای مقامی بلند و عفت و پاکدامنی مثال‌زدنی می‌باشد و از زنان برتر جهان معرفی گشته است، اما او برگزیده‌ی زنان عصر خویش بوده است. ولی علو مقام حضرت زهرا (علیها السلام) تنها محدود به عصر حیات آن بزرگوار نمی‌باشد و در تمامی اعصار جریان دارد. لذا است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در کلامی دیگر صراحتاً فاطمه (علیها السلام) را سرور زنان اولین و آخرین ذکر می‌نمایند. اما نکته‌ای دیگر نیز در این دو حدیث نبوی و احادیث مشابه دریافت می‌شود و آن اینست که اگر فاطمه (علیها السلام) برترین بانوی جهانیان است و در بین زنان از هر جهت، کسی دارای مقامی والاتر از او نیست، پس شناخت سراسر زندگانی و تمامی لحظات حیات او، از ارزش فوق العاده برخوردار می‌باشد. چرا که آدمی با دقت و تأمل در آن می‌تواند به عالیترین رتبه‌های روحانی نائل گردد. از سوی دیگر با مراجعه به قرآن کریم درمی‌یابیم که آیات متعددی در بیان شأن و مقام حضرتش نازل گردیده است که از آن جمله می‌توان به آیه‌ی تطهیر، آیه مباهله، آیات آغازین سوره دهر، سوره کوثر، آیه اعطای حق ذی القربی و… اشاره نمود که خود تأکیدی بر مقام عمیق آن حضرت در نزد خداوند است. این آیات با تکیه بر توفیق الهی، در مقالات دیگر مورد بررسی قرار خواهد گرفت. ما در این قسمت به طور مختصر و با رعایت اختصار، به مطالعه شخصیت و زندگانی آن بزرگوار خواهیم پرداخت.

 

نام، القاب، کنیه‌ها

 نام مبارک آن حضرت، فاطمه (علیها السلام) است و از برای ایشان القاب و صفات متعددی همچون زهرا، صدیقه، طاهره، مبارکه، بتول، راضیه، مرضیه، نیز ذکر شده است.

فاطمه، در لغت به معنی بریده شده و جدا شده می‌باشد و علت این نامگذاری بر طبق احادیث نبوی، آنست که: پیروان فاطمه (علیها السلام) به سبب او از آتش دوزخ بریده، جدا شده و برکنارند.

زهرا به معنای درخشنده است و از امام ششم، امام صادق (علیه السلام) روایت شده است که: “چون دخت پیامبر در محرابش می‌ایستاد (مشغول عبادت می‌شد)، نورش برای اهل آسمان می‌درخشید؛ همانطور که نور ستارگان برای اهل زمین می‌درخشد.“

صدّیقه به معنی کسی است که به جز راستی چیزی از او صادر نمی شود. طاهره به معنای پاک و پاکیزه، مبارکه به معنای با خیر و برکت، بتول به معنای بریده و دور از ناپاکی، راضیه به معنای راضی به قضا و قدر الهی و مرضیه یعنی مورد رضایت الهی.(1)

کنیه‌های فاطمه (علیها السلام) نیز عبارتند از ام الحسین، ام الحسن، ام الائمه، ام ابیها و…

ام ابیها به معنای مادر پدر می‌باشد و رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دخترش را با این وصف می‌ستود؛ این امر حکایت از آن دارد که فاطمه (علیها السلام) بسان مادری برای رسول خدا بوده است. تاریخ نیز گواه خوبی بر این معناست؛ چه هنگامی که فاطمه در خانه پدر حضور داشت و پس از وفات خدیجه (سلام الله علیها) غمخوار پدر و مایه پشت گرمی و آرامش رسول خدا بود و در این راه از هیچ اقدامی مضایقه نمی‌نمود، چه در جنگها که فاطمه بر جراحات پدر مرهم می‌گذاشت و چه در تمامی مواقف دیگر حیات رسول خدا.

 

مادر و پدر

همانگونه که می‌دانیم، نام پدر فاطمه (علیها السلام) محمد بن عبدالله (صلی الله علیه و آله و سلم) است که او رسول گرامی اسلام، خاتم پیامبران الهی و برترین مخلوق خداوند می‌باشد. مادر حضرتش خدیجه دختر خویلد، از زنان بزرگ و شریف قریش بوده است. او نخستین بانویی است که به اسلام گرویده است و پس از پذیرش اسلام، تمامی ثروت و دارایی خود را در خدمت به اسلام و مسلمانان مصرف نمود. خدیجه در دوران جاهلیت و دوران پیش از ظهور اسلام نیز به پاکدامنی مشهور بود؛ تا جایی که از او به طاهره (پاکیزه) یاد می‌شد و او را بزرگ زنان قریش می‌نامیدند.

 

ولادت

 فاطمه (علیها السلام) در سال پنجم پس از بعثت(2) و در روز 20 جمادی الثانی در مکه به دنیا آمد. چون به دنیا پانهاد، به قدرت الهی لب به سخن گشود و گفت: “شهادت می‌دهم که جز خدا، الهی نیست و پدرم رسول خدا و آقای پیامبران است و شوهرم سرور اوصیاء و فرزندانم (دو فرزندم) سرور نوادگان می‌باشند.” اکثر مفسران شیعی و عده‌ای از مفسران بزرگ اهل تسنن نظیر فخر رازی، آیه آغازین سوره کوثر را به فاطمه (علیها السلام) تطبیق نموده‌اند و او را خیر کثیر و باعث بقا و گسترش نسل و ذریه پیامبر اکرم ذکر نموده‌اند. شایان ذکر است که آیه انتهایی این سوره نیز قرینه خوبی براین مدعاست که در آن خداوند به پیامبر خطاب می‌کند و می‌فرماید همانا دشمن تو ابتر و بدون نسل است.

 

مکارم اخلاق

 سراسر زندگانی صدیقه طاهره (علیها السلام)، مملو از مکارم اخلاق و رفتارهای نمونه و انسانی است. ما در این مجال جهت رعایت اختصار تنها به سه مورد اشاره می‌نماییم. اما دوباره تأکید می‌کنیم که این موارد، تنها بخش کوچکی از مکارم اخلاقی آن حضرت است.

1-   از جابر بن عبدالله انصاری، صحابی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) منقول است که: مردی از اعراب مهاجر که فردی فقیر مستمند بود، پس از نماز عصر از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) طلب کمک و مساعدت نمود. حضرت فرمود که من چیزی ندارم. سپس او را به خانه فاطمه (سلام الله علیها) که در کنار مسجد و در نزدیکی خانه رسول خدا قرار داشت، راهنمایی نمودند. آن شخص به همراه بلال (صحابی و مؤذن رسول خدا) به در خانه حضرت فاطمه (علیها السلام) آمد و بر اهل بیت رسول خدا سلام گفت و سپس عرض حال نمود. حضرت فاطمه (علیها السلام) با وجود اینکه سه روز بود خود و پدر و همسرش در نهایت گرسنگی به سر می‌بردند، چون از حال فقیر آگاه شد، گردن‌بندی را که فرزند حمزه، دختر عموی حضرت به ایشان هدیه داده بود و در نزد آن بزرگوار یادگاری ارزشمند محسوب می‌شد، از گردن باز نمود و به اعرابی فرمود: این را بگیر و بفروش؛ امید است که خداوند بهتر از آن را نصیب تو نماید. اعرابی گردن‌بند را گرفت و به نزد پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بازگشت و شرح حال را گفت. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از شنیدن ماجرا، متأثر گشت و اشک از چشمان مبارکش فرو ریخت و به حال اعرابی دعا فرمود. عمار یاسر (از اصحاب پیامبر) برخاست و اجازه گرفت و در برابر اعطای غذا، لباس، مرکب و هزینه سفر به اعرابی، آن گردن‌بند را از او خریداری نمود. پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) از اعرابی پرسید: آیا راضی شدی؟ او در مقابل، اظهار شرمندگی و تشکر نمود. عمار گردن‌بند را در پارچه ای یمانی پیچیده و آنرا معطر نمود و به همراه غلامش به پیامبر هدیه داد. غلام به نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و جریان را باز گفت. حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) غلام و گردن‌بند را به فاطمه (علیها السلام) بخشید. غلام به خانه‌ی صدیقه اطهر آمد. زهرا (علیها السلام)، گردن‌بند را گرفت و غلام را در راه خدا آزاد نمود.

گویند غلام در این هنگام تبسم نمود. هنگامی که علت را جویا شدند، گفت: چه گردن‌بند با برکتی بود، گرسنه‌ای را سیر کرد و برهنه‌ای را پوشانید، پیاده‌ای را صاحب مرکب و فقیری را بی‌نیاز کرد و غلامی را آزاد نمود و سرانجام به نزد صاحب خویش بازگشت.

2-   رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در شب زفاف پیراهن نویی را برای دختر خویش تهیه نمود. فاطمه (علیها السلام) پیراهن وصله‌داری نیز داشت. سائلی بر در خانه حاضر شد و گفت: من از خاندان نبوت پیراهن کهنه می‌خواهم. حضرت زهرا (علیها السلام) خواست پیراهن وصله‌دار را مطابق خواست سائل به او بدهد که به یاد آیه شریفه “هرگز به نیکی دست نمی‌یابید مگر آنکه از آنچه دوست دارید انفاق نمایید“، افتاد. در این هنگام فاطمه (علیها السلام) پیراهن نو را در راه خدا انفاق نمود.

3-   امام حسن مجتبی در ضمن بیانی، عبادت فاطمه (علیها السلام)، توجه او به مردم و مقدم داشتن آنان بر خویشتن، در عالیترین ساعات راز و نیاز با پروردگار را این گونه توصیف می‌نمایند: “مادرم فاطمه را دیدم که در شب جمعه‌ای در محراب عبادت خویش ایستاده بود و تا صبحگاهان، پیوسته به رکوع و سجود می‌پرداخت. و شنیدم که بر مردان و زنان مؤمن دعا می‌کرد، آنان را نام می‌برد و بسیار برایشان دعا می‌نمود اما برای خویشتن هیچ دعایی نکرد. پس به او گفتم: ای مادر، چرا برای خویش همانگونه که برای غیر، دعا می‌نمودی، دعا نکردی؟ فاطمه (علیها السلام) گفت: پسرم ! اول همسایه و سپس خانه.“

 

ازدواج و فرزندان آن حضرت

 صدیقه کبری خواستگاران فراوانی داشت. نقل است که عده‌ای از نامداران صحابه از او خواستگاری کردند. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به آنها فرمود که اختیار فاطمه در دست خداست. بنا بر آنچه که انس بن مالک نقل نموده است، عده‌ای دیگر از میان نامداران مهاجرین، برای خواستگاری فاطمه (علیها السلام) به نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رفتند و گفتند حاضریم برای این وصلت، مهر سنگینی را تقبل نماییم. رسول خدا همچنان مسأله را به نظر خداوند موکول می‌نمود تا سرانجام جبرئیل بر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شد و گفت: “ای محمد! خدا بر تو سلام می‌رساند و می‌فرماید فاطمه را به عقد علی درآور، خداوند علی را برای فاطمه و فاطمه را برای علی پسندیده است.” امام علی (علیه السلام) نیز از خواستگاران فاطمه (علیها السلام) بود و حضرت رسول بنا بر آنچه که ذکر گردید، به امر الهی با این وصلت موافقت نمود. در روایات متعددی نقل گشته است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: اگر علی نبود، فاطمه همتایی نداشت. بدین ترتیب بود که مقدمات زفاف فراهم شد. حضرت فاطمه (علیها السلام) با مهری اندک (بر خلاف رسوم جاهلی که مهر بزرگان بسیار بود) به خانه امام علی (علیه السلام) قدم گذارد.(3) ثمره این ازدواج مبارک، 5 فرزند به نامهای حسن، حسین، زینب، ام کلثوم و محسن (که در جریان وقایع پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) سقط شد)، بود. امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) از امامان 12 گانه می‌باشند که در دامان چنین مادری تربیت یافته‌اند و 9 امام دیگر (به غیر از امام علی (علیه السلام) و امام حسن (علیه السلام)) از ذریه امام حسین (علیه السلام) می‌باشند و بدین ترتیب و از طریق فاطمه (علیها السلام) به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) منتسب می‌گردند و از ذریه ایشان به شمار می‌روند.(4) و به خاطر منسوب بودن ائمه طاهرین (به غیر از امیر مؤمنان (علیه السلام)) به آن حضرت، فاطمه (علیها السلام) را “ام الائمه” (مادر امامان) گویند.

زینب (سلام الله علیها) که بزرگترین دختر فاطمه (علیها السلام) به شمار می‌آید، بانویی عابد و پاکدامن و عالم بود. او پس از واقعه عاشورا، و در امتداد حرکت امام حسین (علیه السلام)، آن چنان قیام حسینی را نیکو تبیین نمود، که پایه‌های حکومت فاسق اموی به لرزه افتاد و صدای اعتراض مردم نسبت به ظلم و جور یزید بارها و بارها بلند شد. تا جایی که حرکتهای گسترده‌ای بر ضد ظلم و ستم او سازمان گرفت. آنچه از جای جای تاریخ درباره عبادت زینب کبری (علیها السلام) بدست می‌آید، آنست که حتی در سخت‌ترین شرایط و طاقت‌فرساترین لحظات نیز راز و نیاز خویش با پروردگار خود را ترک ننمود و این عبادت و راز و نیاز او نیز ریشه در شناخت و معرفت او نسبت به ذات مقدس ربوبی داشت.

ام کلثوم نیز که در دامان چنین مادری پرورش یافته بود، بانویی جلیل القدر و خردمند و سخنور بود که او نیز پس از عاشورا به همراه زینب (سلام الله علیها) حضور داشت و نقشی عمده در آگاهی دادن به مردم ایفا نمود.

 

فاطمه (علیها السلام) در خانه

 فاطمه (علیها السلام) با آن همه فضیلت، همسری نیکو برای امیر مؤمنان بود. تا جایی که روایت شده هنگامی که علی (علیه السلام) به فاطمه (علیها السلام) می‌نگریست، غم و اندوهش زدوده می‌شد. فاطمه (علیها السلام) هیچگاه حتی اموری را که می‌پنداشت امام علی (علیه السلام) قادر به تدارک آنها نیست، از او طلب نمی نمود. اگر بخواهیم هر چه بهتر رابطه زناشویی آن دو نور آسمان فضیلت را بررسی نماییم، نیکوست از امام علی (علیه السلام) بشنویم؛ چه آن هنگام که در ذیل خطبه‌ای به فاطمه (علیها السلام) با عنوان بهترین بانوی جهانیان مباهات می‌نماید و او را از افتخارات خویش بر می‌شمرد و یا آن هنگام که می‌فرماید: “بخدا سوگند که او را به خشم در نیاوردم و تا هنگامی که زنده بود، او را وادار به کاری که خوشش نیاید ننمودم؛ او نیز مرا به خشم نیاورد و نافرمانی هم ننمود.“

 

مقام حضرت زهرا (علیها السلام) و جایگاه علمی ایشان

 فاطمه زهرا (علیها السلام) در نزد شیعیان اگر چه امام نیست، اما مقام و منزلت او در نزد خداوند و در بین مسلمانان به خصوص شیعیان، نه تنها کمتر از سایر ائمه نیست، بلکه آن حضرت همتای امیر المؤمنین و دارای منزلتی عظیم‌تر از سایر ائمه طاهرین (علیهم السلام) می‌باشد.

اگر بخواهیم مقام علمی فاطمه (علیها السلام) را درک کنیم و به گوشه‌ای از آن پی ببریم، شایسته است به گفتار او در خطبه فدکیه بنگریم؛ چه آنجا که استوارترین جملات را در توحید ذات اقدس ربوبی بر زبان جاری می‌کند، یا آن هنگام که معرفت و بینش خود را نسبت به رسول اکرم آشکار می‌سازد و یا در مجالی که در آن خطبه، امامت را شرح مختصری می‌دهد. جای جای این خطبه و احتجاجات این بانوی بزرگوار به قرآن کریم و بیان علت تشریع احکام، خود سندی محکم بر اقیانوس بی‌کران علم اوست که متصل به مجرای وحی است (قسمتی از این خطبه در فراز آخر مقاله خواهد آمد). از دیگر شواهدی که به آن وسیله می‌توان گوشه‌ای از علو مقام فاطمه (علیها السلام) را درک نمود، مراجعه زنان و یا حتی مردان مدینه در مسائل دینی و اعتقادی به آن بزرگوار می‌باشد که در فرازهای گوناگون تاریخ نقل شده است. همچنین استدلالهای عمیق فقهی فاطمه (علیها السلام) در جریان فدک (که مقداری از آن در ادامه ذکر خواهد گردید)، به روشنی بر احاطه فاطمه (علیها السلام) بر سراسر قرآن کریم و شرایع اسلامی دلالت می‌نماید.

 

مقام عصمت

 در بیان عصمت فاطمه (علیها السلام) و مصونیت او نه تنها از گناه و لغزش بلکه از سهو و خطا، استدلال به آیه تطهیر ما را بی‌نیاز می‌کند. ما در این قسمت جهت جلوگیری از طولانی شدن بحث، تنها اشاره می‌نماییم که عصمت فاطمه (علیها السلام) از لحاظ کیفیت و ادله اثبات همانند عصمت سایر ائمه و پیامبر است که در قسمت مربوطه در سایت بحث خواهد شد. 

 

بیان عظمت فاطمه از زبان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)

 رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، بارها و بارها فاطمه (علیها السلام) را ستود و از او تجلیل نمود. در مواقع بسیاری می‌فرمود: “پدرش به فدایش باد” و گاه خم می‌شد و دست او را می‌بوسید. به هنگام سفر از آخرین کسی که خداحافظی می‌نمود، فاطمه (علیها السلام) بود و به هنگام بازگشت به اولین محلی که وارد می‌شد، خانه او بود.

عامه محدثین و مسلمانان از هر مذهب و با هر عقیده‌ای، این کلام را نقل نموده‌اند که حضرت رسول می‌فرمود: “فاطمه پاره تن من است هر کس او را بیازارد مرا آزرده است.” از طرفی دیگر، قرآن کریم پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را از هر سخنی که منشأ آن هوای نفسانی باشد، بدور دانسته و صراحتاً بیان می‌دارد که هر چه پیامبر می‌فرماید، سخن وحی است. پس می‌توان دریافت که این همه تجلیل و ستایش از فاطمه (علیها السلام)، علتی ماورای روابط عاطفی مابین پدر و فرزند دارد. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز خود به این مطلب اشاره می‌فرمود. گاه در جواب خرده‌گیران، لب به سخن می‌گشود که خداوند مرا به این کار امر نموده و یا می‌فرمود: “من بوی بهشت را از او استشمام می‌کنم.“

اما اگر از زوایای دیگر به بحث بنگریم و حدیث نبوی را در کنار آیات شریفه قرآن کریم قرار دهیم، مشاهده می‌نماییم قرآن کریم عقوبت کسانی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را اذیت نمایند، عذابی دردناک ذکر می‌کند. و یا می‌فرماید کسانی که خدا و رسول را اذیت نمایند، خدا آنان را در دنیا از رحمت خویش دور می‌دارد و برای آنان عذابی خوار کننده آماده می‌نماید. پس به نیکی مشخص می‌شود که رضا و خشنودی فاطمه (علیها السلام)، رضا و خشنودی خداوند است و غضب او نیز باعث غضب خداست. به بیانی دقیق‌تر، او مظهر رضا و غضب الهی است. چرا که نمی‌توان فرض نمود، شخصی عملی را انجام دهد و بدان وسیله فاطمه (علیها السلام) را بیازارد و موجب آزردگی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گردد و بدین سبب مستوجب عقوبت الهی شود، اما خداوند از آن شخص راضی و به عمل او خشنود باشد و در عین رضایت، او را مورد عقوبتی سنگین قرار دهد.

نکته‌ای دیگر که از قرار دادن این حدیث در کنار آیات قرآن کریم بدست می‌آید، آنست که رضای فاطمه (علیها السلام)، تنها در مسیر حق بدست می‌آید و غضب او فقط در انحراف از حق و عدول از اوامر الهی حاصل می‌شود و در این امر حتی ذره‌ای تمایلات نفسانی و یا انگیزه‌های احساسی مؤثر نیست. چرا که از مقام عدل الهی، بدور است شخصی را به خاطر غضب دیگری که برخواسته از تمایل نفسانی و یا عوامل احساسی مؤثر بر اراده اوست، عقوبت نماید.

 

فاطمه (علیها السلام) پس از پیامبر

 با وفات پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، فاطمه (علیها السلام) غرق در سوگ و ماتم شد. از یک طرف نه تنها پدر او بلکه آخرین فرستاده خداوند و ممتازترین مخلوق او، از میان بندگان به سوی خداوند، بار سفر بسته بود. هم او که در وجود خویش برترین مکارم اخلاقی را جمع نموده و با وصف صاحب خلق عظیم، توسط خداوند ستوده شده بود. هم او که با وفاتش باب وحی تشریعی بسته شد؛ از طرفی دیگر حق وصی او غصب گشته بود. و بدین ترتیب دین از مجرای صحیح خود، در حال انحراف بود. فاطمه (علیها السلام) هیچگاه غم و اندوه خویش را در این زمینه کتمان نمی‌نمود. گاه بر مزار پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) حاضر می‌شد و به سوگواری می‌پرداخت و گاه تربت شهیدان احد و مزار حمزه عموی پیامبر را برمی‌گزید و درد دل خویش را در آنجا بازگو می‌نمود. حتی آن هنگام که زنان مدینه علت غم و اندوه او را جویا شدند، در جواب آنان صراحتاً اعلام نمود که محزون فقدان رسول خدا و مغموم غصب حق وصی اوست.

هنوز چیزی از وفات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نگذشته بود که سفارش رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و ابلاغ فرمان الهی توسط ایشان در روز غدیر، مبنی بر نصب امام علی (علیه السلام) به عنوان حاکم و ولی مسلمین پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، توسط عده ای نادیده گرفته شد و آنان در محلی به نام سقیفه جمع گشتند و از میان خود فردی را به عنوان حاکم برگزیدند و شروع به جمع‌آوری بیعت از سایرین برای او نمودند. به همین منظور بود که عده‌ای از مسلمانان به نشانه اعتراض به غصب حکومت و نادیده گرفتن فرمان الهی در نصب امام علی (علیه السلام) به عنوان ولی و حاکم اسلامی پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در خانه فاطمه (علیها السلام) جمع گشتند. هنگامی که ابوبکر - منتخب سقیفه - که تنها توسط حاضرین در سقیفه انتخاب شده بود، از اجتماع آنان و عدم بیعت با وی مطلع شد؛ عمر را روانه خانه فاطمه (علیها السلام) نمود تا امام علی (علیه السلام) و سایرین را به زور برای بیعت در مسجد حاضر نماید. عمر نیز با عده‌ای به همراه پاره آتش، روانه خانه فاطمه (علیها السلام) شد. هنگامی که بر در خانه حاضر شد، فاطمه (علیها السلام) به پشت در آمد و علت حضور آنان را جویا شد. عمر علت را حاضر نمودن امام علی (علیه السلام) و دیگران در مسجد برای بیعت با ابوبکر عنوان نمود. فاطمه (علیها السلام) آنان را از این امر منع نمود و آنان را مورد توبیخ قرار داد. در نتیجه عده‌ای از همراهیان او متفرق گشتند. اما در این هنگام او که از عدم خروج معترضین آگاهی یافت، تهدید نمود در صورتی که امام علی (علیه السلام) و سایرین برای بیعت از خانه خارج نشوند، خانه را با اهلش به آتش خواهد کشید. و این در حالی بود که می‌دانست حضرت فاطمه (علیها السلام) در خانه حضور دارد. در این موقع عده‌ای از معترضین از خانه خارج شدند که مورد برخورد شدید عمر قرار گرفتند و شمشیر برخی از آنان نیز توسط او شکسته شد. اما همچنان امیر مومنان، فاطمه و کودکان آنان در خانه حضور داشتند. بدین ترتیب عمر دستور داد تا هیزم حاضر کنند و به وسیله هیزمهاي گردآوری شده و پاره آتشی که با خود همراه داشت، درب خانه را به آتش کشیدند و به زور وارد خانه شدند و به همراه عده‌ای از همراهانش خانه را مورد تفتیش قرار داده و امام علی را به زور و با اکراه به سمت مسجد کشان کشان بردند. در حین این عمل، فاطمه (علیها السلام) بسیار صدمه دید و لطمات فراوانی را تحمل نمود اما باز از پا ننشست و بنا بر احساس وظیفه و تکلیف الهی خویش در دفاع از ولی زمان و امام خود به مسجد آمد. عمر و ابوبکر و همراهان آنان را در مسجد رسول خدا مورد خطاب قرار داد و آنان را از غضب الهی و نزول عذاب بر حذر داشت. اما آنان اعمال خویش را ادامه دادند.

 

فاطمه (علیها السلام) و فدک

از دیگر ستمهایی که پس از ارتحال پیامبر در حق فاطمه (علیها السلام) روا داشته شد، مسأله فدک بود. فدک قریه‌ای است که تا مدینه حدود 165 کیلومتر فاصله دارد و دارای چشمه جوشان و نخلهای فراوان خرماست و خطه‌ای حاصلخیز می‌باشد. این قریه متعلق به یهودیان بود و آن را بدون هیچ جنگی به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بخشیدند؛ لذا مشمول اصطلاح انفال می‌گردد و بر طبق صریح قرآن، تنها اختصاص به خداوند و پیامبر اسلام دارد. پس از این جریان و با نزول آیه «و ات ذا القربی حقه»، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر طبق دستور الهی آن را به فاطمه (علیها السلام) بخشید. فاطمه (علیها السلام) و امیر مومنان (علیه السلام) در فدک عاملانی داشتند که در آبادانی آن می‌کوشیدند و پس از برداشت محصول، درآمد آن را برای فاطمه (علیها السلام) می‌فرستادند. فاطمه (علیها السلام) نیز ابتدا حقوق عاملان خویش را می‌پرداخت و سپس مابقی را در میان فقرا تقسیم می‌نمود؛ و این در حالی بود که وضع معیشت آن حضرت و امام علی (علیه السلام) در ساده‌ترین وضع به سر می‌برد. گاه آنان قوت روز خویش را هم در راه خدا انفاق می‌نمودند و در نتیجه گرسنه سر به بالین می‌نهادند. اما در عین حال فقرا را بر خویش مقدم می‌داشتند و در این عمل خویش، تنها خدا را منظور نظر قرار می‌دادند. (چنانچه در آیات آغازین سوره دهر آمده است). پس از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، ابابکر با منتسب نمودن حدیثی به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با این مضمون که ما انبیا از خویش ارثی باقی نمی‌گذاریم، ادعا نمود آنچه از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) باقی مانده، متعلق به تمامی مسلمین است.

فاطمه در مقام دفاع از حق مسلم خویش دو گونه عمل نمود. ابتدا افرادی را به عنوان شاهد معرفی نمود که گواهی دهند پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در زمان حیات خویش فدک را به او بخشیده است و در نتیجه فدک چیزی نبوده که به صورت ارث به او رسیده باشد. در مرحله بعد حضرت خطبه‌ای را در مسجد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ایراد نمود که همانگونه که قبلاً نیز ذکر شد، حاوی مطالب عمیق در توحید و رسالت و امامت است. در این خطبه که در نهایت فصاحت و بلاغت ایراد گردیده است، بطلان ادعای ابابکر را ثابت نمود. فاطمه به ابوبکر خطاب نمود که چگونه خلاف کتاب خدا سخن می‌گویی؟! سپس حضرت به شواهدی از آیات قرآن اشاره نمود که در آنها سلیمان، وارث داود ذکر گردیده و یا زکریا از خداوند تقاضای فرزندی را می‌نماید که وارث او و وارث آل یعقوب باشد. از استدلال فاطمه (علیها السلام) به نیکی اثبات می‌گردد بر فرض که فدک در زمان حیات پیامبر به فاطمه (علیها السلام) بخشیده نشده باشد، پس از پیامبر به او به ارث می‌رسد و در این صورت باز هم مالک آن فاطمه است و ادعای اینکه پیامبران از خویش ارث باقی نمی‌گذارند، ادعایی است خلاف حقیقت، و نسبت دادن این کلام به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) امری است دروغ؛ چرا که محال است آن حضرت بر خلاف کلام الهی سخن بگوید و خداوند نیز بارها در قرآن کریم این امر را تایید نموده و بر آن تاکید کرده است. اما با تمام این وجود، همچنان غصب فدک ادامه یافت و به مالک حقیقی‌اش بازگردانده نشد.

باید توجه داشت صحت ادعای فاطمه (علیها السلام) چنان واضح و روشن بود و استدلالهای او آنچنان متین و استوار بیان گردید که دیگر برای کسی جای شک باقی نمی‌ماند و بسیاری از منکرین در درون خود به وضوح آن را پذیرفته بودند. دلیل این معنا، آنست که عمر خلیفه دوم هنگامی که فتوحات اسلامی گسترش یافت و نیاز دستگاه خلافت به در آمد حاصل از آن بر طرف گردید، فدک را به امیر مؤمنان (علیه السلام) و اولاد فاطمه (علیها السلام) باز گرداند. اما بار دیگر در زمان عثمان فدک غصب گردید.

 

بیماری فاطمه (علیها السلام) و عیادت از او

 سرانجام فاطمه بر اثر شدت ضربات و لطماتی که به او بر اثر هجوم به خانه‌اش و وقایع پس از آن وارد گشته بود، بیمار گشت و در بستر بیماری افتاد. گاه به زحمت از بستر برمی‌خاست و کارهای خانه را انجام می‌داد و گاه به سختی و با همراهی اطفال کوچکش، خود را کنار تربت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌رساند و یا کنار مزار حمزه عموی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و دیگر شهدای احد حاضر می‌گشت و غم و اندوه خود را بازگو می‌نمود.

در همین ایام بود که روزی زنان مهاجر و انصار که از بیماری او آگاهی یافته بودند، جهت عیادت به دیدارش آمدند. فاطمه (علیها السلام) در این دیدار بار دیگر اعتراض و نارضایتی خویش را از اقدام گروهی که خلافت را به ناحق از آن خویش نموده بودند، اعلام نمود و از آنان و عده‌ای که در مقابل آن سکوت نموده بودند، به علت عدم انجام وظیفه الهی و نادیده گرفتن فرمان نبوی درباره وصایت امام علی (علیه السلام) انتقاد کرد و نسبت به عواقب این اقدام و خروج اسلام از مجرای صحیح خود به آنان هشدار داد. همچنین برکاتی را که در اثر عمل به تکلیف الهی و اطاعت از جانشین پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از جانب خداوند بر آنان نائل خواهد شد، خاطر نشان نمود.

در چنین روزهایی بود که ابابکر و عمر به عیادت حضرت آمدند. هر چند در ابتدا فاطمه (علیها السلام) از آنان رویگردان بود و به آنان اذن عیادت نمی‌داد، اما سرانجام آنان بر بستر فاطمه (علیها السلام) حاضر گشتند. فاطمه (علیها السلام) در این هنگام، این کلام پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را که فرموده بود: “هر کس فاطمه را به غصب در آورد من را آزرده و هر که او را راضی نماید مرا راضی نموده“، به آنان یادآوری نمود. ابابکر و عمر نیز صدق این کلام و انتساب آن به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را تأیید نمودند. سرانجام فاطمه (علیها السلام)، خدا و ملائکه را شاهد گرفت فرمود: “شما من را به غضب آوردید و هرگز من را راضی ننمودید؛ در نزد پیامبر، شکایت شما دو نفر را خواهم نمود.“

 

وصیت

 در ایام بیماری، فاطمه (علیها السلام) روزی امام علی (علیه السلام) را فراخواند و آن حضرت را وصی خویش قرار داد و به آن حضرت وصیت نمود که پس از وفاتش، فاطمه (علیها السلام) را شبانه غسل دهد و شبانه کفن نماید و شبانه دفن کند و احدی از کسانی که در حق او ستم روا داشته‌اند، در مراسم تدفین و نماز خواندن بر جنازه او حاضر نباشند.

 

شهادت

 سرانجام روز سوم جمادی الثانی سال یازدهم هجری فرا رسید. فاطمه (علیها السلام) آب طلب نموده و بوسیله آن بدن مطهر خویش را شستشو داد و غسل نمود. سپس جامه‌ای نو پوشید و در بستر خوابید و پارچه‌ای سفید به روی خود کشید؛ چیزی نگذشت که دخت پیامبر، بر اثر حوادث ناشی از هجوم به خانه ایشان، دنیا را ترک نموده و به شهادت رسید؛ در حالیکه از عمر مبارکش بنا بر مشهور، 18 سال بیشتر نمی‌گذشت و بنا بر مشهور تنها 95 روز پس از رسول خدا در این دنیا زندگی نمود.

فاطمه (علیها السلام) در حالی از این دنیا سفر نمود که بنا بر گفته معتبرترین کتب در نزد اهل تسنن و همچنین برترین کتب شیعیان، از ابابکر و عمر خشمگین بود و در اواخر عمر هرگز با آنان سخن نگفت؛ و طبیعی است که دیگر حتی تأسف ابی‌بکر در هنگام مرگ از تعرض به خانه فاطمه (علیها السلام) سودی نخواهد بخشید.

 

تغسیل و تدفین

 مردم مدینه پس از آگاهی از شهادت فاطمه (علیها السلام)، در اطراف خانه آن بزرگوار جمع گشتند و منتظر تشییع و تدفین فاطمه (علیها السلام) بودند؛ اما اعلام شد که تدفین فاطمه (علیها السلام) به تأخیر افتاده است. لذا مردم پراکنده شدند. هنگامی که شب فرا رسید و چشمان مردم به خواب رفت، امام علی (علیه السلام) بنا بر وصیت فاطمه (علیها السلام) و بدور از حضور افراد، به غسل بدن مطهر و رنج دیده همسر خویش پرداخت و سپس او را کفن نمود. هنگامی که از غسل دادن او فارغ شد، به امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) (در حالی که در زمان شهادت مادر هر دو کودک بودند.) امر فرمود: تا عده‌ای از صحابه راستین رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را که البته مورد رضایت فاطمه (علیها السلام) بودند، خبر نمایند تا در مراسم تدفین آن بزرگوار شرکت کنند. (و اینان از 7 نفر تجاوز نمی‌کرده‌اند). پس از حضور آنان، امیر مؤمنان بر فاطمه (علیها السلام) نماز گزارد و سپس در میان حزن و اندوه کودکان خردسالش که مخفیانه در فراق مادر جوان خویش گریه می‌نمودند، به تدفین فاطمه (علیها السلام) پرداخت. هنگامی که تدفین فاطمه (علیها السلام) به پایان رسید، رو به سمت مزار رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نمود و گفت:

“سلام بر تو ای رسول خدا، از جانب من و از دخترت؛ آن دختری که بر تو و در کنار تو آرمیده است و در زمانی اندک به تو ملحق شده. ای رسول خدا، صبر و شکیبایی‌ام از فراق حبیبه‌ات کم شده، خودداریم در فراق او از بین رفت… ما از خداییم و بسوی او باز می‌گردیم… به زودی دخترت، تو را خبر دهد که چه سان امتت فراهم گردیدند و بر او ستم ورزیدند. سرگذشت را از او بپرس و گزارش را از او بخواه که دیری نگذشته و یاد تو فراموش نگشته…”

امروزه پس از گذشت سالیان متمادی همچنان مزار سرور بانوان جهان مخفی است و کسی از محل آن آگاه نیست. مسلمانان و بخصوص شیعیان در انتظار ظهور امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بزرگترین منجی الهی و یازدهمین فرزند از نسل فاطمه (علیها السلام) در میان ائمه می‌باشند تا او مزار مخفی شده مادر خویش را بر جهانیان آشکار سازد و به ظلم و بی عدالتی در سراسر گیتی، پایان دهد.

 

سخنان فاطمه

 از فاطمه (علیها السلام) سخنان فراوانی بر جای مانده، که پاره‌ای از آنان مستقیماً از او نقل شده است و به نیکی می‌توان گوشه‌ای از علو مقام و ژرفای علم و معرفت او را در این کلمات دریافت و پاره‌ای دیگر نیز بواسطه او، از وجود پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت گشته است که به نوبه خود بیانگر ارتباط نزدیک او با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و عمق درک و فهم فاطمه (علیها السلام) می‌باشد. در این مجال، جهت رعایت اختصار تنها به دو مورد از کلماتی که مستقیماً از فاطمه (علیها السلام) نقل شده اشاره می‌نماییم:

1-      قال مولاتنا فاطمة الزهرا (علیها السلام): “من اصعد الی الله خالص عبادته، اهبط الله عزوجل الیه افضل مصلحته“

فاطمه زهرا (سلام الله علیها) فرمود: “هر کس عبادت خالص خود را به سوی پروردگار بالا بفرستد، خداوند برترین مصلحت خود را به سوی او می‌فرستد.”

2-   قال مولاتنا فاطمة الزهرا (علیها السلام) فی قسم من خطبة الفدکیة: “فجعل الله الایمان تطهیراً لکم من الشرک، و الصلوه تنزیها لکم عن الکبر، و الزکاه تزکیه للنفس و نماًء فی الرزق، و الصیام تثبیتاً للإ خلاص، و الحج تشییداً للدین، و العدل تنسیقاً للقلوب، و طاعتنا نظاماً للملة، و اما متنا اماناً من الفرقه، و الجهاد عزا للإسلام، و الصبر معونة علی استیجاب الأجر، و الأمر بالمعروف مصلحة للعامه، و بر الوالدین وقایه من السخط، وصلة الأرحام منماة للعدد، و القصاص حصناً للدماء، و الوفاء بالندر تعریضاً للمغفره، و توفیة المکائیل و الموازین تغییراً للبخس، و النهی عن شرب الخمر تنزیهاً عن الرجس، و اجتناب القذف حجاباً عن اللعنة، و ترک السرقة ایجاباً للعفة، و حرم الله الشرک اخلاصاً له بالربوبیه، فاتقوا الله حق تقاته و لا تموتن الا و انتم مسلمون و اطیعو الله فیما امرکم به و نهاکم عنه فانه” انما یخشی الله من عباده العلماء.“

فاطمه زهرا (علیها السلام) در قسمتی از خطبه فدکیه می‌فرمایند: “پس خداوند ایمان را موجب پاکی شما از شرک، نماز را موجب تنزیه و پاکی شما از (آلودگی) تکبر، زکات را باعث تزکیه و طهارت روح و روان و رشد و فزونی در روزی، روزه را موجب پایداری اخلاص، حج را باعث استواری دین، دادگری و عدل را موجب انسجام و تقویت دلها، اطاعت و پیروی از ما را باعث نظم و آسایش ملت، رهبری و پیشوایی ما را موجب امان از جدایی و تفرقه، جهاد را موجب عزت و شکوه اسلام، صبر و پایداری را کمکی بر استحقاق و شایستگی پاداش، امر به معروف را به مصلحت عامه مردم، نیکی به پدر و مادر را سپری از خشم پروردگار، پیوند و پیوستگی با ارحام و خویشاوندان را موجب کثرت جمعیت، قصاص را موجب جلوگیری از خونریزیها، وفا به نذر را موجب قرار گرفتن در معرض آمرزش، پرهیز از کم فروشی را موجب عدم زیان و ورشکستگی، نهی از آشامیدن شراب را به خاطر پاک بودن از پلیدی، دوری جستن از قذف (تهمت ناروای جنسی) را انگیزه‌ای برای جلوگیری از لعن و نفرین، پرهیز از دزدی را موجب حفظ عفت و پاکدامنی قرار داد و خداوند شرک ورزیدن نسبت به خود را از آن جهت حرام فرمود که بندگان در بندگی خود نسبت به ربوبیت او اخلاص پیشه کنند، پس “از خداوند بدان گونه که شایسته است پرهیز داشته باشید و تقوا پیشه کنید و جز درحال مسلمانی از دنیا نروید.” و خدا را در آنچه که شما را بدان امر می‌کند و آنچه که نهی می‌کند فرمان برداری کنید. زیرا “تنها بندگان دانا از خداوند خوف و ترس دارند.

منبع:تبیان


 

 

 نظر دهید »

محفل عاشقان

جستجو

موضوعات

  • همه
  • شعر
  • حدیث
  • دلنوشته
  • درد عشق
  • درحریم عشق
  • در محضر عارفان
ابزاروبلاگ
log
وبلاگ
وبلاگکد ماوس
log
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس