محفل عاشقان

    این وبلاگ متعلق به امام زمان عج الله ومحبان وعاشقان ایشان می باشدباصلوات برای سلامتی وظهور هرچه سریعتر ایشان نگاهمان کنید»
  • خانه 

پنج درس آموزنده از امام هادی علیه السلام

29 فروردین 1391 توسط محفل عاشقان

پنج درس ارزشمند و آموزنده

1 يكى از اصحاب حضرت ابوالحسن ، امام هادى صلوات اللّه عليه به نام اسحاق بن ابراهيم حكايت كند: روزى به محضر مبارك آن حضرت شرفياب شدم ، شخصى را ديدم كه در مجلس حضرت اظهار داشت : مدّتى است كه مبتلا به سردرد شديدى گشته ام . امام عليه السلام فرمود: ظرفى را با مقدارى آب بردار و اين آيه شريفه قرآن را بر آن بخوان : أ وَلَمْ يَرَ الَّذينَ كَفَرُوا انَّ السَّمواتِ وَ الاْ رْضَ كانَتا رَتْقاً فَفَتّقْنا هُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيٍ حَيُّ أ فَلا يُؤْمِنُونَ.(55) و سپس آن را بياشام ، كه انشاءاللّه سردرد برطرف خواهد شد.(56) حضور داشتند، چنين فرمود: اسم اعظم خداوند متعال ، داراى هفتاد و سه حرف مى باشد كه آصف بن برخيا - وصىّ حضرت سليمان عليه السلام - يك حرف از مجموع آن ها را مى دانست و زمين برايش كوچك شد، به طورى كه توانست در كمتر از يك لحظه عرش بلقيس را نزد حضرت سليمان عليه السلام آورد. وليكن نزد ما اهل بيت رسالت هفتاد و دو حرف موجود است و يك حرف آن نزد خداوند متعال محفوظ مى باشد.(57)

3 هنگامى كه خداوند متعال نوزادى به حضرت ابوالحسن ، امام هادى عليه السلام عطا نمود، عدّه اى از اصحاب ، خدمت حضرت آمدند تا تهنيت و تبريك گويند. وقتى بر حضرت وارد شدند، او را شادمان و مسرور نيافتند؛ علّت را جويا شدند؟ امام عليه السلام فرمود: به نوزاد اميدى ندارم ، چون كه او عدّه بسيارى را گمراه مى گرداند. پس پيش گوئى حضرت و علّت ناراحتى آن بزرگوار تحقّق يافت و اين نوزاد همان جعفر كذّاب شد.(58)

4 ابوهاشم جعفرى حكايت كند: روزى در محضر شريف امام هادى عليه السلام شرفياب شدم ، كودكى وارد شد و شاخه گلى را تقديم آن حضرت كرد. امام عليه السلام آن شاخه گل را گرفت و بوئيد و بر چشم خود نهاد و بوسيد؛ و سپس آن را به من اهداء نمود و اظهار داشت : هر كه شاخه گلى را ببويد و بر چشم خويش بگذارد و ببوسد و سپس صلوات بر محمّد و آلش فرستد، خداوند متعال حسنات بى شمارى را در نامه اعمالش ثبت مى نمايد؛ و نيز بسيارى از خطاها و لغزش هايش را مورد عفو قرار مى دهد.(59)

5 يكى از اهالى كوفه در شهر سامراء خدمت حضرت ابوالحسن ، امام علىّ هادى عليه السلام شرفياب شد و اظهار داشت : ياابن رسول اللّه ! من از دوستان و علاقه مندان به شما و اجدادتان مى باشم ، و داراى قرض سنگينى هستم و چون توان پرداخت آن را ندارم به قصد شما آمده ام . امام هادى عليه السلام فرمود: همين جا بِايست تا چاره اى بينديشم . پس از گذشت لحظاتى ، مقدار سى هزار دينار از طرف متوكّل - خليفه عبّاسى - براى حضرت آوردند. حضرت سلام اللّه عليه آن پول ها را از ماءمور متوكّل گرفت و بى درنگ و بدون آن كه محاسبه نمايد، تمامى آن سى هزار دينار را تحويل آن شخص كوفى داد. پس آن مرد كوفى مقدار ده هزار دينار از آن ها را برداشت و اظهار نمود: ياابن رسول اللّه ! من بيش از ده هزار دينار نياز ندارم ، چون به همان مقدار بدهكار هستم و براى من همين مقدار كافى است . ولى امام عليه السلام از پس گرفتن آن بيست هزار دينار خوددارى و امتناع نمود. لذا آن مرد كوفى تمامى آن هديه را گرفت و گفت : خداوند بهتر مى داند كه چه كسانى را امام و حجّت خود بر انسان ها قرار بدهد، و سپس عازم شهر كوفه شد.(60)

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: شعر لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

محفل عاشقان

جستجو

موضوعات

  • همه
  • شعر
  • حدیث
  • دلنوشته
  • درد عشق
  • درحریم عشق
  • در محضر عارفان
ابزاروبلاگ
log
وبلاگ
وبلاگکد ماوس
log
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس