محفل عاشقان

    این وبلاگ متعلق به امام زمان عج الله ومحبان وعاشقان ایشان می باشدباصلوات برای سلامتی وظهور هرچه سریعتر ایشان نگاهمان کنید»
  • خانه 

فاصله

09 دی 1392 توسط محفل عاشقان

اصله دختر تا پير مرد يک نفر بود ؛ روي نيمکتي چوبي ؛

روبه روي يک آب نماي سنگي . پيرمرد از دختر پرسيد :


- غمگيني؟


- نه .


- مطمئني ؟


- نه .


- چرا گريه مي کني ؟


- دوستام منو دوست ندارن .


- چرا ؟


- چون قشنگ نيستم .


- قبلا اينو به تو گفتن ؟


- نه .


- ولي تو قشنگ ترين


دختري هستي که من تا


حالا ديدم .


- راست مي گي ؟


- از ته قلبم آره


دخترک بلند شد پيرمرد را بوسيد و به طرف دوستاش دويد ؛ شاد شاد.


چند دقيقه بعد پير مرد اشک هاش را پاک کرد ؛ کيفش را باز کرد ؛


عصاي سفيدش را بيرون آورد و رفت !!!


مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: درحریم عشق لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

محفل عاشقان

جستجو

موضوعات

  • همه
  • شعر
  • حدیث
  • دلنوشته
  • درد عشق
  • درحریم عشق
  • در محضر عارفان
ابزاروبلاگ
log
وبلاگ
وبلاگکد ماوس
log
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس