آقا جون
آقا جون؛
شعبان گذشت…رمضان شد!
آقا انقدر حالم گرفته ست ازین فرصتهایی که از دست دادم که به مرز جنون رسیدم
آقا انقدر پروندمو سیاه کردم که از بردن اسمت خجالت میکشم
آقا…
کجایی؟
یه وقتایی مثل الان بدون بغض گریم میگیره…دلیل؟؟
از بدیهایی که در حق شما کردم
آقا شرمندم
آقا به هر دری زدی بیام سراغت…هرکاری کردی که از “صراط مستقیم” کج نشوم و جزء “انعمت علیهم” کنی منو ولی…
خودم هر چراغی از سمت شما دیدمو خاموش کردم و شدم"ضالـــــــــــین”
انقد سیاه شده نامه ی پروندم که میدونم وقتی تو هفته بدستتون میرسه اشک تو چشمای نازنینتون میندازم و باز با کمال وقاحت با تزویرو ریا جار میزنم که من"منتظر مهدیم”
آقا بدنامتون کردم؟
آقا آبروتونو بردم؟
آقا شیعه ی بدیم براتون نه؟
آقا جون ترو خدا میدونم بدم میدونم آبروتونو بردم ولی یه وقت دستامو ول نکنیدا!
آقا بیفتم زمین دردم میگیره
آه.
میخوام آدم شم…میشه کمکم کنی؟
چی دارم میگم؟
شما تو این سالها همش مراقبم بودی..همش مثل یه بابای مهربون هرجا زمین خوردم بلندم کردی
ومن…
هر جا زمین خوردم…هرجا بلندم کردی…مثل یه بچه ی نا اهل دوباره راه ناهموار گناهو ادامه دادم
آقا روتو ازم برنگردونی!
من محتاج نگاه های مهربون شمام که دلم گرم باشه
سرم پایینه…اشکا امونمو بریدن…دارم میلرزم که با خودم چیکار کردم؟
شما رو داشتمو نگاه هاتونو احساس کردم و کمک هاتونو دیدم ولی رو برگردوندم؟
آخه چقدر چه بنده میتونه قدر نشناس باشه
دلم به حال خودم میسوزه
آقا…مولا…امام زمانم…صاحب الامرم
ببخش
تو این ماه خدا…دستمو بگیر…بدجور شکستم
شنیدم دل های شکسته رو میخری
تورو به مادرت حضرت فاطمه الزهرا قسم یه دستی بسر ما بکش تو ماه رمضون امسال
مارو از “مغضوبین” دور کن